(الصفحة393)
در ذهن انسان بيايد. آيا همان طور كه با شنيدن كلمه «انسان» مفهوم «حيوان ناطق» به ذهن مى آيد، در مورد هيئت «مَفْعَل» و مفهوم «ظرف» نيز اين چنين است؟ خير، اين گونه نيست. ما صدها بار اسم زمان و مكان را مى شنويم بدون اين كه مفهوم ظرف در ذهن ما تحقّق پيدا كند. در حالى كه اگر وضع عام و موضوع له عام بود بايد وقتى سؤال مى شود: معناى هيئت «مَفعَل» چيست؟ فوراً جواب داده شود: ظرف. ولى اين معنا از هيئت «مَفْعَل» تبادر نمى كند. و وجدان بر اين مسأله شاهد است.
و اگر گفته شود:
وضع عام و موضوع له خاص است، يعنى واضع، مفهوم ظرف را درنظر گرفته ولى هيئت «مَفْعَل» را براى آن مفهوم وضع نكرده بلكه براى مصاديق آن وضع كرده است كه يك مصداق آن عبارت از ظرف زمان و مصداق ديگرش عبارت از ظرف مكان است، يعنى زمان و مكان در موضوع له دخالت دارد.
چنين چيزى داراى دو اشكال است:
اوّلا: موضوع له در همه مشتقات، معانى كليه و مفاهيم كلّيه است. در مشتقات، وضع عام و موضوع له عام است.
ثانياً: شما كه مى گوييد: «وضع عام و موضوع له خاص است»، معنايش اين است كه زمان و مكان دو موضوع له مى باشند نه يك موضوع له، مثل اين كه دو وضع تحقّق پيدا كرده است. در اين صورت اشكال مستشكل زنده مى شود كه زمان وقتى مى خواهد موضوع له خاص قرار گيرد بايد حسابش را از مشتقات ديگر جدا كند زيرا در زمان، ذاتى كه باقى بماند وجود ندارد. ولى در اسم مكان و ساير مشتقات، ذات باقى مى ماند.
خلاصه اين كه اگر
وضع عام و موضوع له عام باشد، اين برخلاف متبادر عرفى است و اگر
وضع عام و موضوع له خاص باشد، اين داراى دو اشكال است. يكى اين كه برخلاف ظاهر است و ديگر اين كه در اين صورت اصل اشكال بر مى گردد، زيرا دو موضوع له جداى از هم مى شوند و در موضوع له متعدّد فرقى نمى كند كه وضعْ واحد باشد يا وضع هم متعدّد باشد در هر صورت اشكال برمى گردد، براى اين كه اين موضوع له استقلال دارد، ديگرى هم استقلال دارد. به عبارت ديگر: ما در بحث تقسيم
(الصفحة394)
وضع به اقسام چهارگانه، وقتى به
وضع عام و موضوع له خاص رسيديم گفتيم: اگر واضع معناى كلّى را درنظر بگيرد ولى لفظ را براى آن معناى كلّى وضع نكند بلكه براى مصاديق آن وضع كند نوعى اشتراك تحقّق پيدا مى كند ولى آيا اشتراك آن لفظى است يا معنوى؟ ما در آن جا گفتيم: چاره اى نيست جز اين كه اشتراك را اشتراك لفظى قرار دهيم زيرا اشتراك معنوى معنايش اين است كه موضوع له عبارت از قدرجامع است. در حالى كه در وضع عام و موضوع له خاص، موضوع له عبارت از قدرجامع نيست بلكه موضوع له جميع افراد خاصّه و جميع خصوصياتى است كه تحت آن معناى متصوّر كلّى قرار گرفته است. به همين جهت گفتيم: ما مى توانيم يك اشتراك لفظى پيدا كنيم كه ميلياردها معنا دارد نه مثل عين كه تنها در محدوده هفتاد معنا باشد و آن عبارت از وضع عام و موضوع له خاص است. البته ما در آن جا در اصل صحّت وضع عام و موضوع له خاص ترديد كرديم و گفتيم: «چنين چيزى قابل تصوّر نيست»، برخلاف آنچه مشهور است و ديگران قائلند. ولى اگر ما هم مانند مشهور در امكان آن مناقشه نكنيم، چاره اى نداريم كه در اين جا مسأله اشتراك لفظى را بپذيريم و در اشتراك لفظى لازم نيست وضعْ متعدد باشد بلكه ممكن است وضعْ واحد باشد ولى چون موضوع له، متعدّد و متكثر است، به لحاظ تعدّد و تكثّر موضوع له، عنوان اشتراك لفظى تحقّق پيدا مى كند.
درنتيجه اين حرف كه: «واضع عنوان جامع اسمى انتزاعى «ظرف» را ملاحظه كرده ولى هيئت «مَفعَل» را براى خصوصيات و مصاديق آن وضع كرده است» نمى تواند به عنوان جواب از اشكال درمورد اسم زمان واقع شود زيرا اين حرف به معناى اشتراك لفظى است و در اشتراك لفظى فرقى بين تعدّد وضع و اتّحاد آن وجود ندارد، و مثل اين است كه از اوّل دو وضع براى هيئت «مَفْعَل» داشته باشد، يك وضع مستقل براى اسم زمان و يك وضع مستقل براى اسم مكان، ظاهراً هم مسأله به همين صورت است كه اشتراك لفظى آن به صورت تعدّد وضع است. در اين صورت اشكال در مورد اسم زمان به قوت خود باقى است.
(الصفحة395)
راه حلّ سوّم
بعضى گفته اند: ما كه گفتيم: «عاشورا مقتل امام حسين (عليه السلام) است»، عاشورا داراى يك معناى كلّى است. آن معناى كلّى عبارت از «روز دهم محرم» است. دهم محرم يك چيز باقى است و فانى نمى شود، و در هر سال، اين عنوان تحقّق پيدا مى كند، امسال دهم محرم داشت، سال قبل هم داشت تا برسد به دهم محرم سال شصت و يك هجرى. در «دهم محرم» سال شصت و يك هجرى تلبّس به مبدأ تحقّق يافته و آن روز متّصف شده به اين كه مقتل امام حسين (عليه السلام) است و در «دهم محرم»هاى ديگر ـ كه همان «دهم محرم» است ـ مبدأ منقضى شده است. مثل زيد كه ديروز مشغول ضرب بوده ولى امروز اشتغال به ضرب ندارد. اين همان زيد ديروز است ولى ديروز متلبّس به ضرب بوده و امروز ضرب از او منقضى شده است. در اين جا نيز دهم محرم يك چيز است ولى در سال شصت و يك متلبّس به «كونه مقتل الحسين (عليه السلام)» بوده است امّا در سالهاى ديگر مقتل الحسين (عليه السلام) بودن از او منقضى شده است، در حالى كه ذات ـ يعنى دهم محرم ـ امرى ثابت است.(1)
بررسى راه حلّ سوّم:
بحث ما در مفاد معناى عاشورا نيست بلكه ما در ارتباط با معناى «مَقْتل» بحث داريم. مشتقى كه مورد بحث ماست عبارت از هيئت «مَفْعَل» است كه در مانحن فيه از آن به «مَقْتَل» تعبير مى كنيم. حال مى خواهيم ببينيم «مَقْتَل» براى چه چيزى وضع شده است؟ شما مى گوييد: «قتل امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا واقع شده و عاشورا هم يك كلّى قابل دوام است» مى گوييم: درست است كه قتل امام حسين (عليه السلام) در عاشورا واقع شده است ولى ما قبول نداريم كه عاشورا يك كلّى قابل دوام باشد. اگر در يك فرد از كلّى، خصوصيتى تحقّق پيدا كند، تلبّسى تحقّق پيدا كند و آن فرد از بين برود
- 1 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص89 و 90، أجودالتقريرات، ج1، ص56
(الصفحة396)
آيا جا دارد به لحاظ اين كه اين فرد با فرد ديگر داراى قدرجامع است ما بياييم تلبّسى را كه به آن فرد اضافه و ارتباط دارد به حساب افراد ديگر اين كلّى بگذاريم؟ به عبارت روشن تر: اگر زيد الآن تلبّس به ضرب داشته باشد آيا شما مى توانيد بگوييد: «زيد مصداق براى طبيعت انسان است و انسان، مشترك بين زيد و عَمر است پس تلبّس به ضرب كه اضافه به زيد دارد ما در منقضى عنه المبدأ، اضافه به عَمر كنيم؟ زيد ديروز متلبّس به مبدأ ضرب بوده ولى ما امروز به عَمر عنوان ضارب را بدهيم، چون عَمر با زيد در ماهيت كلّيه ـ يعنى ماهيت انسانيت ـ مشتركند و وقتى يكى از دو فرد ماهيت، متلبّس به مبدأ بود ما مى توانيم آن مبدأ را به فرد ديگر نسبت دهيم، اگر چه فرد دوّم هيچ تلبّسى به مبدأ پيدا نكرده است؟» چه كسى مى تواند چنين چيزى بگويد؟
مسأله عاشورا كه شما مطرح مى كنيد مانند مسأله زيد و عَمر است، زيرا اولين عاشورا يعنى روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى، به قول شما يك فرد از كلّى عاشوراست كه در آن روز آن فاجعه عظيم به وقوع پيوست، ولى شما اگر خواستيد بر عاشوراى دوّم نيز «مقتل الحسين (عليه السلام)» را اطلاق كنيد، عاشوراى دوّم فرد ديگرى از آن كلّى است نه اين كه همان فرد باشد و در طول ساليان، باقى مانده و باقى خواهد ماند. آن فرد باقى نمانده است، آن فرد، منقضى شده و تصرّم پيدا كرده است و دهم محرم سال شصت و دوم هجرى، فرد ديگرى است مانند زيد و عَمر است. زيد و عَمر، اگر چه در مفهوم كلّى مشتركند ولى دو فردند و ما نمى توانيم تلبّس يك فرد به مبدأ را درنظر گرفته و بقاء آن را در ارتباط با فرد ديگر ملاحظه مى كنيم. نفس همان فرد بايد باقى باشد، زيد بايد بعد از تلبّس باقى باشد تا ببينيم آيا مى توانيم عنوان ضارب را حقيقتاً به او اطلاق كنيم يا نه؟ و در زمان، نفس آن فرد ـ كه عاشوراى اوّل است ـ قابليت بقاء ندارد و عاشوراى دوّم فرد ديگرى است كه تحقّق پيدا كرده و معنا ندارد فعلى را كه با يكى از دو فرد ارتباط دارد، ما به فرد ديگر نسبت دهيم.
لذا اين جواب هم نمى تواند اشكال از اسم زمان را برطرف كند.
(الصفحة397)
راه حلّ چهارم
اين راه حلّ، مبتنى بر يك مسأله فلسفى است و آن اين است كه گفته شود:
اتّصالْ مساوق با وحدت است،(1) بنابر اين مبنا در مورد زمان نمى توان تعدّدى تصوّر كرد. زمان از اوّل خلقت تا آخر، يك وجود است نه اين كه وجودات متعدّد و متكثّر باشد.
بررسى راه حلّ چهارم: بحث هاى ما بحث هاى عرفى است و روى انظار عرف تكيه دارد و اين بحث هاى فلسفى با آنچه ما در آن هستيم سازگار نيست. عرف، اين زمانها را متعدّد مى بينيد. عرف، زمان را متقضى و متصرّم مى بيند نه اين كه از اوّل تا آخر را به عنوان يك وجود واحد و يك موجود متشخص ببيند. اين ها مسائلى است كه از فهم عرف بيرون است.
نتيجه بحث در ارتباط با اسم زمان
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه هيچ يك از راه حلهاى چهارگانه نتوانست اشكال مربوط به خروج اسم زمان از محلّ نزاع را برطرف كند بنابر اين اسم زمان از محلّ نزاع در باب مشتق خارج است و هيچ تالى فاسدى هم بر اين امر مترتّب نمى شود.
مقدّمه چهارم
مواد مشتقات عبارت از چيست؟
همان طور كه از لفظ و مفهوم مشتق استفاده مى شود، مشتق به معناى چيزى است كه از چيز ديگر گرفته شده است.
در مشق، يك مادّه و مشتق منه وجود دارد كه مشتق از آن گرفته مى شود. بحث در اين است كه آيا مواد مشتقات عبارت از چيست؟ در اين جا بين قدماء نحويين
- 1 ـ الحكمة المتعالية، ج2، ص94