(الصفحة510)
شيء اتّصف بالبياض».
به عبارت ديگر: اگر چه در واقعيت معناى مشتق ـ ولو به صورت منتزع منه كه آنان مى گويند ـ ما سه چيز لازم داريم ولى آيا آنچه متبادر از معناى مشتق است يك معناى بسيط غير از اين سه چيز است يا اين كه نفس همين واقعيّت به ذهن مى آيد؟ همان طور كه در «زيد في الدار»، آن واقعيت ظرفيّت متقوّم به زيد و دار در ذهن مى آيد، از شنيدن ضارب هم همان واقعيّت معناى مشتق به ذهن مى آيد؟
بنابراين وقتى انسان همه جوانب مسأله را ملاحظه مى كند و از طرفى مى بيند ادلّه بساطت ناتمام است و ازطرفى مصاديق شىء، نقشى در معناى مشتق ندارند، انسان مى تواند بگويد: آنچه از معناى مشتق به ذهن تبادر مى كند يك معناى تركيبى است به اين صورت كه ما يك ذات داريم و يك حدث و يك ارتباط بين ذات و حدث. يعنى همان معنايى كه در اَفعال وجود دارد، در مشتق هم وجود دارد ولى بنابرمشهور، در افعال، زمان يا چيزى كه در زمانيّات منطبق بر زمان است ـ مثل ترقّب و تحقّق ـ مطرح مى باشد. در مشتق هم همان معنا مطرح است، بدون اين كه قيد زمان يا مسأله ترقّب و تحقّق ـ كه در زمانيّات منطبق بر زمان مى شود ـ وجود داشته باشد. آيا بين «ضَرَبَ» و «ضارب» فرق ديگرى وجود دارد؟ اگر ما حيثيّت زمان يامشابه زمان را از «ضَرَبَ» كنار بزنيم، آيا اين خصوصيّات سه گانه در «ضَرَبَ» وجود ندارند؟ آيا معناى بسيطى در مورد آن مطرح است؟ خير، در آنجا مبدأ و ذات و نسبت مطرح است، در ضارب هم همين طور است، بدون اين كه مسأله زمان يا مشابه زمان در مفهوم ضارب به حسب وضع نقشى داشته باشد.
لذا به نظر مى آيد كه مشتق داراى يك معناى مركّبى است و اين تركيب، تركيب تحليلى نيست كه با معناى بساطت مخالفتى نداشته باشد، خير، همين معنا به ذهن انسان مى آيد. فرقى نمى كند كه شما بگوييد: «ضارب» يا بگوييد: «شيء ثبت له الضرب». اگر شما به منظور «ضارب» بگوييد: «شيء ثبت له الضرب» آيا كسى مى گويد: «اين دو با هم متغايرند، ضارب، معناى بسيطى است و «شيء ثبت له
(الصفحة511)
الضرب» معناى مركّبى است»؟ خير، فرقى بين اين دو نيست.
ممكن است به ذهن شما بيايد كه در زبان فارسى، ما از كلمه «ضارب» يك معنا ـ يعنى «زننده» ـ را استفاده مى كنيم.
مى گوييم: همين «زننده» نيز محلّ بحث است كه آيا معناى بسيطى است يا معناى مركّب؟ زننده اى كه هم زدن در آن مطرح است، هم شخص مطرح است و هم ارتباط بين زدن و شخص در آن مطرح است. البته كلمه، واحد است ولى منافات ندارد كه همين كلمه واحد، معناى تركيبى داشته باشد، خصوصاً در مشتق ازنظر لغت عرب و لغات ديگر كه ما مى بينيم مادّه وجود دارد و هيئت هم وجود دارد و هركدام از اين ها وضع مستقلّى دارند. و جاى تعجّب است كه با وجود اين مسائل، چطور ادّعا مى شود كه مشتق، يك مفهوم بسيط دارد؟ مادّه و هيئت، مثل دو كلمه اند، همان طور كه در غلام زيد وقتى مسأله تركيب را مطرح مى كرديم مى گفتيم: «دو معنا به ذهن مى آيد». هر چند غلام زيد از نظر ادبى جمله نيست بلكه يك كلمه است.
غلام زيد مبتدا يا خبر واقع مى شود، مضاف و مضاف اليه كلمه واحده مى باشد ولى ذهن ما از شنيدن غلام، به يك معنا و از شنيدن زيد، به معناى ديگر منتقل مى شود. در باب مشتق كه مركّب از هيئت و مادّه است، مادّه، تحصّل مستقلّى ندارد مگر به صورت مصدر و اسم مصدر، و وقتى هم در ضمنِ مشتق واقع مى شود، تحصّل مستقلّى ندارد ولى در عين حال آيا مادّه اى كه در ضمن مشتق مى آيد، براى چيزى وضع نشده است؟ پيداست كه ارتباط مادّه و هيئت و تحصّل مادّه در ضمن هيئت خاصّى به نام مشتق، بيانگر بيش از يك معناست و نمى تواند بيانگر يك معنا باشد. جايى كه دو وضع وجود دارد، دو موضوع له وجود خواهد داشت. لذا به نظر مى رسد كه مشتق داراى يك معناى تركيبى است و اين معناى تركيبى عبارت از مفهوم شىء و مفهوم ذات ـ كه عام ترين مفاهيم است ـ به ضميمه مبدأ و به ضميمه تلبّس و ارتباط مفهوم شىء به مبدأ مى باشد.
(الصفحة512)
اشكالى بر كلام آيت الله خويى«دام ظلّه»
در بحث هاى گذشته گفتيم: آيت الله خويى«دام ظلّه» مركّب بودن مفهوم مشتق را پذيرفته است و يكى از ادلّه اى كه بر آن اقامه كرده، مسأله تبادر بود و ما اين ها را قبول كرديم ولى ايشان مطلب ديگرى نيز دارد كه در اين جا مى خواهيم با كلام خود ايشان آن را جواب دهيم.
ايشان در ارتباط با معناى بساطت، حرف مرحوم آخوند را ردّ كرده و مى فرمود: مسأله تحليل عقلى را كه مرحوم آخوند ذكر مى كند، همان تركيب است و اصولا قائل به تركيب، همين تحليل عقلى را قائل است و قائل به بساطت كسى است كه مى گويد: «به هيچ عنوان تركيب وجود ندارد، حتّى عند التحليل».
همان گونه كه گذشت ما از كلام شارح مطالع و محقّق شريف (رحمه الله) خلاف اين را استفاده كرديم. اكنون مى خواهيم از حرف خود آيت الله خويى«دام ظلّه» در ردّ اين حرف ايشان استفاده كنيم، پس مى گوييم:
ايشان كه براى اثبات تركيب، به تبادر تمسّك مى كند ـ و ما هم آن را قبول داريم ـ سؤال اين است كه آيا تركيبى كه در اين جا متبادر است، تركيب تحليلى است يا تركيب عند استماع اللفظ؟ تركيب تحليلى به اين معناست كه انسان بعد از شنيدن لفظ، بايد مدّتى فكر كرده و مسأله را زير و رو كند تا تركيب تحقّق پيدا كند. اين تركيب تحليلى با تبادر سازگار نيست، معناى تبادر مربوط به مسأله ادراك و تصوّر است و كسى نمى تواند تبادر را در ارتباط با تحليل مطرح كند. تبادر مربوط به اين مقام است كه انسان لفظى را بشنود و چيزى به ذهن او بيايد، تبادر يعنى انسباق به ذهن، مبادرت به ذهن و مبادرت به ذهن از مرحله تصوّر است. تصوّر يعنى صورت ذهنيّه و اين مربوط به مقام تبادر است.
بنابراين اگر ما بساطت مرحوم آخوند را كه مربوط به وحدت ادراك و وحدت تصوّر بود ولى عندالتحليل، دو شىء مى شد ـ مثل حجر كه عندالتحليل به «شىء له الحجرية» تحليل مى شد ـ قائل شويم اين تحليل نمى تواند با تبادر ارتباط داشته باشد.
(الصفحة513)
آنچه به تبادر ارتباط دارد مقام تصوّر و ادراك است. پس ايشان از يك طرف تركيب را به معناى بساطت مرحوم آخوند ـ كه مسأله تحليل در آن مطرح بود ـ معنا مى كند و ازطرفى براى تركيب به تبادر تمسّك مى كند و اين دو با يكديگر قابل جمع نيستند. تركيبى كه ايشان مطرح مى كند مربوط به مرحله ادراك و تصوّر است زيرا به تبادر استدلال مى كند و وقتى تركيب، مربوط به مرحله ادراك و تصوّر باشد چرا حرف مرحوم آخوند در ارتباط با بساطت ـ كه به معناى وحدة الإدراك معنا كرد ـ را ردّ مى كند؟ به عبارت روشن تر: ايشان فرمود: آنچه صاحب كفايه (رحمه الله) بيان كرده است به تركيب برمى گردد، يعنى تركيب، همان تحليل عقلى است. در اين صورت چرا ايشان به تبادر تمسّك مى كند؟ تبادر، مربوط به مقام ادراك و تصوّر است ما هم تركيبى را كه در مقابل بساطت مرحوم آخوند است قبول داريم. مرحوم آخوند فرمود: «بساطت به معناى وحدت معنا به حسب ادراك و تصوّر است». ما مى گوييم: اين حرف شما درست است ولى ما بساطت مفهوم مشتق را قبول نداريم، بلكه معتقديم مشتق داراى معناى مركّب است و تركيب آن در ارتباط با همين مقام ادراك و تصوّر است كه شما ذكر كرديد. ما معتقديم: از شنيدن لفظ ضارب، معناى مركّبى به ذهن سبقت مى گيرد. مشتق، شبيه مضاف و مضافه اليه است، همان گونه كه از شنيدن غلام زيد سه معنا به ذهن مى آيد، مشتق هم به همين صورت است ولى آن جا به صورت مضاف و مضاف اليه است كه در ادبيات با آن دو، معامله كلمه واحده مى شود و اين جا به صورت مشتق است كه مشتق هم هر چند مركّب از مادّه و هيئت است ولى در ادبيات به عنوان يك كلمه به حساب مى آيد.
نتيجه بحث در ارتباط با بساطت و تركيب
از آنچه گذشت معلوم گرديد كه معناى بساطت و تركيب، به همان كيفيتى است كه مرحوم آخوند مطرح كرده است. امّا در مورد معناى مشتق، مرحوم آخوند قائل به بساطت بود و مفهوم و مصداق شىء را به طور كلّى از معناى مشتق خارج مى دانست
(الصفحة514)
ولى به نظر ما مصداق شىء خارج از معناى مشتق است زيرا دخول آن مستلزم اين است كه وضع در مشتق، عام و موضوع له خاص شود و كسى ملتزم به اين امر نشده است. امّا مفهوم شىء ـ به عنوان عامش ـ در معناى مشتق دخالت دارد و يك معناى تركيبى است. حال بعضى ادّعا كرده اند كه بساطت معناى مشتق از امور واضحى است كه ترديدى در آن وجود ندارد ولى به نظر ما اين ادّعا، مثل بعضى ادّعاهاى اجماع است كه اعتبارى نداشته و حجّيتى در آنها نيست.
تا اين جا بحث بساطت و تركيب به پايان رسيده و ثمره اين بحث از جهت علمى است و از ناحيه عملى ثمره اى بر آن مترتّب نيست.
تنبيه دوّم
چه فرقى بين مشتق و مبدأ وجود دارد؟
اگر چه اين بحث در تنبيه اوّل نيز مورد اشاره قرار گرفت ولى مرحوم آخوند در تنبيه دوّم به طور مستقل آن را مورد بحث قرار داده است و جهت اين كه اين بحث را به صورت مستقل مطرح كرده و دنباله بحث اوّل قرار نداده اين است كه عدّه كثيرى از فلاسفه در مقام فرق بين مشتق و مبدأ گفته اند: «مشتق «لا بشرط» و مبدأ «بشرط لا» است»(1) و بين علماء بحث واقع شده كه مراد فلاسفه از اين جمله كوتاه چيست؟
صاحب فصول (رحمه الله) عبارت را به گونه اى معنا كرده و مرحوم آخوند به صاحب فصول (رحمه الله) اعتراض كرده و عبارت را به گونه ديگرى معنا كرده است. بعضى ديگر، معناى سوّمى براى عبارت ذكر كرده اند كه نه به كلام صاحب فصول (رحمه الله) و نه به كلام مرحوم آخوند رجوع مى كند. ما بايد اوّلا كلمات اين بزرگان را بررسى كرده و ببينيم كدام يك با كلام فلاسفه منطبق است؟ و ثانياً ببينيم آيا اين كلام فلاسفه با معنايى كه
- 1 ـ الشواهد الربوبية، ص43