(الصفحة314)
شايع صناعى است و لفظ «زيد» مصداق حقيقى براى ماهيّت «لفظٌ» و وجود عينى براى آن مى باشد. درنتيجه اگر «زيد» را به لحاظ معنا حساب كنيم، مصداق واقعى براى ماهيّت «انسان» مى باشد و اگر آن را به لحاظ لفظ ملاحظه كنيم، مصداق واقعى ماهيّت «لفظٌ» و مفهوم «لفظٌ» است.
مستدلّ مى گويد: غير از اين دو مطلبى كه مسلّم است و هر دو قضيّه اش قضيّه واقعيه است، مطلب سوّمى نيز در اين جا وجود دارد و آن اين است كه لفظ «زيد»، يك مرحله اى از معناى خود «زيد» است كه اين را نمى توان وجود حقيقى دانست بلكه بايد آن را وجود تنزيلى بناميم و بگوييم: لفظ زيد، كارى به ماهيّت انسان ندارد، ولى همين لفظ زيد، يك مرحله اى از معنا و وجود زيد است كه آن زيد، مصداق واقعى انسان و فرد حقيقى انسان است.
خلاصه اين كه در اين جا سه مطلب پيدا مى شود:
1ـ معناى زيد، مصداق واقعى براى انسان است.
2ـ لفظ زيد از نظر واقعيت، مصداق واقعى «لفظٌ» و ماهيّت «لفظٌ» است.
3ـ لفظ زيد، مرحله اى از وجود معناى زيد و از وجود همين هيكل خارجى ـ كه مصداق واقعى ماهيّت انسان است ـ مى باشد. و به عبارت ديگر:لفظ زيد، وجود تنزيلى و قائم مقامى معناى خود زيد است.
مستدلّ سپس از مباحث خود نتيجه گيرى كرده مى گويد:
در مورد قسم اوّل از وجود ـ كه وجود عينى و واقعى است ـ مطلب مسلّمى مطرح است و آن اين است كه آيا دو وجود واقعى از يك ماهيّت، مى تواند در ضمن يك وجود تحقّق پيدا كند؟ آيا مى توان فردى پيدا كرد كه در عين اين كه يك وجود است، دو فرد و دو مصداق واقعى انسان باشد؟
چنين چيزى به گوش ما نخورده و امكان ندارد. چگونه مى شود دو وجود حقيقى در چهره يك وجود تحقّق پيدا كند؟ دو فرد انسان، هميشه دو وجود است و ما نشنيده ايم كه دو فرد انسان در يك وجود تحقّق پيدا كند. هميشه تعدّد فرديّت، ملازم با
(الصفحة315)
تعدّد وجود است، اگر يك فرد شد، يك وجود و اگر دو فرد شد دو وجود و... اين ها با هم متلازم و غير قابل انفكاكند. اين مسأله در مورد وجودات حقيقيّه جاى ترديد و اشكال نيست.
مستدلّ مى گويد: وقتى در وجودات حقيقيّه، يك وجود نتواند به عنوان دو وجود مطرح شود، در وجودات تنزيليّه ـ كه در باب الفاظ مطرح است ـ نيز مسأله به همين صورت است. چطور مى شود يك لفظ، وجود تنزيلى دو معنا باشد؟ اگر يك لفظ بخواهد وجود تنزيلى دو معنا باشد، مثل اين مى شود كه يك فرد انسان، جامع دو وجود واقعى انسان باشد و شما در استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا مى خواهيد بگوييد: «يك لفظ عين، در دو معنا استعمال شده است» با توجّه به اين كه لفظ، وجود تنزيلى معناست، معناى اين كلام شما اين مى شود كه در مرحله معنا، تكثّرْ وجود دارد، در نتيجه در وجود تنزيلى هم بايد تكثّرْ وجود داشته باشد. آن وقت شما مى خواهيد دو وجود تنزيلى را در يك لفظ، در استعمال واحد مطرح كنيد. مى خواهيد يك لفظ عين را استعمال كرده و دو معنا اراده كنيد و اين منجّر به جمع شدن دو وجود تنزيلى در وجود واحد مى شود و اين امر همان طور كه در مورد دو وجود حقيقى ممتنع است در مورد دو وجود تنزيلى نيز ممتنع است.
در نتيجه استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا محال است.(1)
بررسى نظريه سوّم
بر اين نظريه، دو اشكال وارد است:
اشكال اوّل: شما كه براى وجود، اقسامى را قائل مى شويد و آخرين مرحله وجود را وجود لفظ براى معناـ يعنى وجود المعنى باللفظ ـ مى دانيد، اين تقسيم را از كجا آورده ايد؟ آيا دليل عقلى يا دليل نقلى براى آن وجود دارد؟ ما وقتى اين مسأله را با
- 1 ـ اين نظريه در تهذيب الاُصول از «بعض الأعيان» نقل شده است. تهذيب الاُصول، ج1، ص96
(الصفحة316)
عقل خود درميان مى گذاريم،اين حرف را نمى توانيم به عنوان يك حقيقت قبول كنيم. بله به عنوان يك مسأله ذوقى وتخيّلى ومسامحى ـ مثل تخيّلات علم بديع - مى توانيم قبول كنيم ولى به عنوان يك واقعيت نمى توانيم بپذيريم كه لفظ، وجود براى معنا باشد. اين كه شما مى گوييد: «لفظ، وجود براى معناست» و براى فرار از اشكال هم يك كلمه «تنزيل» به عنوان وصف مطرح مى كنيد ومى گوييد: «لفظ، وجود تنزيلى براى معناست» و مى خواهيد با اين اصطلاحات ما را فريب دهيد، خير ما از شما نمى پذيريم. لفظ و معنا از دو مقوله متباين مى باشند. لفظ، از مقوله صوت و كيف است ولى معنا از مقوله جوهر است و اجتماع مقولات متباينه ممكن نيست. لفظ زيد - كه از مقوله لفظ و از مقوله كيف است ـ چگونه ممكن است وجود براى معنا ـ كه از مقوله جوهر است ـ بشود؟ چگونه ممكن است مقوله كيف با مقوله جوهر جمع شوند؟ واقعيت مسأله اين است كه معقول نيست لفظ، وجود براى معناباشد، مگر اين كه انسان مسامحى و ذوقى و تخيّلى به مسأله نگاه كند. ولى اگر با نظر دقيق بخواهد مسأله را نگاه كند، هيچ ارتباطى بين لفظ و معناـ از نظر وجودى ـ تحقّق ندارد. فقط يك ارتباط وضعى وجود دارد. واضعى آمده و لفظى را براى معنايى وضع كرده است، مثل پدرى كه براى فرزندش نام گذارى كند، كه مدتى فكر كرده و پس از بررسى و مشاوره، اسمى براى فرزندش قرار مى دهد ولى بين اين اسم وبچه ارتباط ذاتى وجودندارد يك ارتباط اعتبارى و وضعى و قراردادى بين اين ها وجود دارد به اين كيفيت كه لفظ ـ يعنى اسم ـ حاكى از معنا ـ يعنى فرزند ـ است و اين، دلالت بر او مى كند ولى اين كه لفظ، وجود براى معنا باشد ـ كه مستدلّ ادعا مى كرد ـ چه ارتباطى به مسأله لفظ و معنا دارد؟ چطور ما مى توانيم لفظ را يكى از وجودات معنا حساب كنيم در حالى كه هيچ ارتباطى بين مقوله اين دو وجود ندارد؟
اشكال دوّم: بر فرض ما قبول كنيم كه لفظ، يكى از وجودات معناست ولى مستدلّ حرف ديگرى داشت، او مى گفت:«همان طور كه دو وجود حقيقى نمى توانند در يك وجود، اجتماع كنند، دو وجود تنزيلى هم نمى توانند در يك وجود اجتماع كنند». ما از مستدلّ سئوال مى كنيم شما چه دليلى براى اين مسأله داريد؟ ما علاوه بر اين كه
(الصفحة317)
دليلى براين مطلب، نداريم دليل بر خلاف آن نيز داريم. و آن دليل، چيزى است كه شما در استدلالتان به آن اشاره كرديد ولى خودتان به آن توجه نكرديد و آن مطلب ـ با توضيح ما ـ اين است كه شما مى گوييد:«دو وجود تنزيلى نمى تواند در يك جا مجتمع شود» ما مى پرسيم: «دو وجود تنزيلى مهم تر است يا يك وجود حقيقى و يك وجود تنزيلى»؟ به عبارت ديگر: در اين جا، سه مسأله وجود دارد: اجتماع دو وجود حقيقى ـ كه محور استدلال است ـ و اجتماع دو وجود تنزيلى ـ كه محلّ بحث است ـ و اجتماع يك وجود حقيقى و يك وجود تنزيلى ـ كه برزخ ميان آن دو است ـ حال اگر اجتماع دو وجود تنزيلى ممكن نباشد، اجتماع يك وجود حقيقى با يك وجود تنزيلى به طريق أولى ممكن نخواهد بود، زيرا اين مورد، يك قدم به اجتماع دو وجود حقيقى نزديكتر است. در حالى كه در همان مثال«زيد لفظٌ» كه شما مطرح كرديد، اجتماع وجود حقيقى و وجود تنزيلى است، زيرا لفظ زيد، مصداق واقعى ماهيّت لفظ است يعنى لفظ زيد، مصداق وجود حقيقى ماهيّت لفظ است و از طرفى هم لفظ زيد، وجود تنزيلى براى معناى زيد است پس در لفظ زيد، دو وجود جمع شده است: وجود حقيقى ماهيّت لفظ زيد و وجود تنزيلى بالاضافة به معناى زيد. چطور در لفظ زيد دو وجود ـ حقيقى و تنزيلى ـ جمع شده است؟
اگر شما بگوييد:«در اين جا طرف حساب دو چيز است زيرا لفظ زيد، وجود حقيقى براى ماهيّت لفظ و وجود تنزيلى براى معناى زيد است». مى گوييم:«در مانحن فيه نيز طرف حساب دو چيز است. شما وقتى لفظ «عين» را در «عين باكيه» و «عين جاريه» استعمال مى كنيد، دو طرف حساب داريد. لفظ «عين»، با توجه به معناى «باكيه»، وجود تنزيلى براى «باكيه» و با توجّه به معناى «جاريه» وجود تنزيلى براى «جاريه» است، همان طور كه «زيد» در «زيد لفظ» هم وجود حقيقى براى ماهيّت لفظ و هم وجود تنزيلى براى معناى زيد است. در نتيجه، از اين كه ما مى بينيم اجتماع وجود حقيقى و وجود تنزيلى امكان دارد درمى يابيم كه اجتماع دو وجود تنزيلى به طريق اولى جايز است. آنچه مسلّم است اين است كه دو وجود حقيقى نمى توانند در يك وجود جمع
(الصفحة318)
شوند ولى اگر از دو وجود حقيقى بگذريم، اجتماع دو وجود تنزيلى يا يك وجود حقيقى و يك وجود تنزيلى جايز است.
بنابراين، دليل سوّم هم نتوانست استحاله استعمال لفظ مشترك در اكثر از معناى واحد را ثابت كند.
نتيجه بحث در مرحله اوّل
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه هيچ يك از نظريات سه گانه اى كه براى اثبات استحاله استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا اقامه شده است نمى تواند استحاله را ثابت كند. درنتيجه استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا، مستحيل نيست ولى اين مقدار براى ما كافى نيست و بايد مراحل ديگر را هم مورد بحث قرار دهيم.
br>
مرحله دوّم
آيا استعمال لفظ در اكثر از معنا از نظر لغت جايز است؟
پس از آنكه از مرحله اوّل گذشتيم و عقيده پيدا كرديم كه استعمال لفظ در اكثر از معنا محال نيست، در مرحله دوّم، بحث در اين است كه آيا اين استعمالِ ممكن، از نظر لغت و واضع هم جايز است يا در عين اين كه امكان دارد، غير جايز است، زيرا هر چيز ممكنى، دليل بر ترخيص و جوازش وجود ندارد؟
آنچه مى توان در ابتداى امر گفت اين است كه در باب مشترك لفظى بيش از اين براى ما ثابت نشده كه مثلا حداكثر يك واضع واحد بيايد و براى لفظ «عين» هفتاد معنا را وضع كند.(1) يك روز لفظ «عين» را براى معناى «باكيه» وضع كند و روز ديگر براى معناى «جاريه» و همين طور با توجّه و التفات و با اوضاع متعدّد، لفظ «عين» را براى
- 1 ـ البته اين به عنوان حداكثر چيزى است كه بتوانيم بگوييم ولى ما ريشه اشتراك لفظى را در بحث هاى آينده مطرح خواهيم كرد.