(الصفحة419)
مى پرسد: «آيا فلان مطلب را مى دانى»؟ تعبير «مى دانى» فعل مضارع است، معنايش اين است كه آيا در حال حاضر مى دانى؟ شما هم در جواب مى گوييد: «بلى فلان مطلب را مى دانم». «مى دانم» هم فعل مضارع است و در حال استعمال شده است. و يا از شما مى پرسد: «آيا شما قدرت داريد فلان كار را انجام دهيد؟» شما مى گوييد:«بلى قدرت دارم». در اين جا نيز فعل مضارع در معناى حال استعمال شده است.
نظريه مرحوم نائينى
استعمال فعل مضارع در معناى حال، آن قدر زياد است كه مرحوم نائينى فرموده است: «فعل مضارع، معنايش همان حال است و غير از حال معنايى ندارد مگر اين كه قرائنى ـ مانند سين و سوف ـ در كار باشد». ايشان حتّى مى گويد: «مشترك دانستن فعل مضارع بين حال و استقبال، از اشتباهات است». مرحوم نائينى در مقام استدلال بر مدّعاى خود مى فرمايد: «دليل ما بر اين مطلب، آيه شريفه
{و يقول الذين كفروا لست مرسلاً}(1) مى باشد، زيرا روشن است كه فعل مضارع در اين آيه شريفه در حال استعمال شده است.(2)
پاسخ كلام مرحوم نائينى:
ما قبول داريم كه فعل مضارع در آيه شريفه در حال استعمال شده است ولى نمى توان اين آيه را دليل بر اين مطلب دانست كه فعل مضارع در همه استعمالاتش در حال استعمال مى شود. فعل مضارع، اگر چه در بسيارى از موارد به معناى حال استعمال مى شود ولى خيلى از اوقات هم بدون وجود سين و سوف و قرائن خارجيه، در استقبال استعمال مى شود.
- 1 ـ الرعد: 43
- 2 ـ فوائدالاصول، ج1، ص102، أجودالتقريرات، ج1، ص62
(الصفحة420)
بحث دوّم: آيا دلالت فعل مضارع بر حال و استقبال، به نحو اشتراك لفظى است يا به نحو اشتراك معنوى و يا احتمال ديگرى در كار است؟
در اين زمينه سه نظريه مطرح است:
1 ـ نظريه مرحوم آخوند
مرحوم آخوند معتقد است: اشتراك فعل مضارع بين حال و استقبال، يك
اشتراك معنوى است. از كلام ايشان استفاده مى شود كه اين معنا نزد ايشان و نزد نحويين مسلّم بوده است كه فعل مضارع، مشترك بين حال و استقبال است و اشتراك آن هم به صورت اشتراك معنوى است.
مرحوم آخوند مى خواهد از اين مسأله تأييدى براى مسأله ديگر بياورد و آن مسأله اين است كه به نظر ايشان ـ كه حق هم همين است ـ فعل، دلالتى بر زمان ندارد. ايشان در تأييد اين مطلب مى فرمايد:
آيا نحويين اشتراك معنوى را به چه صورت مطرح كرده اند؟
آيا نحويين مى گويند: در فعل مضارع يك عنوان زمانى جامع بين حال و استقبال و خارج كننده ماضى وجود دارد؟ مثلاً عنوان «الزمان غيرالماضي» كه از نظر مفهومْ هم شامل حال مى شود و هم شامل استقبال.
مرحوم آخوند مى فرمايد: خير، اين گونه نيست، زيرا چنين معنايى از فعل مضارع به ذهن ما نمى آيد. و همان گونه كه گفتيم: هيئت فعل مضارع ـ مانند هيئت فعل ماضى ـ داراى معنايى حرفى است.
مرحوم آخوند سپس مى فرمايد:
آنچه نحويين مى گويند، اين گونه توجيه مى شود كه بگوييم: فعل مضارع داراى معنايى است كه اين معنا خصوصيتى دارد و لازمه آن خصوصيت اين است كه در زمانيات، انطباق بر حال يا استقبال پيدا مى كند، و نه تنها در فعل مضارع اين طور است
(الصفحة421)
بلكه در جملات اسميه اى كه خالى از زمان است ـ مثل زيد ضارب ـ نيز خصوصيتى وجود دارد كه قابل انطباق بر تمام زمان هاى سه گانه است. امّا در فعل مضارع، يكى از زمانها جدا شده، همان طور كه در فعل ماضى، انطباق بر يك زمان خاص پيدا مى كند.(1)
بعضى از شاگردان مرحوم آخوند(2) در حاشيه خود بر كفاية مى گويد: «آن معنايى كه در فعل مضارع به عنوان مشترك معنوى مطرح است، عبارت از معناى «ترقّب» مى باشد، در مقابل معناى «تحقّق» كه در فعل ماضى مطرح است».(3)
2 ـ نظريه امام خمينى (رحمه الله)
حضرت امام خمينى (رحمه الله) فرموده است:
بعيد نيست ما در فعل مضارع بگوييم: واضع، هيئت مضارع را براى ارتباط صدورى يا ارتباط حلولى استقبالى وضع كرده است. درنتيجه معناى اوّلى فعل مضارع، همان معناى استقبالى است، سپس به جهت كثرت استعمال در حال، يك وضع تعيّنى هم نسبت به حال پيدا كرده است. ولى وضع تعيّنى به صورتى نيست كه معناى اصلى كنار گذاشته شود بلكه به صورتى است كه گويا دو وضع دركار است: وضع تعيينى دلالت بر معناى استقبال و وضع تعيّنى دلالت بر معناى حال مى كند.(4)
3 ـ نظريه مختار
بعيد نيست كه ما در فعل مضارع هم مسأله تعدّد وضع را قائل شويم و بگوييم: هيئت فعل مضارع را يك مرتبه براى ارتباط صدورى حالى و يك مرتبه براى ارتباط
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص62
- 2 ـ مراد مرحوم مشكينى است.
- 3 ـ رجوع شود به كفاية الاُصول با حاشيه مرحوم مشكينى، ج1، ص62
- 4 ـ مناهج الوصول إلى علم الاُصول، ج1، ص208 و تهذيب الاُصول، ج1، ص110.
(الصفحة422)
صدورى استقبالى وضع كرده اند، زيرا ما هرطرف قضيّه را كه ملاحظه مى كنيم مى بينيم هيچ ترجيحى دركار نيست. نه مى توان مانند محقّق نائينى (رحمه الله) اصالت را با حال دانست و نه مى توان مانند امام خمينى (رحمه الله) اصالت را با استقبال دانست. بلكه به نظر مى رسد هيچ اصالت و تبعيّتى دركار نيست و ظاهر اين است كه اشتراك، به صورت اشتراك لفظى است و آنچه مرحوم آخوند در ارتباط با اشتراك معنوى مطرح مى كرد نيز نمى تواند مورد قبول باشد و از راهى كه ايشان ذكر كرد قابل اثبات نمى باشد. البته بر اين مطلب، ثمره مهمى مترتب نيست.
مقدّمه پنجم
اختلاف مبادى مشتقات
يكى از مقدّماتى كه
مرحوم آخوند مطرح كرده اين است كه مى فرمايد:
نزاع ما در باب مشتق، در ارتباط با هيئت مشتق است و اختلافى كه بين مواد و مبادى مطرح است، ربطى به بحث ما ندارد.
اختلاف مبادى مشتقات:
بعضى از مبادى داراى عنوان
«فعليّت» مى باشند، مثل عنوان
ضَرْب،
قيام،
قعود و... كه به معناى فعليّت ضرب و فعليّت قيام و... است.
بعضى از مبادى داراى عنوان
«قوّه و استعداد» مى باشند، مثل عنوان
كاتب، كه مقصود از آن كاتب بالقوّه است، يعنى كسى كه استعداد كتابت در او وجود دارد. عنوان
مثمر در شجره مثمره نيز به معناى اين است كه استعداد ميوه دادن در آن وجود دارد.
بعضى از مبادى داراى عنوان
«ملكه» مى باشند، مثل
مجتهد كه به كسى گفته مى شود كه داراى ملكه اجتهاد باشد و قدرت استنباط داشته باشد، اگر چه اين اجتهاد به مرحله فعليّت نرسد، يعنى در خارج هيچ گونه استنباطى از او تحقّق پيدا نكند.
بعضى از مبادى داراى عنوان
«حرفه» مى باشند، مثل
تاجر كه به كسى گفته
(الصفحة423)
مى شود كه داراى حرفه تجارت باشد.
بعضى از مبادى داراى عنوان
«صناعت» مى باشند، مثل
نجّار كه به كسى گفته مى شود كه داراى صنعت نجّارى است.
مرحوم آخوند مى فرمايد: در ارتباط با مبادى، اين اختلافات وجود دارد ولى در ارتباط با هيئات، اختلافى تحقّق ندارد. بين مبدئى كه در آن جنبه فعليّت مطرح است با مبدئى كه داراى جنبه قوّه و استعداد، است ازنظر هيئت «فاعل» فرقى وجود ندارد، بلكه فرقشان در اين است كه دايره تلبّس به مبدأ در حال و منقضى عنه المبدأ در آن دو فرق مى كند. اگر مبدأ يك امر فعلى باشد، مثل
ضارب كه مبدأ آن ضرب است و ضرب هم داراى معناى فعليّت مى باشد، در اين صورت، تلبّس به مبدأ در حال، معنايش تلبّس به ضرب فعلى است. ديروز كه ضرب از زيد صادر شده، زيد حقيقتاً متلبّس به ضرب بوده است زيرا مبدأ به عنوان فعليّت اخذ شده است و تلبّس به مبدأ فعلى يعنى در همان حالِ صدور ضرب و تحقّق ضرب، تلبّس به مبدأ دارد و امروز كه اين فعليّت منقضى شده، مبدأ هم از او منقضى شده است. به عبارت ديگر: در مبدأ فعلى، تلبّس به مبدأ و انقضاى مبدأ از ذات، دايرمدار فعليّت است.
ولى در موارد ديگر، تلبّس و انقضاء به صورت ديگر است، مثلا در مورد
مجتهد اگر بخواهيم تلبّس به مبدأ و انقضاء را فرض كنيم بايد بگوييم: مادامى كه اين شخص داراى قوّه استنباط است متلبّس به مبدأ در حال است و وقتى اين ملكه را از دست داد، كسالت يا كهولت سن در او پيدا شد و ملكه استنباط را از دست داد در اين صورت انقضاء مبدأ مى شود. يا در مثل
تاجر كه عنوان حرفه مطرح است، تا زمانى كه كسب و كار و تجارت دارد، متلبّـس بالمبدأ در حال است، اگر چه در منزل خود خوابيده يا به مسافرت رفته باشد ولى اگر از تجارت دست برداشت يا ورشكست شد و حرفه تجارت را از دست داد، مبدأ از او منقضى شده است.
در مورد
شجره مثمره نيز مى گوييم: شجره مثمره، در زمستان نيز مثمره است چون شأنيت و قابليت ميوه دادن را داراست. ولى اگر روزى خشك شد و قابليت ميوه