جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة278)
شما مى گوييد: غرض از وضع، تفهيم و تفهّم است. يعنى انسان به وسيله الفاظ بتواند مقاصد خودش را بيان كند و مطلب خود را براى مخاطب تبيين كند. تفهيم و تفهّم بر دو نوع است:
گاهى تفهيم وتفهّم به اين صورت است كه انسان مى خواهد مراد خودش را با تمام ابعاد آن براى مخاطب روشن كند، يعنى مى خواهد آنچه در واقعيت تحقّق پيدا كرده، به وسيله لفظ در اختيار مخاطب قراردهد. تفهيم و تفهّم در اكثر موارد به همين نوع است.
و گاهى تفهيم و تفهّم به اين صورت است كه انسان مى خواهد از مقصود خودش به صورت اجمالى پرده بردارد، يعنى مى خواهد واقعيت را به طور اجمال در اختيار مخاطب قرار دهد. مثلا آدم متشخّصى به منزل شما آمده است. شما وقتى مى خواهيد اين قصه را نقل كنيد به صورتهاى مختلفى نقل مى كنيد:
اگر مخاطب شما يك دوست صميمى و نزديك است و مى خواهيد همه واقعيت را در اختيار او قرار دهيد، مى گوييد: «شب گذشته فلان شخصيت به منزل ما آمد» و تمام خصوصيات او را مطرح مى كنيد.
ولى گاهى مخاطب شما كسى است كه صلاح نمى دانيد همه واقعيت را در اختيار او قرار دهيد، مى گوييد: «شب گذشته يك آقاى محترمى به منزل ما آمد» و هيچ انگيزه اى براى معرفى او نداريد.
بنابراين ما با دو نوع تفهيم و تفهّم روبرو هستيم، گاهى تفهيم و تفهّم به كيفيتى است كه مراد انسان با همه خصوصياتش روشن شود و گاهى مصلحت اقتضا مى كند كه مراد انسان مطرح شود ولى به صورت اجمال.
ممكن است كسى اشكال كند: «در صورت دوّم، چه ضرورتى وجود دارد كه متكلّم، مراد خود را مطرح كند؟».
جواب اين است كه اين جا هم ضرورت دارد. متكلّم چه بسا مى خواهد چيزى در اين ارتباط بامخاطب بگويد ولى مايل نيست كه او برتمام خصوصيات مسأله اطلاع
(الصفحة279)
پيدا كند.
تفهيم وتفهّم به اين صورت نيست كه يك طرف آن در ارتباط با همه خصوصيات و طرف ديگر آن سكوت محض باشد. تفهيم و تفهّم دو طرف دارد يك طرفش بيان مراد با همه خصوصيات و طرف ديگر آن، بيان مراد به صورت اجمال است.
حال كه چنين است، آيا براى تفهيم و تفهّم به صورت اجمال، نبايد راهى وجود داشته باشد؟
بهترين راه براى اين مسأله، اشتراك لفظى است. وقتى مى گويند: «مشترك لفظى قرينه مى خواهد» معنايش اين نيست كه در همه جا نياز به قرينه دارد، بلكه اگر بخواهيم مراد را روشن كنيم نياز به قرينه دارد ولى اگر غرض، به اجمال تعلّق گرفته باشد قرينه نياز ندارد. مثلا متكلّم مى گويد: «رأيت عيناً» و قرينه اى ذكر نمى كند زيرا مى خواهد مخاطب در حال تحيّر و تردّد باقى بماند. از طرفى بداند كه متكلّم، چيزى را ديده است و از طرفى نداند آن چيز عبارت از چيست؟ اين هم يك نوع از تفهيم و تفهّم است و راهش اشتراك لفظى است. به او مى گويد: «رأيت عيناً» و مخاطب به فكر فرو مى رود كه آيا «عين جاريه» بوده يا «عين باكيه» يا... .
اين كلام، درست در مقابل كسانى است كه مى گفتند: «اشتراك لفظى، با غرض وضع سازگار نيست» در اين جا گفته مى شود: «غرض از وضع اين است كه تفهيم و تفهّم به هر دو نوعش تحقّق پيدا كند. ولى اكثر موارد آن از راه الفاظى است كه معناى آنها روشن است و در مواردى هم از طريق مشترك لفظى است».
بنابراين مسأله مشترك لفظى از اين جهت نيست كه انسان در تنگناى الفاظ قرار گرفته و با كمبود لفظ مواجه شده باشد بلكه دايره الفاظ وسيع است ولى انگيزه ديگرى براى مشترك لفظى وجود دارد و آن اين است كه گاهى غرض متكلم به اجمال تعلّق مى گيرد و نمى خواهد تمام مقصودش را بيان كند لذا به مشترك لفظى پناه مى آورد.
(الصفحة280)
شاهد قوى بر اين مسأله، قرآن است، قرآن كريم مى فرمايد: {منه آيات محكمات هُنّ اُمّ الكتاب و اُخر متشابهات...}(1) قرآن هم آيات محكم دارد و هم آيات متشابه، و معنا ندارد كسى بگويد: چرا در قرآن آيات متشابه وجود دارد؟ زيرا گاهى در قرآن هم غرض به اين نحو است كه مطلبى به صورت اجمال گفته شود.(2)

راه سوّم براى تحقّق اشتراك لفظى


اگر ما پاى وضع تعيّنى را به ميان آوريم و مثلا بگوييم: لفظ «أسد» فقط براى «حيوان مفترس» وضع شده است، به صورت يك لفظ و يك معنا، ولى آن قدر به عنوان استعمال مجازى در «رجل شجاع» به كار رفته است كه اين معناى مجازى در رديف معانى حقيقى اوّل قرار گرفته است. البته نه به اين صورت كه معناى حقيقى اوّل، مهجور و متروك شده باشد بلكه استعمال به حدّى رسيده است كه وقتى «اسد» بدون قرينه استعمال شود، مخاطب متحير مى ماند، كه آيا مقصود، «حيوان مفترس» است يا «رجل شجاع»؟ در اين جا يك اشتراك لفظى در ارتباط با وضع تعيّنى تحقّق پيدا كرده است. واضع نيامده براى لفظ «اسد» دو معنا به صورت اشتراك لفظى مطرح كند بلكه او «اسد» را براى يك معنا وضع كرده است ولى كثرت استعمال، موجب شده است كه معناى مجازى، خود را به حدّ معناى حقيقى رسانده و در يك رديف قرار گيرند، بدون اين كه معناى حقيقى اوّل كنار رفته و عنوان مهجوريت پيدا كند.
ما در بحث وضع گفتيم: «وضع تعيّنى» وضع نيست. ولى وضع نبودن، يك حرفى است و اين كه معناى حقيقى درست كند چيز ديگرى است. اگر كثرت استعمال، به حدّى برسد كه وقتى لفظ «اسد» گفته مى شود ترجيحى براى معناى حقيقى اوّل وجود
  • 1 ـ آل عمران: 7
  • 2 ـ رجوع شود به: كفاية الاُصول، ج1، ص52 و 53، مقالات الاُصول، ج1، ص159

(الصفحة281)
ندارد و مخاطب به صورت متحير مى ماند كه آيا مقصود، حيوان مفترس است يا رجل شجاع؟ اين هم يك نوع اشتراك لفظى است بدون اين كه واضع، اين اشتراك لفظى را به وجود آورده باشد ولى تعدّد معناى حقيقى مطرح است و آثار اشتراك لفظى بر آن بار مى شود.(1)
  • 1 ـ رجوع شود به: أجود التقريرات، ج1، ص51
(الصفحة282)