(الصفحة414)
«كتك زد» پيدا مى كند يعنى «زد» به آن اضافه مى شود، و وقتى هيئت مصدرى پيدا كرد معناى «كتك زدن» پيدا مى كند يعنى «زدن» به آن اضافه مى شود. و با پيدا كردن صورت فعل مضارع، معناى «كتك مى زند» و با پيدا كردن صورت فعل امر، معناى «كتك بزن» پيدا مى كند. و وقتى هيئت اسم زمان و مكان پيدا كند بر «زمان كتك و مكان آن» دلالت مى كند و با پيدا كردن هيئت اسم آلت بر «آلت كتك» دلالت مى كند.
امّا هيئت فعل ماضى عبارت از اين است كه دلالت كند بر تحقّق ارتباط بين حدث ـ كه مفاد ماده است ـ و بين فاعل ـ كه عبارت از زيد است ـ ، آن هم ارتباطى كه به نحو تحقّق و ثبوت است.
اين معنا را ما وقتى ملاحظه مى كنيم مى بينيم از نظر مفهوم، مثل مفهوم ابتداء مى باشد. ما گفتيم: از نظر مفهوم، هيچ فرقى ميان انسان ـ كه جوهر است ـ با بياض ـ كه عرض است ـ و ابتداء ـ كه معناى حرفى است و مقامش از جوهر و عرض پائين تر است ـ وجود ندارد. فرق در ارتباط با خارج است. عرض در وجود خارجى اش، به محلّ نياز دارد، ولى جوهر به چيزى نياز ندارد و معناى حرفى به دو چيز احتياج دارد.
حال وقتى معناى فعل ماضى را با «انسان» و «بياض» و «ابتداء» مقايسه مى كنيم مى بينيم همان خصوصيتى كه در «ابتداء» وجود دارد در معناى هيئت فعل ماضى هم وجود دارد، زيرا هيئت فعل ماضى مى خواهد بگويد: بين حدث ـ كه مفاد ماده است ـ با فاعل ـ كه عبارت از زيد است ـ ارتباط صدورىِ محقّق در كار است ولى نه مفهوم ارتباط و مفهوم صدور حدث از ذات و مفهوم تحقّق ارتباط بلكه واقعيّت آن ارتباط و صدور و تحقّق را بيان مى كند. تا قبل از اين كه ضرب از زيد تحقّق پيدا كند هيچ ارتباطى بين ضرب و زيد وجود نداشت همان گونه كه تا قبل از آمدن زيد به دار، ارتباطى بين زيد و دار نبود. وقتى شما گفتيد: «ضَرَبَ»، مى خواهيد واقعيّتى را حكايت كنيد و آن اين است كه بين زيد و ضرب، يك ارتباط صدورى تحقّق پيدا كرده است. ارتباط صدورى ضرب از زيد، يك معناى حرفى است. همان طور كه با جمله «زيد في
(الصفحة415)
الدار» يك واقعيّت حرفى را حكايت مى كنيد، هيئت فعل ماضى هم يك چنين واقعيّتى را حكايت مى كند. اگر «ض، ر، ب» به تنهايى بود نمى توانست اين معنا را بيان كند ولى هيئت، متضمن يك چنين معنايى است. گويا مى گويد: آگاه باش كه بين زيد و ضرب يك ارتباط صدورى تحقّق پيدا كرد. نه به اين معنا كه اين عناوين با گفتن «ضَرَبَ» به ذهن ما مى آيد. خير، در باب معانى حرفيه، وقتى مى گوييم: «زيد في الدار»، اصلا مفهوم ظرف در ذهن ما نمى آيد. مفهوم ظرف، يك معناى اسمى است، مثل مفهوم «الابتداء» در «سرت من البصرة إلى الكوفة». با گفتن كلمه «مِنْ» چه بسا اصلا مفهوم «الابتداء» به ذهن ما نيايد و لازم هم نيست چنين مفهومى به ذهن بيايد، زيرا موضوع له، عبارت از اين مفهوم نيست تا در ذهن بيايد، بلكه موضوع له در «سرت من البصرة إلى الكوفة» خصوصيتى است كه بين سير و بصره است كه از آن به «سير از بصره» تعبير مى شود. در فارسى به جاى كلمه «مِنْ» كلمه «از» را به كار مى بريم. آيا با شنيدن كلمه «از» چه معنايى به ذهن ما مى آيد؟ در مسأله «زيد في الدار» وقتى مى گوييد: «زيد در خانه است» آيا از شنيدن كلمه «در» كه به معناى «في» براى ظرفيت است چه چيزى به ذهن ما مى آيد؟ ملاحظه مى كنيم كه مفهوم كلّى ظرفيت به ذهن ما نمى آيد.
پس همان طور كه «زيد في الدار» از يك واقعيّت متقوّم به دو چيز حكايت مى كند، هيئت «ضَرَبَ» هم از يك واقعيّت متقوّم به دو چيز حكايت مى كند، كه يكى از آن دو عبارت از «كتك» ـ كه معناى مبدأ و ماده است ـ و ديگرى عبارت از «فاعل» مى باشد. و هيئت فعل ماضى بر ارتباط صدورى اين مبدأ از اين فاعل و تحقّق اين فعل از اين فاعل دلالت مى كند.
درنتيجه اين كه گفته اند: «هيئت داراى يك معناى حرفى است»، اين يك امر اعتبارى نيست كه انسان تعبداً ملتزم به آن بشود بلكه يك حقيقت و يك واقعيّت است. هيئت در مقام حكايت است. محكى آن، يك معناى حرفى و يك حقيقت متقوّم به دو چيز است. محكى آن ارتباط بين معناى ماده و فاعل است.
(الصفحة416)
فرق ميان هيئت ماضى و هيئت مضارع
هيئت فعل ماضى با هيئت فعل مضارع در اين معناى حرفى مشتركند و هردو بر ارتباط صدورى بين مادّه و فاعل دلالت مى كنند ولى فرق آن دو ـ همان طور كه مرحوم آخوند اشاره كرده است ـ(1) در اين جهت است كه در معناى فعل ماضى خصوصيتى وجود دارد كه اگر فاعل آن زمانى باشد، آن خصوصيت بر زمان گذشته انطباق پيدا مى كند، بدون اين كه مفهوم زمان مطرح باشد و بدون اين كه عنوان زمان ماضى مطرح باشد. و ما گفتيم: آن خصوصيت، عبارت از عنوان «تحقّق» ـ آن هم نه مفهوم تحقّق بلكه واقعيّت آن ـ است. واقعيّت تحقّق ارتباط صدورى بين ضرب و بين زيد. و در فعل مضارع نيز خصوصيتى وجود دارد كه وقتى فاعل آن زمانى باشد، آن خصوصيت بر زمان استقبال انطباق پيدا مى كند. بدون اين كه مسأله زمان مطرح باشد، عنوان زمان حال، زمان مستقبل يا قدرجامع بين آن دو ـ يعنى زمان غيرماضى ـ در كار نيست. و ما گفتيم: آن خصوصيت، عبارت از «ترقّب» است، يعنى وقتى بخواهيم «يَضْرِبُ» را در قالب يك معناى اسمى معنا كنيم بايد بگوييم: «يُتَرقَّبُ وقوع الضرب من زيد». ولى اين در قالب معناى اسمى آن است و معناى حقيقى آن ـ كه معناى هيئت فعل مضارع است ـ مصداق اين «يُتَرَقَّبُ وقوع الضرب من زيد» است و الاّ از كلمه «يضرب» هيچ گاه «يُتَرَقَّبُ وقوع الضرب من زيد» به ذهن ما نمى آيد و نبايد هم بيايد، زيرا «يُتَرَقَّبُ» معنايى اسمى است و معناى اسمى، موضوع له هيئت فعل مضارع نيست.
تفاوت ميان فعل و حرف
در باب اَفعال، مادّه داراى يك وضع مستقلّ و هيئت داراى وضع مستقلّ ديگرى است ولى در باب حروف اين گونه نيست. امّا در عين حال كه در اَفعال دو وضع و دو معنا
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص62
(الصفحة417)
وجود دارد ولى ماده و هيئت به منزله دو لفظ نيستند. دو لفظ داراى دو دلالت مستقل مى باشند ولى در مادّه و هيئت، اين گونه نيست بلكه مادّه، تابع هيئت است و به تبعيّت هيئت تحقّق پيدا مى كند و ماده و هيئت، مانند دو لفظ نيستند كه هركدام از دو لفظ در تحقّقشان استقلال دارند. لذا معناى فعل ماضى به صورت شىء واحدى در ذهن انسان مى آيد، هر چند اگر ما بخواهيم تحليل كنيم، تحليل، اقتضاى تعدّد و تكثّر مى كند. در غيرعربى هم همين طور است.
كلام امام خمينى (رحمه الله) در ارتباط با تعدّد وضع در فعل ماضى لازم و فعل ماضى متعدّى
حضرت امام خمينى (رحمه الله) فرموده است:
هرچند فعل ماضى لازم و فعل ماضى متعدّى، ازنظر هيئت، يكسان هستند و مثلا هردو بر وزن «فَعَلَ» مى باشند ولى در عين حال، وضع در آن دو متعدّد است. يعنى معناى هيئت فعل ماضى در متعدى، مغاير با معناى هيئت فعل ماضى در لازم است.
ايشان مى فرمايد: ارتباطى كه در فعل ماضى متعدى بين مبدأ و ذات تحقق دارد، «ارتباط صدورى» است،يعنى ارتباطى كه «ضَرَبَ»بين «ضَرْب» و «زيد» افاده مى كند به صورت «صَدَرَ الضربُ من زيد» است ولى ارتباط در فعل ماضى لازم «ارتباط حلولى»است. «قام زيدٌ» به معناى «صدر القيام من زيد»نيست بلكه معناى آن «اتّصف زيد بثبوت القيام له» و «حلول القيام بالإضافة إلى زيد» مى باشد. اين معنا در بعضى از فعل هاى ماضى لازم ـ مثل «ابيضّ الجسم» ـ روشن تر است. «ابيضّ الجسم» به معناى «صدر البياض من الجسم»نيست بلكه معناى آن «حلّ البياض في الجسم»است.
در نتيجه ما ناچاريم قائل به تعدّد وضع شده و بگوييم:فعل ماضى متعدّى داراى وضعى جدا از فعل ماضى لازم است.(1)
- 1 ـ مناهج الوصول إلى علم الاُصول، ج1، ص205 و تهذيب الاُصول، ج1، ص108 و 109.
(الصفحة418)
سئوال: آيانمى توان بين ارتباط صدورى و ارتباط حلولى قدر جامعى تصور كرد و گفت: هيئت فعل ماضى براى آن قدرجامع وضع شده است كه در نتيجه تعدد وضع و اشتراك لفظى در كار نباشد، مثل اين كه گفته شود: فعل ماضى براى «كلّى ارتباط» وضع شده است، خواه به نحو صدور باشد و خواه به نحو حلول؟
جواب: «كلّى ارتباط» فعل ماضى مجهول را هم در بر مى گيرد، و شايد شامل اسم فاعل هم بشود. ولى قدر متيقّن اين است كه ماضى مجهول را شامل مى شود. وقتى گفته مى شود: «ضُرِبَ زيدٌ»، بين «ضُرِبَ» و «زيد»، ارتباط وقوعى تحقق دارد يعنى «ضرب» بر «زيد» واقع شده است. لذا نمى توان «كلّى ارتباط» را به عنوان قدر جامع بين خصوص ارتباط صدورى و ارتباط حلولى فرض كرد. نمى توان قدر جامعى فرض كرد كه فقط ارتباط صدورى و ارتباط حلولى را شامل شود و ارتباطهاى ديگر ـ چون ارتباط وقوعى، ارتباط زمانى، ارتباط مكانى و ساير ارتباطات ـ را شامل نشود. البته در كلام حضرت امام خمينى (رحمه الله) توضيحى براى اين مطلب ذكر نشده است ولى ما بايد بيان ايشان را به اين صورت توضيح دهيم كه: «كسى تصوّر نكند ما مى توانيم قدر جامعى بين ارتباط صدورى و ارتباط حلولى در نظر بگيريم، ظاهر اين است كه چنين قدر جامعى وجود ندارد».
در نتيجه ما ناچاريم در فعل ماضى، قائل به تعدّد وضع شويم، اگر چه هيئت، واحد است. و اين شبيه مشترك لفظى ـ مانند عين و امثال آن ـ مى باشد.
مباحثى در ارتباط با فعل مضارع
بحث اوّل: آيا فعل مضارع، بر زمان حال و استقبال دلالت مى كند؟
در استعمالات مشاهده مى شود كه فعل مضارع، گاهى به معناى حال و گاهى به معناى استقبال است. اين امر اختصاص به زبان عربى ندارد، مثلاً رفيق شما از شما