(الصفحة406)اشكال مرحوم آخوند بر مشهور نحويين:
مرحوم آخوند، چند اشكال بر كلام مشهور نحويين وارد كرده است:
اشكال اوّل: گويا مشهور نحويين وقتى فعل را مطرح كرده اند فقط فعل ماضى و مضارع به ذهنشان آمده است. در حالى كه ما افعال ديگرى هم داريم كه در آنها مسأله زمان مطرح نيست. فعل امر و فعل نهى كجا بر زمان دلالت مى كنند. مخصوصاً در اصول وقتى از هيئت «افعل» بحث مى شود آيا هيچ اصولى آمده بگويد: در معناى «افعل» يك خصوصيت زمانيه مطرح است؟ بلكه اصوليون مى گويند: «هيئت اِفعل براى دلالت بر انشاء طلب فعل وضع شده است» و چيزى به عنوان خصوصيت زمانيه را در آن معتبر ندانسته اند. اگر چه نفس اين انشاء و نفس گفتن «اضرب» در زمان حال واقع شده است ولى اين موجب نمى شود كه خود «اضرب» داراى زمان باشد. اخبار در جمله خبريه هم در زمان حال واقع مى شود آيا كسى مى گويد: «در مخبربه، زمان دخالت دارد»؟ انشاء طلب ضرب، در حال واقع شده امّا مُنْشأ عبارت از طلب الضرب است و خصوصيت زمان در مُنْشأ دخالت ندارد همان طور كه در مُخْبَربه دخالت ندارد.
اشكال دوّم: گاهى از اوقات، فعل ماضى به خود زمان نسبت داده مى شود يعنى فاعل آن خود زمان است مثل اين كه گفته شود: «مضى الزمان». آيا معناى اين جمله چيست؟ نمى توان گفت: «معنايش، زمان گذشت در زمان گذشته» است. اين معناى غلطى است. جايى كه فاعل فعل ماضى، نفس زمان باشد آنجا ديگر در فعل ماضى مسأله زمان مطرح نيست و الاّ بايد زمان، در زمان گذشته باشد. و نيز در مواردى كه فاعل فعل ماضى از مجرّدات است مثل اين كه بگوييد: «عَلِمَ الله»، آيا اين استعمال فعل ماضى مجاز است يا حقيقت؟ اگر حقيقت است، معنا ندارد كه زمان براى خداوند و براى علم او ظرفيت داشته باشد، او مافوق زمان است. مجرّد مافوق زمان است، در حالى كه «عَلِمَ الله» به حسب استعمال، يك استعمال صحيح است و معنا ندارد زمان در «عَلِمَ الله» مطرح شود.
مرحوم آخوند مى فرمايد: بله ما مى توانيم بگوييم: «فعل ماضى داراى يك
(الصفحة407)
خصوصيت معنوى است» يعنى در معناى آن يك خصوصيتى وجود دارد، فعل مضارع هم در معنايش خصوصيتى وجود دارد. آن خصوصيت در همه موارد فعل ماضى و فعل مضارع وجود دارد خواه فاعل آن زمان باشد يا مجرّد باشد يا از زمانيات ـ مثل زيد ـ باشد و آن خصوصيت وقتى با زمانيات تطبيق مى شود روى زمان ماضى منطبق مى شود. اين كه در عبارت مرحوم آخوند مى فرمايد: «فيما إذا اُسند إلى الزمانيات» نمى خواهد اين خصوصيت را در فعل ماضىِ مسند به زمانيات مطرح كند. خير، اين خصوصيت در تمام افعال ماضى وجود دارد ولى به تناسب فاعل. اگر فاعلْ زمانى است، با توجه به اين كه زمانى حتماً بايد در زمانْ تحقّق پيدا كند، آن خصوصيت وقتى توأم با اين معنا شد، از فعل ماضى، زمان ماضى استفاده مى شود، از فعل مضارع، زمان حال و استقبال استفاده مى شود ولى اگر فاعل، خود زمان يا از مجرّدات باشد ديگر اقتضاى اين معنا را نمى كند. بنابراين در معناى فعل ماضى هيچ گونه تفكيكى نيست. ماضى مسند به زمان، ماضى مسند به مجرد و ماضى مسند به زمانى همه يكسان هستند. خصوصيت زمانى بودن فاعل اقتضا مى كند كه وقتى با اين معنا تطبيق پيدا كرد، در ماضى، انطباق بر زمان گذشته و در مضارع، انطباق بر زمان حال و استقبال پيدا كند. ولى آيا آن خصوصيت چيست؟ مرحوم آخوند از آن نامى به ميان نمى آورد. مثل خصوصيت تحقّق و ثبوت، خصوصيت تحقّق، خصوصيتى است كه اگر به الله و عِلْم الله نسبت داده شود به زمان كارى ندارد، اگر به خود زمان نسبت داده شود مسأله اى بهوجود نمى آورد ولى اگر به زمانى ـ مثل زيد ـ نسبت داده شود و گفته شود: «تحقَّقَ ضربُ زيد»، چنين چيزى جز با زمان ماضى امكان ندارد تطبيق كند. تحقَّقَ علمُ زيد جز با زمان ماضى منطبق نمى شود ولى «تَحَقَّقَ علمُ الله» مافوق زمان است و ديگر معنا ندارد ظرف زمانى داشته باشد. يا مثلا در فعل مضارع به منظور كلمه «تحقُّق» از «ترقُّب» استفاده كنيم. «ترقّب» به معناى انتظار است، يعنى اميد اين معنا مى رود. حال بايد ببينيم معنايى كه ترقّب به آن نسبت داده مى شود چيست؟ اگر اين معنا «ضربُ زيد» باشد يعنى «اميد ضرب زيد وجود دارد» چنين چيزى مسأله آينده و ظرف زمانى
(الصفحة408)
مستقبل را به همراه دارد امّا اگر اين معنا «اراده خداوند» باشد اين ديگر مافوق زمان است و ارتباطى به زمان ندارد.(1)
مرحوم آخوند به دنبال اين بحث دو مؤيّد ذكر مى كند كه بعداً به مؤيّد دوّم ايشان اشاره خواهيم كرد.
آيا هيئات اَفعال داراى معناى اسمى است يا معناى حرفى؟
در باب اَفعال، آنچه به عنوان محور است عبارت از هيئت مى باشد. و همان طور كه در باب خارجيات مى گوييم:
«شيئية الشيء بصورته»(2) در باب مشتقات هم «شيئيت مشتق، به هيئت اشتقاقى و هيئت فعلى آن است» پس در حقيقت، محور در باب اَفعال، همان هيئات است. حال ببينيم آيا هيئات، داراى معناى اسمى مى باشند يا معناى حرفى؟
در باب وضع حروف، مشهور و محقّقين ـ برخلاف مرحوم آخوند ـ قائلند كه وضع حروف، عام و موضوع له خاص است. وقتى واضع مى خواسته كلمه «مِنْ» را وضع كند، مفهوم كلّى ابتداء را ملاحظه كرده ولى كلمه «مِنْ» را براى اين مفهوم كلّى وضع نكرده است بلكه «مِنْ» را براى معنايى غيرمستقل ـ كه عبارت از ابتداءهاى خارجى است ـ وضع كرده است.(3) و ما در اين زمينه بحث مبسوطى ارائه كرديم و نظر ما هم منتهى شد به نظريه اى كه مرحوم محقّق اصفهانى بيان كرد. ايشان فرمود: در «زيد في الدار» سه واقعيّت داريم: واقعيّت زيد، واقعيّت دار، واقعيّت بودن زيد در دار. واقعيّت اوّل و دوّم
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص61 و 62
- 2 ـ شرح المنظومة، قسم الفلسفة، ص127
- 3 ـ الفصول الغروية في الاُصول الفقهية، ص16، قوانين الاُصول، ج1، ص10، هداية المسترشدين، ص 30
(الصفحة409)
واقعيّت هاى مستقل مى باشند ولى واقعيّتِ «بودن زيد در دار» واقعيّتى است كه از وجود عرض هم مقامش پايين تر است زيرا عرض، نياز به يك موضوع و يك محلّ دارد ولى واقعيّت معناى حرفى سرتاپا احتياج است، آن هم احتياج به دو طرف. معناى «في» در «زيد في الدار» معنايى است كه از طرفى نياز به «زيد» و از طرفى نياز به «دار» دارد به طورى كه اگر زيد نباشد، اين عنوان ظرفيت نمى تواند تحقّق پيدا كند، اگر دار هم نباشد اين عنوان ظرفيت نمى تواند تحقّق پيدا كند ولى در عين حال كه به دو طرف نيازمند است، داراى واقعيّت مى باشد، يعنى امرى اعتبارى و تخيّلى نيست. «زيد في الدار» يك واقعيّت است. «زيد» يك ساعت قبل در خيابان بود، «زيد» بود، «دار» هم بود ولى زيد در دار نبود، اكنون كه از خيابان به دار آمد، اين واقعيّت تحقّق پيدا كرد. اين يك امر خيالى نيست، يك واقعيّت حقيقى است ولى واقعيّتى است كه در وجود خودش مرتبه اى پايين تر از وجود عرض دارد.
وقتى ما در باب معانى حرفيه اين مطلب را ذكر كرديم، آيا هيئت كه در باب اَفعال به عنوان محور است، داراى يك معناى اسمى است يا داراى معناى حرفى است؟ اگر داراى معناى حرفى است، آيا اين معناى حرفى متقوّم به دو شىء عبارت از چيست كه ما به عنوان معناى هيئت در باب مشتقات مطرح كنيم؟ در كلام مرحوم آخوند، اين جهت مطرح نشده است ولى ما بايد آن را مورد بررسى قرار دهيم كه آيا هيئت به عنوان يك معناى اسمى مطرح است يا به عنوان يك معناى حرفى؟
تحقيق در ارتباط با معناى هيئت
آيا هيئت داراى معناى اسمى است يا داراى معناى حرفى؟
مقدّمه: در مباحث مربوط به معانى حرفيه گفتيم: معانى حرفيه، واقعياتى هستند كه سنخ وجودى آنها مغاير با معانى غيرحرفيه است. وجوداتى كه در غيرمعانى حرفيه تحقّق دارد يا كاملا مستقل است و هيچ نيازى به وجود ديگر ندارد ـ مثل وجود جواهر ـ و يا استقلال ندارد ولى تنها به يك معروض نياز دارد، مثل اعراض، مثلا
(الصفحة410)
بياض، در وجودش فقط نياز به جسم دارد. امّا معانى حرفيه اين گونه نيستند بلكه در وجود خود نياز به دو طرف دارند. ظرفيت، اگر بخواهد به حسب واقع ـ و به تعبير علمى، به حمل شايع صناعى ـ تحقّق پيدا كند، هم نياز به ظرف دارد و هم نياز به مظروف. بايد «زيد» تحقّق داشته باشد، «دار» هم تحقّق داشته باشد، وقتى «زيد در دار» واقع شد، ظرفيتْ تحقّق پيدا مى كند. پس همان طور كه «الجسم له البياض» حكايت از يك واقعيّت عرضى مى كند «زيد في الدار» هم از واقعيّتى حكايت مى كند كه آن واقعيّت، عبارت از يك معناى حرفى است.
به عبارت ديگر: اين طور نيست كه تفاوت معناى حرفى و معناى اسمى اعتبارى باشد.(1) امور اعتبارى، دايرمدار اعتبار است ولى معانى حرفيه اين گونه نيست. معانى حرفيه، يك واقعيّت تكوينيه مى باشند، به گونه اى كه اگر زيد باشد ولى در خارج دار باشد شما نمى توانيد قضيّه «زيد في الدار» را مطرح كنيد، مگر به صورت قضيّه كاذبه.
ما در مباحث مربوط به معانى حرفيه مطلبى را ذكر كرديم كه تكرار آن در اين جا خالى از فايده نيست، چون بزرگانى مانند مرحوم آخوند در اين ورطه به اشتباه افتاده اند. آن مطلب اين است كه مشهور در باب معانى حرفيه قائل شده اند و عقيده دارند حروف داراى «وضع عام و موضوع له خاص» مى باشند يعنى واضع، در هنگام وضع، معنايى كلّى را درنظر گرفته ولى لفظ را براى افراد و مصاديق آن معناى كلّى وضع كرده است.
در آنجا ما شبهه اى را مطرح كرديم و گفتيم: مرحوم آخوند در اين جا فرموده است: اگر ما جمله خبريه «سرت من البصرة إلى الكوفة» را تشكيل دهيم، چون در مقام اخبار از يك واقعيّت خارجى هستيم، كسى كه از بصره به سوى كوفه حركت كرده، طبعاً از نقطه خاصى حركت خود را آغاز كرده است، لذا در اين جا مى توان گفت: «مِنْ» در يك معناى جزئى استعمال شده است. ولى اگر مولا بگويد: «سرْ من البصرة إلى الكوفة»، در
- 1 ـ امور اعتباريه داير مدار اعتبار است. و گاهى در اعتبار هم اختلاف تحقّق پيدا مى كند عقلاء چيزى را اعتبار مى كنند ولى شارع آن را اعتبار نمى كند. عقلاء چه بسا به دنبال معاملات فاسد، ملكيت و زوجيت را اعتبار مى كنند ولى شارع مقدس، آن را اعتبار نمى كند.