(الصفحة519)
مصداق آن. و مانند مرحوم آخوند مى گويد: «اگر گفتيم: «الثوب الأبيض»، در اين ابيض، نه مفهوم شىء وجود دارد و نه مصداق آن، زيرا اگر مفهوم شىء باشد بايد معناى «الثوب الأبيض» عبارت از «الثوب الشيء الأبيض» باشد» البته اين تعبير ايشان مغالطه است زيرا اگر شىء در معناى ابيض دخالت داشته باشد ديگر معناى ابيض عبارت از «الشيء الأبيض» نيست بلكه معناى آن «الشيء الذي له البياض» است. بعد مى فرمايد: «و اگر مصداق شىء در معناى ابيض دخالت داشته باشد بايد معناى «الثوب الأبيض» عبارت از «الثوب الثوب الأبيض» باشد». در اين كلام ايشان نيز مغالطه وجود دارد، زيرا اگر مصداق شىء ـ به نام ثوب ـ در معناى ابيض دخالت داشته باشد، ابيض به معناى «الثوب الأبيض» نيست بلكه به معناى «الثوب الذي له البياض» مى باشد و ما مى توانيم بگوييم: «الثوب الثوب الذي له البياض». چه به صورت قضيّه حمليّه و چه به صورت صفت و موصوف.
حال ما كارى به مغالطه ايشان نداريم بلكه مى خواهيم بگوييم ايشان تصريح كرده كه «فرق بين مشتق و مبدأ به اعتبار است».
مرحوم اصفهانى مى فرمايد: صريح تر از كلام ايشان، مطلبى است كه مرحوم صدرالمتألّهين در شواهدالربوبيّة ذكر كرده است. مرحوم صدرالمتألّهين در شواهدالربوبيّة
به جهت مناسبتى كه بحث مشتق مطرح مى شود مى فرمايد: «جمهور علماى كلام عقيده دارند كه در مشتق، هم ذات و هم مبدأ و هم نسبت اخذ شده است».(1) يعنى درحقيقت، معناى مشتق عبارت از يك معناى تركيبى يا منتزع از يك مركّب مى باشد. صدرالمتألّهين سپس مى فرمايد: «امّا بعضى از محقّقين ـ كه نظر ايشان به فلاسفه است ـ معتقدند بين مشتق و مبدأ هيچ فرقى نيست مگر به لحاظ عقل و لحاظ اعتبار» يعنى اعتبار و لحاظ عقل است كه بين اين دو، فرق قائل مى شود و الاّ اگر بخواهيم مسأله را به حسب واقعيّت بررسى كنيم، مفهوم مشتق و مبدأ يك چيز است و
- 1 ـ الشواهدالربوبيّة، ص43
(الصفحة520)
تنها براساس لحاظ عقل و اعتبار است كه بين مشتق و مبدأ، فرق بهوجود مى آيد».
لذا باتوجّه به اين كلمات و بعض كلمات ديگر ما نمى توانيم بيان مرحوم آخوند در تفسير كلام فلاسفه را بپذيريم و بگوييم: «كلام فلاسفه به اين برگشت مى كند كه مشتق و مبدأ دو حقيقت جداگانه اند و اعتبار، هيچ گونه نقشى در اين معنا ندارد».
اين مطلب مرحوم آخوند خلاف نظريّه اهل معقول است.
سپس محقّق اصفهانى (رحمه الله) مى فرمايد:
حاجى سبزوارى در حاشيه اسفار دو دليل ديگر از محقّق دوانى نقل كرده است كه از آنها استفاده مى شود فلاسفه، فرق بين مشتق و مبدأ را امرى اعتبارى مى دانند:(1)
دليل اوّل: شما وقتى يك بياضى را در جسمى مشاهده مى كنيد، اوّلين چيزى كه در ارتباط با جسم جلب توجّه مى كند، عرضى است كه عارض بر آن جسم است. و شما وقتى بياض را درجسم ملاحظه كرديد، عقل به ضرورت حكم مى كند به اين كه خود اين بياض، ابيض است. اين حكم عقل در مرحله اى است كه هنوز وارد مرحله بعدى نشده ايد.
مرحله دوّم اين است كه شما ملاحظه كنيد كه بياض، يك عنوان عرضى است و عرض، متقوّم به معروض است.
قبل از مرحله عرض و معروض و اين كه عرض در وجودش احتياج به معروض دارد، به مجرّدى كه چشم شما به بياض خورد، عقل حكم مى كند به اين كه اين بياض، ابيض است و اين دليل بر اين است كه بين بياض و ابيض فرق وجود ندارد و اگر ما بخواهيم بين بياض و ابيض فرق بگذاريم لازمه اش اين است كه بياض از مرحله اوّل و ابيض از مرحله دوّم باشد. اگر اختلاف بين بياض و ابيض از حيث معنا و حقيقت باشد بايد هركدام را در
- 1 ـ الحكمة المتعالية، ج1، ص42
(الصفحة521)
ارتباط با يك مرحله ببينيم، در حالى كه ضرورت عقل، خلاف اين معنا را اقتضاء مى كند. ضرورت عقل مى گويد: بياض و ابيض در همان مرحله اوّل تحقّق دارند هر چند هنوز عقل، به معروض و نياز عرض به معروض توجّه پيدا نكرده است.
دليل دوّم: معلّم اوّل و كسانى كه در مقام تفسير كلام معلّم اوّل در فلسفه برآمده اند، وقتى مى خواهند براى مقولات مثال بزنند به مشتق مثال مى زنند مثلا يكى از مصاديق واقعى مقوله كيف، حرارت است. حرارت، كيفيّتى است كه براى آب و آهن و امثال آنها پيدا مى شود. ولى وقتى كه در كلام اين بزرگان فلاسفه ملاحظه مى كنيم مى بينيم به منظور اين كه به حرارت مثال بزنند به «حارّ» ـ يعنى مشتق ـ مثال مى زنند، به منظور اين كه به برودت مثال بزنند به «بارد» مثال مى زنند، در حالى كه اگر بين حارّ و بين حرارت، فرق معنوى وجود داشته باشد، اينان چه حقّى دارند كه براى مقوله كيف ـ كه عبارت از حرارت است ـ به حارّ مثال بزنند و يا به منظور برودت به بارد مثال بزنند؟ پس معلوم مى شود كه به نظر اينان ازنظر معنا فرقى ميان حرارت با حارّ و برودت با بارد نيست و الاّ با وجود اختلاف در معنا، چنين مثالى غيرصحيح است.(1)
نتيجه كلمات بزرگان در تفسير كلام فلاسفه
وقتى كلام فلاسفه در ارتباط با اعتبار مطرح است، آيا اشكال صاحب فصول (رحمه الله) به فلاسفه وارد است؟(2)
ابتداءً به ذهن مى آيد كه اين اشكال وارد است، صاحب فصول (رحمه الله) مى فرمايد: اگر شما كلمه «علم» را هزار مرتبه هم به صورت «لا بشرط» فرض كنيد، «زيدٌ علمٌ» دروغ
- 1 ـ نهاية الدّراية، ج1، ص153 ـ 155
- 2 ـ يادآورى: صاحب فصول (رحمه الله) كلام فلاسفه را بر اعتبار حمل كرد و اشكال روشنى بر فلاسفه وارد كرد و ما هم در ابتداى بحث مشتق شبيه همين حرف صاحب فصول (رحمه الله) را ذكر كرديم. مرحوم آخوند، كلام فلاسفه را در ارتباط با خودِ معنا مطرح كرد. ازطرفى مى بينيم كلام مرحوم آخوند با تصريح فلاسفه ناسازگار است.
(الصفحة522)
است پس چطور شما فرق را يك فرق اعتبارى دانستيد؟
ولى مسأله، محلّ دقّت و تأمّل است و ما بايد ببينيم آيا مى شود مسأله را به اين صورت حل كنيم كه هم فرق بين مشتق و مبدأ ـ نزد فلاسفه ـ به اعتبار باشد و هم اشكال صاحب فصول (رحمه الله) وارد نباشد؟
مرحوم حاجى سبزوارى در حاشيه اسفار مطلب سوّمى مطرح كرده است كه هم با كلام مرحوم آخوند و هم با كلام صاحب فصول (رحمه الله) منافات دارد. ايشان مى فرمايد: سفيدىِ عارض بر جسم ـ به عنوان عرض ـ دو جور قابل ملاحظه و بررسى است:
1 ـ سفيدى را در مقابل خود جسم قرار دهيم و بخواهيم فرق بين آن دو را بررسى كنيم و جهات اختلاف ميان آن دو را ملاحظه كنيم، روشن است كه بين عرض (سفيدى) و معروض (جسم) تباين تحقّق دارد، جسم در وجودش نياز به موضوع ندارد ولى بياض، نياز به موضوع و معروض دارد. در اين ديد و بررسى، بياض قابل حمل بر جسم نيست. بياض، مباين با جسم است. بياض، به عنوان وجودى غير از وجود معروض مطرح است و درحقيقت، همان طورى كه وقتى در ماهيات، انواع را مقايسه مى كنيم مى بينيم بين آنها بينونت وجود دارد و نمى تواند يكى از آنها بر ديگرى حمل شود، در باب وجود هم همين طور است، يك نوع از وجود، وجود معروض است كه استقلال دارد و در تحقّقش نياز به شىء ديگر ندارد، نوع ديگر از وجود، وجود عرض است كه در تحقّقش نياز به معروض دارد.(1)
خلاصه اين كه در ديد اوّل، ما هريك از اين دو وجود را مستقلا ملاحظه مى كنيم كه در اين صورت، بين آنها تباين وجود دارد و هيچ گونه قابليّت حمل و اتّحاد و هوهويت بين آن دو وجود ندارد.
2 ـ سفيدى را مقابل جسم قرار ندهيم بلكه آن را به عنوان مرتبه اى از وجود جسم
- 1 ـ البته ما گفتيم: «نوع سوّمى از وجود هم به عنوان معانى حرفيّه وجود دارد». ولى ما فعلا با آن كارى نداريم.
(الصفحة523)
درنظر بگيريم. به تعبير ديگر: سفيدى را به عنوان اين كه ظهورى از ظهور جسم و چهره اى در ارتباط با جسم است درنظر بگيريم. در اين صورت، قابليّت حمل وجود دارد، زيرا سفيدى ـ با اين ديد ـ جدا از جسم نيست بلكه ظهورِ همان جسم و مرتبه اى از وجود جسم و چهره و قيافه جسم است. در اين جا بين جسم و سفيدى تباينى وجود ندارد.(1)
پس درحقيقت، اين اعتبارى كه اهل معقول در فرق بين مشتق و مبدأ مطرح مى كنند، آن اعتبار صاحب فصول (رحمه الله) نيست، اين طور نيست كه مسأله در اختيار اعتبار انسان باشد. بلكه مسأله اين است كه سفيدى را به دو صورت مى توان ملاحظه كرد، در يك صورت آن قابليّت حمل ندارد، زيرا طرف مقابل جسم قرار گرفته و مباين با جسم واقع شده است، ولى در يك صورت آن، قابليّت حمل وجود دارد زيرا سفيدى، خود جسم و چهره جسم است.
اين بهترين تفسيرى است كه در ارتباط با كلام فلاسفه مى توان مطرح كرد كه هم مغاير با كلام مرحوم آخوند و هم مغاير با كلام صاحب فصول (رحمه الله) است.
بررسى كلمات بزرگان در تفسير كلام فلاسفه
استاد اعظم ما حضرت امام خمينى (رحمه الله) كه تخصّص فوق العاده و كم نظير بلكه بى نظيرى در فلسفه داشتند در اين جا مطلب بسيار خوبى مطرح كرده اند، اگر چه در تقريرات درس ايشان، درست تقرير نشده است.
ايشان مى فرمايد:
اوّلا: دليلى كه مرحوم حاجى سبزوارى از محقّق دوانى نقل مى كند، داراى اشكال است.
محقّق دوانى گفت: عقل وقتى بياض را ملاحظه مى كند ـ قبل از رسيدن به
- 1 ـ نهاية الدراية، ج1، ص156