(الصفحة464)
1 ـ در معناى مشتق، پاى زمان را به ميان نياوريد، زيرا ما زمان را از مفاد افعال هم كنار زديم و شما نمى توانيد در مشتقات ـ كه اسمند ـ پاى زمان را به ميان آوريد.(1)
2 ـ معناى مشتق را يك معناى يك سطرى براى ما درست نكنيد، زيرا مشتق، داراى معناى بسيطى است و ما در تنبيهات مسأله مشتق، اين مسأله را مطرح خواهيم كرد كه مفهوم مشتق ـ بنابر تحقيق محقّقين ـ يك مفهوم بسيطى است.
3 ـ معنايى را در مشتق ذكر كنيد كه ما با شنيدن هيئت مشتق به آن معنا منتقل شويم نه اين كه شما نزد خودتان چيزى درست كنيد. مثلا بعضى گفته اند: مشتق، براى چيزى وضع شده كه از عدم بهوجود خارج شده است، در مقابل متلبّس به مبدأ در استقبال كه مبدأ، هنوز از عدم به وجود خارج نشده است. در مشتق، خروج از عدم به وجود تحقّق دارد به لحاظ اين كه ضرب تحقّق پيدا كرده است. يا الآن بالفعل تحقّق دارد و يا اين كه ديروز تحقّق پيدا كرده است و «خرج من العدم إلى الوجود» حاصل شده است.
مى گوييم: اين ها همه درست است ولى شما از هيئت مشتق چه چيزى را استفاده مى كنيد؟ اگر از شما سؤال شود: هيئت فاعل براى چه چيزى وضع شده است؟ شما چه مى گوييد؟ آيا مى گوييد: موضوع له آن، ما خرج من العدم إلى الوجود است؟ آيا در معناى هيئت مشتق، عدم و وجود مطرح است؟ آيا با شنيدن هيئت مشتق، «ما خرج من العدم إلى الوجود» به ذهن مى آيد؟ خير، اين گونه نيست. شما بايد معنايى را به عنوان موضوع له قرار دهيد كه بتوانيد آن را جانشين هيئت مشتق قرار دهيد و با شنيدن كلمه مشتق، آن معنا به ذهن بيايد. آن معنا بايد خالى از زمان بوده، بساطت داشته و جاى هيئت مشتق را پر كند و قدرمشترك بين متلبّس و منقضى هم باشد. آن معنا كدام معناست؟ حتّى خود كلمه متلبّس و منقضى در معناى مشتق اخذ نشده است. شما وقتى كلمه ضارب را مى شنويد، مفهوم متلبّس در ذهنتان نمى آيد، مفهوم منقضى به ذهن نمى آيد. ما اگر چه در تعبيراتمان به متلبّس و منقضى تعبير مى كنيم، ولى اين
- 1 ـ توجّه: مسأله مشتق، مبتنى بر مسأله فعل نيست و حتى اگر كسى قائل شود كه فعل داراى زمان است، باز هم نمى تواند در مشتق پاى زمان را به ميان آورد زيرا مشتق اسم است.
(الصفحة465)
بدان معنا نيست كه تلبّس و انقضاء در مشتق دخالت دارد، حتّى اگر شما بخواهيد مسأله را به صورت تركيب مطرح كرده و بگوييد: اعم از متلبّس و منقضى. اين فرع اين است كه با شنيدن هيئت مشتق، مفهوم متلبّس و منقضى در ذهن شما بيايد در حالى كه اگر شما ميليون ها بار هم مشتق را بشنويد، كلمه متلبّس و منقضى در ذهن شما نمى آيد. مگر اين كه كسى در بحث اصولى مشتق وارد شود و كلمه متلبّس و منقضى را تكرار كند ولى به عنوان اين كه متلبّس و منقضى، موضوع له براى هيئت مشتق باشد، در ذهن كسى نمى آيد.
درنتيجه ما نمى توانيم يك معنايى در مشتق تصوّر كنيم كه مسأله زمان در آن نباشد و بسيط بوده و با شنيدن هيئت مشتق به ذهن ما بيايد. چه رسد كه بخواهيم اين معنا را موضوع له براى هيئت مشتق قرار دهيم.
حال كه ما در
مقام ثبوت به اين جا رسيديم، مسأله به همين جا خاتمه پيدا مى كند و ديگر لازم نيست به
مقام اثبات وارد شده و به نقد و بررسى ادلّه قائلين به اعم بپردازيم ولى با توجّه به اين كه مباحث مذكور در اين مقام، خالى از فايده نيست، لازم مى دانيم به آنها اجمالا اشاره اى داشته باشيم:
ادلّه قائلين به وضع مشتق براى اعم
قائلين به وضع مشتق براى اعم، براى اثبات مدّعاى خود ادلّه اى ذكر كرده اند كه در ذيل به بحث پيرامون آنها مى پردازيم:(1)
- 1 ـ در اين زمينه به كتابهاى زير رجوع شود:
كفاية الاُصول، ج1، ص73 ـ 76، فوائد الأصول، ج1، ص124 ـ 127، نهاية الأفكار، ج1، ص138 ـ 140، محاضرات في اصول الفقه، ج1، ص255 ـ 264، مناهج الوصول إلى علم الاُصول، ج1، ص215 ـ 217
(الصفحة466)
دليل اوّل : تبادر
گفته اند آنچه از هيئت مشتق به ذهن تبادر مى كند معناى اعمّ است.
پاسخ دليل اوّل: ما گفتيم متبادر از مشتق خصوص متلبّس به مبدأ در حال است. و مسأله صفات متضادّه كه مبادى متضادّه دارند تأييد خوبى براى مسأله تبادر بود.
دليل دوّم : مسأله اسم مفعول
قائلين به وضع مشتق براى اعمّ مى گويند: اگر زيد، مقتول عَمر واقع شد، آيا ما مى توانيم بگوييم: به مجرّد گذشتن يك ساعت از اين قتل، ديگر عنوان مقتول حقيقتاً بر زيد صدق نمى كند؟ و يا اگر زيد، مضروب عَمر واقع شد و ساعتى از اين ضرب گذشت آيا مى توان گفت: عنوان مضروب، حقيقتاً بر زيد صدق نمى كند؟ اين خلاف چيزى است كه عقلاء و عرف استفاده مى كنند. و درنظر عرف، بعد از انقضاء قتل و ضرب نيز عناوين مقتول و مضروب به صورت حقيقت بر زيد اطلاق مى شود. و اين كشف مى كند كه مشتق براى اعم از متلبّس و منقضى وضع شده است.
پاسخ دليل دوّم:
اوّلا: اگر چه ما گفتيم اسم مفعول داخل در محلّ نزاع است امّا مرحوم صاحب
فصول و
محقّق نائينى عقيده داشتند كه اسم مفعول از محلّ نزاع در باب مشتق خارج است. ولى ما اين حرف را نپذيرفتيم و گفتيم: بين اسم مفعول و اسم فاعل و مشتقات ديگرى كه محلّ بحث واقع شده فرقى وجود ندارد و اشاره به خصوص اسم مفعول به اين جهت است كه اختلاف در مورد آن مطرح گردد.
ثانياً: اين كه شما مى گوييد: «هذا مقتول زيد» آيا جرى و نسبت اين مقتوليّت را به لحاظ چه حالى قرار مى دهيد؟ زيدى كه ديروز مضروب عَمر واقع شده و شما امروز مى گوييد: «زيد مضروب عمرو» آيا مرادتان اين است كه زيد به لحاظ امروز مضروب عَمر است؟ اگر چنين است چه كسى گفته اين اطلاق به نحو حقيقت است؟ اين اطلاق،
(الصفحة467)
اطلاقى است كه عقلاء بدون رعايت علاقه آن را ملاحظه نمى كنند. اگر اطلاق مشتق در منقضى، به نحو حقيقت باشد، بايد تصريح به «في هذا اليوم» آن را از حقيقت بودن خارج نكند در حالى كه ما مى بينيم اگر زيد، ديروز مضروب عَمر بوده و الآن كه در جلسه درس نشسته است ما بخواهيم بگوييم: «زيد هذا اليوم مضروب عمرو» اين به قرينه احتياج دارد. اگر جرى و نسبت به لحاظ گذشته باشد ـ حتّى اگر يك سال هم گذشته باشد ـ هيچ مشكلى پيش نمى آيد، مثل اين كه بگوييم: زيد كان مضروباً لعمرو.
در باب قتل نيز همين طور است. اگر قتلى يك سال قبل واقع شده و شما الآن بگوييد: «زيد هذا اليوم مقتول عَمر»، اين نياز به قرينه دارد ولى اگر گفتيد: «زيد كان مقتولاً لعمرو» اين در حقيقت همان متلبّس به مبدأ در حال است و اطلاق آن به نحو حقيقت مى باشد.
ثالثاً: چطور شما در قضيّه ضارب و مضروب و قاتل و مقتول بين فاعل و مفعول جدايى مى اندازيد؟ اگر زيد الآن حقيقتاً مقتول عَمر باشد، چرا عَمر هم حقيقتاً قاتل زيد نباشد؟ اين كه ما بياييم مسأله را روى اسم مفعول پياده كنيم معنايش اين است كه آن جهت فاعليش خيلى مثل جهت مفعولى روشن نيست، با اين كه مسأله فاعل و مفعول، متضايفان هستند و متضايفان، در قوّه و فعل و حقيقت مجاز مانند يكديگرند. نمى شود ابوّت كسى نسبت به كسى حقيقت باشد ولى بنوّت آن كس نسبت به او بر نحو مجاز باشد. تفكيك بين اين دو، صحيح نيست. آن وقت چطور شما در اين مسأله بين فاعل و مفعول تفكيك قائل مى شويد؟ اگر به قول شما مضروب، يك دايره وسيعى دارد كه بعد از انقضاء را هم به نحو حقيقت مى گيرد چطور مى شود كه مفعول، حقيقتاً مضروب باشد ولى كسى كه فاعل ضرب است حقيقتاً ضارب نباشد؟
دليل سوّم قائلين به وضع براى اعم
اين دليل را هم قائلين به اعم و هم يكى از مفصّلين ـ كه بين محكوم و محكوم عليه تفصيل داده ـ اقامه كرده اند.
(الصفحة468)
اين دليل با توجّه به آيه شريفه
{الزانية و الزانى فاجلدوا كلّ واحد منهما مأة جلدة}(1) و آيه شريفه
{السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما}(2) مى باشد.
كيفيت استدلال به اين صورت است كه مى گويند:
شما وقتى زانى و زانيه را تازيانه مى زنيد آيا اين ها در حال تازيانه خوردن، زانى و زانيه هستند؟
اگر بگوييد: «با توجه به اين كه مبدأ در آنها منقضى شده است ـ چون چندى قبل، زنا بين آنها تحقّق پيدا كرده و در حال تازيانه خوردن، تلبّس به مبدأ زنا ندارند ـ بنابراين اين ها الان زانى و زانيه نيستند».
پس چرا تازيانه بخورند؟ آيه شريفه مى گويد: زانى و زانيه را تازيانه بزنيد.
و اگر مى گوييد: اين ها در حال تازيانه خوردن، زانى و زانيه هستند،
پس بايد بگوييد: مشتق: حقيقت در اعم است و عنوان زانى و زانيه بر كسى كه مبدأ از او منقضى شده نيز حقيقتاً صادق است.
وهمين طور، آيه سرقت.
خلاصه استدلال اين كه ظاهر اين دو آيه و امثال اين دو آيه اين است كه در حال اجراى حد، اين عناوين فاعلى به نحو حقيقت تحقّق دارد و اين در صورتى است كه مشتق، حقيقت در اعم باشد زيرا روشن است كه اين ها در حال اجراى حدّ، تلبّس به مبدأ ندارند.
جواب دليل سوّم:
از اين دليل، جوابهايى داده شده است:
جواب اوّل: اين را از خارج مى دانيم كه آياتى كه در مقام بيان حدود الهى وارد شده اند كارى به اين عناوين ندارند. آنچه موجب ثبوت حد است اصل تحقّق مبدأ از
- 1 ـ النور: 2
- 2 ـ المائدة: 38