(الصفحة474)
{وَإذ ابْتَلى إبراهيم رَبّه بِكلِمات فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّى جاعِلك للنّاسِ إماماً} يعنى اگر ابراهيم (عليه السلام) كلمات خداوند را اتمام نمى كرد و از آن آزمايشات سخت بيرون نمى آمد، چنين منصبى به او داده نمى شد. آزمايشات حضرت ابراهيم (عليه السلام) به قدرى سخت بوده كه تاريخ قبل و بعد مثل آن را نشان نداد كه كسى مأموريت ذبح فرزندش را پيدا كند بدون اين كه مسأله شوخى و رؤياى معمولى باشد. حضرت ابراهيم (عليه السلام) با اين آزمايشهاى سخت به مقام امامت رسيد. معلوم مى شود كه مقام امامت مقام بسيار مهمى است كه به هركسى داده نمى شود. اين مقام، متناسب با دامنى پاك است كه در سراسر عمر حتّى يك لحظه هم با ظلم و بت پرستى ارتباط پيدا نكرده باشد و الاّ بت پرستى كجا و مقام امامت الهى كه به مراتب از مقام نبوّت بالاتر است كجا؟
پس اين آيه به مناسبت اهميّت مقام امامت مى خواهد بگويد: «عهد امامت من به كسى كه تلبّس به ظلم پيدا كرده ـ حتى اگر اين تلبّس براى يك لحظه هم باشد ـ نمى رسد». وقتى معناى آيه چنين است، اين چه ارتباطى دارد با اين كه ظالم، حقيقت در اعم باشد؟ چه حقيقت در اعم باشد يا نباشد، خلفاى ثلاثه به لحاظ بت پرستى، حقيقتاً ظالم بوده اند، اگر چه در حال تصدّى خلافت، به حسب ظاهر، عنوان ظلم و بت پرستى نداشته اند ولى همان ظلم به لحاظ حال بت پرستى سبب مى شود كه آيه در مقابل آنها بايستد و آنها را از مقام شامخ امامت و خلافت الهى دور كند.
بنابراين استدلال ائمّه (عليهم السلام) به آيه شريفه مبتنى بر اين نيست كه مشتق، حقيقت در اعم باشد.
نتيجه بحث در ارتباط با اقوال پيرامون مشتق
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه مشتق، حقيقت درخصوص متلبّس به مبدأ است و قائلين به اعم، نه ثبوتاً مى توانند براى مدّعاى خود حرفى داشته باشند و نه اثباتاً مى توانند دليلى اقامه كنند.
(الصفحة475)
تنبيهات بحث مشتق
تنبيه اوّل
آيا معناى مشتق، بسيط است يا مركّب؟
ترديدى نيست كه ابزار و لوازمى كه براى تحقّق معناى اشتقاقى لازم است، امور متعدّدى مى باشند. در باب مشتق، حتماً بايد ذاتى وجود داشته باشد و مبدأ و حدثى تحقّق داشته باشد و بين اين ذات و مبدأ، تلبّس و ارتباط وجود داشته باشد تا يك عنوان اشتقاقى صدق كند. در لازم بودن اين مقدّمات متعدّد ترديدى نيست، اگر چه بعضى خواسته اند ترديد كنند ولى بحث اين است كه آيا موضوع له مشتق و معنايى كه با شنيدن هيئت مشتق به ذهن مى آيد و به عنوان يك مفهوم تصوّرى(1) مطرح است، معنايى بسيط است يا معنايى مركّب؟
معناى بساطت و تركيب چيست؟
در ارتباط با معناى بساطت و تركيب، نظرياتى مطرح است كه در ذيل به بررسى آنها مى پردازيم:
- 1 ـ همان طور كه گفتيم: در باب مشتق، نزاع در ارتباط با معناى تصوّرى مشتق است.
(الصفحة476)
1 ـ نظريّه مرحوم آخوند
مرحوم آخوند مى فرمايد: مقصود ما از بساطت اين است كه ما با شنيدن مشتق، يك معنا به ذهنمان بيايد، يك معنا را ادراك و تصوّر كنيم، اگر چه همين معناى واحد را اگر بخواهيم با تحليل عقلى مورد ملاحظه قرار دهيم، چه بسا انحلال به دو شىء پيدا مى كند. ولى اين انحلال، با بساطت معناى مشتق منافاتى ندارد و ضربه اى به بساطت وارد نمى كند. همان طور كه وقتى شما كلمه «حجر» را مى شنويد، بيش از يك معنا به ذهن شما نمى آيد ولى همين معناى واحد، وقتى با تحليل عقلى ملاحظه شود به «شيء له الحجريّة» تحليل مى شود.(1)
بررسى كلام مرحوم آخوند: به نظر مى رسد اين تشبيه مرحوم آخوند، تشبيه صحيحى نيست، زيرا تحليلى كه در باب مشتق مطرح است غير از تحليلى است كه در باب «حجر» مطرح است. اگر چه ما «حجر» را به «شيء له الحجريّة» تحليل مى كنيم ولى اين «شيء» كه ما با تحليل عقلى درست كرديم، از نظر موضوع له لفظ و مدلول آن، هيچ ارتباطى به معناى «حجر» ندارد. آيا «حجر» را كه واضع وضع مى كرده ـ و هم مادّه خاصّ و هم هيئت خاصى را در اين وضع ملاحظه كرده است ـ مسأله «شيء» ارتباطى با مادّه «حجر» دارد؟ آيا ارتباطى با هيئت «حجر» دارد؟ خير، كلمه «شيء» هيچ ارتباطى با مفاد لفظ ندارد بلكه تحليلى است از واقع حجريّت، در حالى كه ما در باب مشتق نمى خواهيم اين گونه برخورد كنيم. مشتق داراى حساب خاصّى است. حساب خاصّش اين است كه مادّه آن ـ ازنظر وضع ـ داراى استقلال است، هيئت آن هم ـ از نظر وضع ـ داراى استقلال است ولى وقتى مادّه و هيئت با يكديگر ضميمه مى شوند و كلمه «ضارب» به گوش ما مى خورد، اگر چه ما بگوييم: «مفهومش مفهوم بسيطى است» ولى اين مفهوم بسيط را وقتى بخواهيم تحليل كنيم، يك تحليل مربوط به لفظ و مربوط به مقام دلالت لفظ بر معنا مطرح مى كنيم و اين غير از عنوان
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص82
(الصفحة477)
«حجريّت» است كه تحليل آن هيچ ربطى به مقام دلالت لفظ ندارد. تحليل در مورد «حجر» مربوط به واقع «حجريّت» است ولى تحليل در باب مشتق، مربوط به لفظ است، مربوط به مادّه و هيئت است، مربوط به تركيب لفظى بين مادّه و هيئت است، اگر چه مادّه بدون هيئت تحقّق پيدا نمى كند و تحصّل مادّه با هيئت است، همان طور كه در واقعيّات، تحصّل مادّه و هيولا با صورت است، ولى بالاخره واقعيّت دو مطلب است امّا گويا اين دو با هم متّحد شده و مادّه و صورت، يكى شده اند، مادّه و هيئت، وحدت پيدا كرده اند.
درنتيجه تشبيهى كه مرحوم آخوند ذكر مى كند به نظر ما صحيح نيست.
ولى اصل مسأله، همان چيزى است كه مرحوم آخوند مى فرمايد: كه معناى بساطت مشتق اين است كه هنگام شنيدن مشتق، يك معنا به ذهن انسان بيايد و انسان، يك معنا را تصوّر كند، اگر چه اين معنا با تحليل عقلى به دو شىء و چه بسا به سه شىء منحل گردد. ولى اين انحلال، ربطى به اصل معنا ندارد. معناى «ضارب»، واحد است، همان چيزى كه ما در فارسى از آن به «زننده» تعبير مى كنيم. حال اگر از ما سؤال كنند: آيا مفهوم اين «زننده» بسيط است يا مركّب؟ پاسخ مى دهيم: «زننده»، يك مفهوم بسيط است، ولى اگر همين «زننده» را تحليل كنيم، انحلال پيدا مى كند، امّا در عالم مفهوميّت و مدلوليّت، شىء واحدى است.
چيزى كه در مقابل اين بساطت قرار مى گيرد عبارت از تركيب است. تركيب نيز به معناى تركيب تصوّرى و تركيب ادراكى و لحاظى است. شما از شنيدن دو كلمه، يك معنا به ذهنتان نمى آيد بلكه چند معنا به ذهنتان مى آيد، هر چند ارتباط بين اين دو كلمه، ارتباط ناقص باشد ـ كه حتماً هم بايد به ارتباط ناقص مثال بزنيم ـ مثل مضاف و مضاف اليه. شما وقتى مضاف و مضاف اليه ـ مثل «ابن زيد» ـ را مى شنويد، سه معنا به ذهنتان مى آيد، يك معنا، مفاد مضاف، معناى ديگر، مفاد مضاف اليه و معناى سوّم، ارتباطى كه بين مضاف و مضاف اليه است كه اگر به جاى «ابن» كلمه «غلام» را بگذاريم، آن معنا به ذهن ما نمى آيد و اگر به جاى «زيد» كلمه «عَمر» را بگذاريم، باز
(الصفحة478)
هم آن معنا به ذهن ما نمى آيد.
پس در مقابل بساطت، عنوان تركيب قرار دارد. تركيب، به اين معناست كه با شنيدن مشتق، معناى مركّب ناقصى به ذهن انسان بيايد، آن گونه كه با شنيدن مضاف و مضاف اليه، معناى مركّب ناقصى به ذهن انسان مى آيد، مثلا با شنيدن كلمه «ضارب» معناى تركيبى ناقصى مثل «ذات ثبت له الضرب» به ذهن انسان بيايد. اگر به جاى كلمه «ضارب» عنوان «ذات ثبت له الضرب» به گوش شما بخورد، يك معناى تركيبى ناقص به ذهن شما مى آيد، از ذات يك معنا و از ضرب هم معناى ديگر و از كلمه «له» كه بر ارتباط بين ذات و ضرب دلالت مى كند معناى سوّمى بنام نسبت به ذهن مى آيد.
كسانى كه در باب مشتق قائل به تركيبند بايد يك چنين چيزى را بگويند، كه ما با شنيدن كلمه «ضارب» يك معناى تركيبى به ذهنمان مى آيد، و آن معناى تركيبى يا سه جزء دارد: ذات، حدث و نسبت، و يا داراى دو جزء است: حدث و نسبتِ حدث به ذات. و نفس ذات، خارج از معناى مشتق است. پس تركيبى كه در اين جا مطرح است مثل تركيبى است كه در ارتباط با دو لفظ مركّب تصوّر مى شود البته مركّبى كه تركيب آن ناقص باشد.
درنتيجه اصل كلام مرحوم آخوند در ارتباط با معناى بساطت و تركيب مورد قبول است اگر چه تشبيهى كه ايشان ذكر كرد مورد قبول ما قرار نگرفت. خلاصه كلام مرحوم آخوند اين بود كه معناى بساطت، همان بساطت در عالم ادراك و در عالم لحاظ و تصوّر است و اين بساطت، با تركيبى كه از تحليل عقلى به دست مى آيد منافاتى ندارد. در مقابل اين بساطت، تركيبى كه قائل به تركيب مى تواند ادّعا كند نيز همان تركيب در مقام تصوّر و ادراك است يعنى با شنيدن لفظ مشتق، چند معنا به ذهن بيايد همان طور كه با شنيدن «ذات ثبت له الضرب» چند معنا به ذهن مى آيد.
2 ـ نظريّه آيت الله خويى«دام ظلّه»
معنايى كه مرحوم آخوند براى بساطت و تركيب بيان فرمود، به شدت مورد انكار