جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة409)
واقعيّت هاى مستقل مى باشند ولى واقعيّتِ «بودن زيد در دار» واقعيّتى است كه از وجود عرض هم مقامش پايين تر است زيرا عرض، نياز به يك موضوع و يك محلّ دارد ولى واقعيّت معناى حرفى سرتاپا احتياج است، آن هم احتياج به دو طرف. معناى «في» در «زيد في الدار» معنايى است كه از طرفى نياز به «زيد» و از طرفى نياز به «دار» دارد به طورى كه اگر زيد نباشد، اين عنوان ظرفيت نمى تواند تحقّق پيدا كند، اگر دار هم نباشد اين عنوان ظرفيت نمى تواند تحقّق پيدا كند ولى در عين حال كه به دو طرف نيازمند است، داراى واقعيّت مى باشد، يعنى امرى اعتبارى و تخيّلى نيست. «زيد في الدار» يك واقعيّت است. «زيد» يك ساعت قبل در خيابان بود، «زيد» بود، «دار» هم بود ولى زيد در دار نبود، اكنون كه از خيابان به دار آمد، اين واقعيّت تحقّق پيدا كرد. اين يك امر خيالى نيست، يك واقعيّت حقيقى است ولى واقعيّتى است كه در وجود خودش مرتبه اى پايين تر از وجود عرض دارد.
وقتى ما در باب معانى حرفيه اين مطلب را ذكر كرديم، آيا هيئت كه در باب اَفعال به عنوان محور است، داراى يك معناى اسمى است يا داراى معناى حرفى است؟ اگر داراى معناى حرفى است، آيا اين معناى حرفى متقوّم به دو شىء عبارت از چيست كه ما به عنوان معناى هيئت در باب مشتقات مطرح كنيم؟ در كلام مرحوم آخوند، اين جهت مطرح نشده است ولى ما بايد آن را مورد بررسى قرار دهيم كه آيا هيئت به عنوان يك معناى اسمى مطرح است يا به عنوان يك معناى حرفى؟

تحقيق در ارتباط با معناى هيئت

آيا هيئت داراى معناى اسمى است يا داراى معناى حرفى؟
مقدّمه: در مباحث مربوط به معانى حرفيه گفتيم: معانى حرفيه، واقعياتى هستند كه سنخ وجودى آنها مغاير با معانى غيرحرفيه است. وجوداتى كه در غيرمعانى حرفيه تحقّق دارد يا كاملا مستقل است و هيچ نيازى به وجود ديگر ندارد ـ مثل وجود جواهر  ـ و يا استقلال ندارد ولى تنها به يك معروض نياز دارد، مثل اعراض، مثلا
(الصفحة410)
بياض، در وجودش فقط نياز به جسم دارد. امّا معانى حرفيه اين گونه نيستند بلكه در وجود خود نياز به دو طرف دارند. ظرفيت، اگر بخواهد به حسب واقع ـ و به تعبير علمى، به حمل شايع صناعى ـ تحقّق پيدا كند، هم نياز به ظرف دارد و هم نياز به مظروف. بايد «زيد» تحقّق داشته باشد، «دار» هم تحقّق داشته باشد، وقتى «زيد در دار» واقع شد، ظرفيتْ تحقّق پيدا مى كند. پس همان طور كه «الجسم له البياض» حكايت از يك واقعيّت عرضى مى كند «زيد في الدار» هم از واقعيّتى حكايت مى كند كه آن واقعيّت، عبارت از يك معناى حرفى است.
به عبارت ديگر: اين طور نيست كه تفاوت معناى حرفى و معناى اسمى اعتبارى باشد.(1) امور اعتبارى، دايرمدار اعتبار است ولى معانى حرفيه اين گونه نيست. معانى حرفيه، يك واقعيّت تكوينيه مى باشند، به گونه اى كه اگر زيد باشد ولى در خارج دار باشد شما نمى توانيد قضيّه «زيد في الدار» را مطرح كنيد، مگر به صورت قضيّه كاذبه.
ما در مباحث مربوط به معانى حرفيه مطلبى را ذكر كرديم كه تكرار آن در اين جا خالى از فايده نيست، چون بزرگانى مانند مرحوم آخوند در اين ورطه به اشتباه افتاده اند. آن مطلب اين است كه مشهور در باب معانى حرفيه قائل شده اند و عقيده دارند حروف داراى «وضع عام و موضوع له خاص» مى باشند يعنى واضع، در هنگام وضع، معنايى كلّى را درنظر گرفته ولى لفظ را براى افراد و مصاديق آن معناى كلّى وضع كرده است.
در آنجا ما شبهه اى را مطرح كرديم و گفتيم: مرحوم آخوند در اين جا فرموده است: اگر ما جمله خبريه «سرت من البصرة إلى الكوفة» را تشكيل دهيم، چون در مقام اخبار از يك واقعيّت خارجى هستيم، كسى كه از بصره به سوى كوفه حركت كرده، طبعاً از نقطه خاصى حركت خود را آغاز كرده است، لذا در اين جا مى توان گفت: «مِنْ» در يك معناى جزئى استعمال شده است. ولى اگر مولا بگويد: «سرْ من البصرة إلى الكوفة»، در
  • 1 ـ امور اعتباريه داير مدار اعتبار است. و گاهى در اعتبار هم اختلاف تحقّق پيدا مى كند عقلاء چيزى را اعتبار مى كنند ولى شارع آن را اعتبار نمى كند. عقلاء چه بسا به دنبال معاملات فاسد، ملكيت و زوجيت را اعتبار مى كنند ولى شارع مقدس، آن را اعتبار نمى كند.
(الصفحة411)
مقام امر، ديگر خصوصيتى در كار نيست. امر به صورت كلّى مطرح است.
به عبارت روشن تر: يكوقت پدرى به فرزند خود امر مى كند «از قم حركت كن و به تهران برو» و فرض مى كنيم براى رفتن به تهران، چند راه وجود داشته باشد، حال وقتى در كلام پدر، تقييدى مطرح نيست، طبعاً اين قضيّه به صورت كلّى مطرح است. ولى اگر انسان حركت كرد، سپس در مقام حكايت، از يك واقعيّت حكايت مى كند. حركت خارجى خاصى از محلّ معينى آغاز شده و از جادّه مخصوصى بوده و خصوصيات زمانى وجهات ديگر هم همراهش بوده است. بنابراين بين «سِرْ من البصرة إلى الكوفة» با «سرتُ من البصرة إلى الكوفة» تفاوت وجود دارد.
مرحوم آخوند به مشهور مى فرمايد: شما كه حروف را داراى «وضع عام و موضوع له خاص» مى دانيد، در «سرتُ من البصرة...» مى توان پذيرفت ولى در «سِرْ من البصرة...» اين خصوصيت را چگونه درنظر مى گيريد؟ كدام خصوصيت در اين جا مطرح است كه مولا به صورت «سِرْ من البصرة...» ذكر كرده است؟(1)
جواب اين كلام مرحوم آخوند اين است كه:
در اين جا در معناى خصوصيت، خلط عجيبى صورت گرفته است، زيرا خصوصيت، به معناى خصوصيت خارجيه نيست، بلكه مراد خصوصيتى است كه در ارتباط با آن دو معنايى است كه معناى حرفى به آنها نياز داشت. به عبارت روشن تر: وقتى واضع مى خواسته كلمه «مِنْ» را وضع كند، مفهوم «الابتداء» را درنظر گرفته است و مفهوم «الابتداء» مفهومى اسمى است كه نياز به چيزى ندارد، ولى همين مفهوم وقتى مى خواهد در خارج تحقّق پيدا كند، به يك «ابتداكننده» و به «چيزى كه از آن ابتدا شود» نيازمند است. بحث در تحقّق خارجى است و الاّ از نظر مفهوم، بين جوهر و عرض هم فرقى نيست، همان طور كه «الإنسان» در عالم مفهوميت داراى استقلال است، «البياض» هم در عالم مفهوميت داراى استقلال است و فرق بين انسان و بياض
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص13 و 14
(الصفحة412)
در ارتباط با تحقّق در خارج است. انسان در تحقّق خارجى اش نياز به چيزى ندارد ولى بياض در تحقّق خارجى اش نياز به جسم دارد. مفهوم «الابتداء» هم در عالم مفهومى  ـ مانند مفهوم بياض و مانند مفهوم انسان ـ داراى استقلال است، ولى همين ابتداء اگر بخواهد در خارج لباس وجود بپوشد، به دو چيز نياز دارد، به دو وجود ديگر نياز دارد: يكى سير و ديگرى بصره، تا ما بتوانيم بگوييم: در خارج، ابتداءالسير من البصرة تحقّق پيدا كرد. پس درنتيجه، آن خصوصيتى را كه مشهور در معناى حروف قائلند خصوصيت سير و بصره است، زيرا سير و بصره يك خصوصيت است و مطالعه و كتاب در جمله «من مطالعه اين كتاب را شروع كردم»، خصوصيت ديگر است. خصوصيت، به لحاظ جهت خارجيه اى كه در «سرت من البصرة إلى الكوفة» وجود دارد نمى باشد. مثلا در «سرت من البصرة إلى الكوفة»، اگر خصوصيتش اين بوده كه ساعت سه بعدازظهر، از فلان محلّ خاص تحقّق پيدا كرده است، اين خصوصيات، در «سرت من البصرة إلى الكوفة» وجود ندارد. كجاى «سرت من البصرة إلى الكوفة» مى گويد: حركت، ساعت سه بعدازظهر و از فلان محلّ خاص بوده است؟ درست است كه عمل سير، به حسب خارج، از نظر زمان و مكان و ساير خصوصيات، مشخص بوده است ولى مشخص بودن غير از اين است كه عبارت شما در مقام نقل هم آنها را بيان كند. آيا در جمله «سرت من البصرة إلى الكوفة» چه مقدار واقعيّت نقل مى شود؟ آيا بيش از اين است كه سيرى بوده و ابتداى اين سير هم از بصره بوده و به كوفه هم ختم شده است؟ «سرت من البصرة إلى الكوفة» به اندازه مفاد خودش از واقعيات حكايت مى كند. انسان وقتى مى خواهد واقعيّتى را مجسم كند گاهى گوشه پرده را و گاهى نصف پرده را و گاهى تمام پرده را كنار مى زند و در جمله «سرت من البصرة إلى الكوفة» تمام پرده كنار نرفته است بلكه گوشه اى از آن كنار رفته و فقط از تحقّق ابتداء سير از بصره و ختم آن به كوفه پرده بردارى شده است.
در «سِرْ من البصرة إلى الكوفة» نيز مسأله به همين صورت است. اين جمله كه در مقام امر است و به قول شما (مرحوم آخوند) يك مطلب كلّى را بيان مى كند، از نظر
(الصفحة413)
مفاد و دلالت، چه تفاوتى مى تواند با «سرت من البصرة إلى الكوفة» داشته باشد؟ هردو به يك معنا، خصوصيت دارند و خصوصيتى كه مشهور مى گويند همين است و آن اين است كه «مِنْ»، يك طرف اضافه اش سير و طرف ديگرش بصره است. اما در آن معناى متصوَّر هنگام وضع، اين خصوصيات لحاظ نشده است. در معناى متصوَّر هنگام وضع ـ كه شما از آن به وضع عام تعبير مى كنيد ـ واضع، فقط كلّى ابتدا را درنظر گرفته است و كلمات سير، بصره، مطالعه، كتاب و... در ذهنش نبوده است. كلّى «الابتداء» را درنظر گرفته ولى موضوع له را كلّى «الابتداء» قرار نداده بلكه موضوع له را مصاديق قرار داده است. مصاديق عبارت از اين «دو معنا»هايى است كه مورد نياز معناى حرفى «من» مى باشند. در «سرتُ من البصرة إلى الكوفة»، سير و بصره و در شروع مطالعه كتاب، مطالعه و كتاب و در شروع تحصيل، زمان و تحصيل و... اين ها خصوصياتى است كه در موضوع له خاص مطرح است و با توجه به اين كه خصوصيت، عبارت از يك چنين چيزى است، چه فرقى ميان «سرت من البصرة إلى الكوفة» و «سِرْ من البصرة إلى الكوفة» وجود دارد كه مرحوم آخوند اين قدر ـ در مقابل مشهور ـ بر آن تكيه دارد؟
پس از بيان مقدّمه فوق به ذكر معناى هيئت فعل ماضى مى پردازيم:

معناى هيئت فعل ماضى

در بحث هاى گذشته گفتيم:
محقّقين از متأخّرين معتقدند: مادّه فعل ماضى ـ مثل «ض، ر، ب» ـ براى معنايى مجرّد از نسبت وضع شده است. نه اضافه به فاعل در آن مطرح است و نه اضافه به مفعول و نه ارتباط با زمان و مكان و... بلكه معناى آن معنايى جامع و طبيعتى خالى از قيد است، ولى در هر مشتقى قيدى به آن اضافه مى شود. ما در مورد ماده «ض، ر، ب» اين معناى جامع و طبيعت خالى از قيد را معناى «كتك» دانستيم و گفتيم: «ض، ر، ب» براى «كتك» وضع شده است. اين معنا وقتى صورت فعل ماضى پيدا كرد معناى