(الصفحة86)
ماهيت انسان كه عبارت از حيوان ناطق است.
از خصوصيات ماهيت اصيل اين است كه در ذات آن، هيچ ابهامى وجود ندارد. اگر از ما راجع به ماهيت انسان سؤال كنند، مى گوييم: حيوان ناطق. تمام ماهيت انسان، با وضوح و روشنى و بدون كم و زياد عبارت از حيوان ناطق است. ايشان مى فرمايد: اگر بخواهد ابهامى بر اين ماهيت عارض شود، اين ابهام نمى تواند در مرحله ذات ماهيت مطرح باشد، بلكه در ارتباط با خصوصيات فردى و عوارض مشخّصه آن مى تواند مطرح باشد، مثلاً: اگر به ماگفتند: «انسانى در خانه است». وقتى ما اين انسان را با ماهيتش ملاحظه كنيم، هيچ گونه ابهامى براى ما وجود ندارد ولى همين انسان را اگر به لحاظ خصوصيات فردى او ملاحظه كنيم، احتمالاتى در او جريان دارد، سفيد پوست بودن، سياه پوست بودن، عالم بودن، جاهل بودن، بلند قد يا كوتاه قد بودن و... .
قسم دوّم: ماهياتى است كه از آنها به
ماهيات اعتباريه و غير متأصّله تعبير مى شود. اين ها عبارت از ماهياتى هستند كه از چند ماهيت، تركيب يافته و از چند مقوله تشكيل شده اند، و در حقيقت ماهيات متعدد را كنار هم گذاشته اند و با يك وحدت اعتبارى به آنها نگريسته اند، مثل ماهيت صلاة.
صلاة، داراى ماهيت واحدى است ولى نه ماهيت اصيله بلكه ماهيت اعتباريه، زيرا اجزاء و خصوصياتى كه در تشكيل اين ماهيت اعتبارى نقش دارند هركدام، يك ماهيت اصيله متأصّله اند و هركدام، يك مقوله اند. اين مقولات متباينه را شارع مقدس، با يك وحدت اعتبارى به آنها نگريسته و اين واحد اعتبارى را موضوع براى حكم قرار داده و آثار و احكامى بر آن مترتب كرده است. فرق اين ماهيات اعتباريه با ماهيات اصيله، در يك جهت مهم اين است كه ما گفتيم: ماهيات اصيله، در ذاتشان ابهامى نيست و ابهام، همواره در ارتباط با عوارض و خصوصيات آن ماهيات است ولى ماهيات اعتباريه، در ذاتشان ابهام وجود دارد يعنى معمولاً حدود و ثغور اين ماهيت واحده اعتباريه براى ما نامعلوم است.
به عبارت روشن تر: ايشان مى فرمايد: وقتى به انسان نگاه مى كنيم مى بينيم
(الصفحة87)
ماهيت آن روشن و واضح است ولى وقتى به نماز ـ به عنوان يك ماهيت اعتبارى ـ نگاه مى كنيم، ملاحظه مى كنيم ماهيت آن مبهم و غير واضح است امّا اين ماهيت، با همين ابهامى كه دارد در ذهن متشرعه مى آيد. هر وقت متشرعه، كلمه صلاة را مى شنود، همين ماهيت مبهم به ذهنش مى آيد. ولى نمى تواند آن را بيان كند. اين از قبيل «يدرك و لايوصف» است. به همين جهت، متشرعه اگر بخواهد آن را بيان كند از راه آثارش بيان مى كند و مى گويد: چيزى كه نهى از فحشاء و منكر مى كند، آنچه در شبانه روز پنج بار خوانده مى شود، آنچه به عنوان اساس احكام عمليه فرعيه مطرح است. و از راه اين عناوين، همان ماهيت مبهم را ـ كه در ذهن او مى آيد ـ بيان مى كند.(1)
سپس مى فرمايد: اين ابهامى كه در اين جا ذكر مى كنيم، غير از ابهامى است كه در
- 1 ـ ممكن است كسى بگويد: بيان مرحوم اصفهانى، همان بيان مرحوم آخوند است.
در پاسخ مى گوييم: اين كلام، با كلام مرحوم آخوند فرق دارد زيرا:
اوّلاً: در كلام مرحوم آخوند، آثار صلاة مطرح بود، يعنى چيزهايى كه صلاة، در آنها مؤثر بود و به وجود آورنده آنها بود ولى در كلام ايشان، آثار ـ به اين معنا ـ مطرح نيست زيرا يكى از آثارى كه ايشان ذكر مى كند اين است كه «آنچه در شبانه روز، پنج بار خوانده مى شود» در حالى كه اين اثر مثل نهى از فحشاء و منكر نيست.
ثانياً: در كلام مرحوم آخوند، مسأله تأثير و مسأله «الواحد لا يصدر إلاّ من الواحد» مطرح بود ولى در كلام ايشان اين حرفها مطرح نيست.
ثالثاً: يك فرق ماهوى كه بين كلام ايشان و كلام مرحوم آخوند وجود دارد اين است كه در كلام مرحوم آخوند، از كلمه صلاة چيزى نمى فهميم بلكه از راه آثار، به آن معنا پى مى بريم. به همين جهت ما به مرحوم آخوند اشكال كرديم كه اگر كسى اين آثار را براى نماز نداند روى مبناى شما نبايد بتواند از كلمه صلاة معنايى را استفاده كند زيرا از راه اين آثار است كه مى توان به صلاة پى برد و هنگامى كه آثار، كنار رود، معناى صلاة هم كنار مى رود. ولى در كلام مرحوم اصفهانى اين گونه نيست. ايشان مى فرمايد: با شنيدن لفظ صلاة، معناى مبهم آن به ذهن متشرعه مى آيد و متشرعه، آن را درك مى كند ولى قادر به بيان آن نيست به همين جهت از راه آثار، آن را بيان مى كند و مى گويد: آنچه نهى از فحشاء و منكر مى كند و... .
(الصفحة88)
نكره وجود دارد. در نكره، مسأله ترديد مطرح است. وقتى كسى به شما مى گويد: جاءني رجلٌ، در اين جمله كلمه «رجل» به حسب واقع ابهام ندارد ولى با توجه به اين كه متكلّم، مشخصات او را بيان نكرده است; روح ترديدى در مخاطب به وجود مى آيد و مخاطب، مردّد مى شود كه آيا اين رجل، زيد است يا عَمر است و يا بكر است؟ ايشان مى فرمايد: اسم اين را ما، ترديد مى گذاريم ولى ابهامى كه در اين جا مطرح مى كنيم مربوط به ذات و ماهيت است نه ترديد انسانها در معناى صلاة. بلكه صلاة، ذاتاً ابهام دارد.
سپس مى فرمايد: تصور نكنيد كه آنچه در ارتباط با الفاظ عبادات مى گوييم، فقط در الفاظ عبادات مطرح است بلكه اين مسأله در تكوينيات هم نظائرى دارد مثلاً: خمر، از اشياء متعددى ساخته مى شود، از خرما، انگور و... و اين ها از جهات مختلفى ـ مثل شكل، رنگ، شدت اسكار و... ـ با يكديگر تفاوت دارند ولى وقتى عرف، كلمه خمر را مى شنود، قطعاً معنايى به ذهنش مى آيد، امّا آن معنا نه انطباق بر خصوص خمر متخّذ از انگور دارد و نه انطباق بر خصوص خمر متخّذ از خرما دارد و نه انطباق بر رنگ خاص يا مرتبه خاصى از اسكار دارد. حال از عرف سؤال مى كنيم: خمر چيست؟ عرف نمى تواند توصيف كند، به همين جهت آثارش را مطرح مى كند و مى گويد: همان چيزى كه مسكر است و عقل را زايل مى كند.
محقق اصفهانى (رحمه الله) مى فرمايد: در باب صلاة نيز ما همين حرف را مى زنيم.
سپس مى فرمايد: بعضى از محقّقين، در نوع مشكّك از ماهيات اصيله نيز همين حرف را زده اند، مثلاً در باب نور و وجود و امثال اين ها ملاحظه مى كنيم كه بالاترين مرتبه وجود، عبارت از واجب الوجود است، بعد نوبت به ممكن الوجود مى رسد ولى در همين ممكن الوجود، مراتب متعددى مطرح است.
شدت وجود در مجرّدات با وجود در ماهيات تفاوت دارد و در خود ماهيات نيز وجود انسان با وجود حيوان فرق دارد. ايشان مى فرمايد: بعضى از اهل فن معتقدند: كلّى وجود مشكك، بين مراتب مختلفه اى از وجود، داراى يك ماهيت مبهمى است و
(الصفحة89)
به همان ابهامش در ذهن استقرار پيدا مى كند و بايد از طريق آثار و خواص، به آن ماهيت مبهم اشاره شود.
بعد مى فرمايد: اين راهى كه ما طى كرديم ـ و غير از اين نمى شود طى كرد ـ هم براى صحيحى مفيد است و هم براى اعمى. يعنى صحيحى و اعمى، معناى ماهيت صلاة را يك معناى مبهمى مى دانند ولى فرق بين آن دو اين است كه صحيحى وقتى مى خواهد آن معناى مبهم را به وسيله آثارش بيان كند مى گويد: چيزى است كه بالفعل، ناهى از فحشاء و منكر است ولى اعمى ـ با توجه به اين كه نمازهاى فاسد را هم داخل در آن معناى مبهم مى داند ـ وقتى مى خواهد معناى مبهم صلاة را به وسيله آثارش بيان كند، مى گويد: چيزى است كه اقتضاى نهى از فحشاء و منكر در آن وجود دارد. در اين صورت، كلمه «اقتضاء» بر نمازهاى فاسد هم تطبيق مى كند; زيرا در هر نماز فاسدى هم اقتضاى نهى از فحشاء و منكر وجود دارد ولى وجود مانع نگذاشته است كه اين اقتضاء به مرحله عليت تامّه و فعليّت برسد.(1)
اشكال بر كلام محقق اصفهانى (رحمه الله)
: آيا وجداناً با شنيدن لفظ صلاة، معناى مبهمى كه يدرك و لايوصف است به ذهن متشرعه مى آيد؟ وقتى آيه شريفه
{أقيمواالصلاة} وارد شد آيا مردم،از اين آيه چه چيزى فهميدند؟ آيا معناى مبهمى به ذهن آنان آمد؟ در اين صورت، آيا اگر از آنان سؤال مى شد: «صلاة چيست؟» چه جوابى مى دادند؟ هنوز كه مسأله نهى از فحشاء و منكر نيامده بود و اين طور نبود كه
{انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر} قبل از
{أقيمواالصلاة} آمده باشد، زيرا اوّل نمى آيند اوصاف صلاة را ذكر كنند بعد بفرمايد:
{أقيمواالصلاة}. و يا وقتى
{أقيمواالصلاة} آمد، هنوز خواندن پنج نوبت در شبانه روز نيامده بود. مسأله پنج نماز يوميه، در رتبه متأخر از
{أقيمواالصلاة} و در طول آن قرار داد و به عبارت دقيق تر: مسأله اوقات نماز، از
{أقم الصلاة لدلوك الشمس إلى غسق الليل}(2)
- 1 ـ نهاية الدراية، ج1، ص63 ـ 65
- 2 ـ الإسراء: 78
(الصفحة90)
استفاده مى شود. شما مى گوييد: اين
{أقم الصلاة} كه در آيه آمده و معنايش اين است كه شما مى دانيد صلاة چيست و وجوب نماز را هم مى دانيد، فقط آمده ايم اوقات نماز را براى شما بيان كنيم و بگوييم: اوقات نماز،
{لدلوك الشمس إلى غسق الليل} است. آيا صلاة در
{أقم الصلاة}معنايش اين است؟ يعنى همان چيزى كه در شبانه روز پنج نوبت خوانده مى شود. آيا مردم، آيه را اين گونه معنا مى كنند؟ پس
{لدلوك الشمس}براى چه آمده است؟ آيا مى توانيم بگوييم: از
{أقم الصلاة} يك معناى مبهمى را مى فهميم؟ با چه چيزى به آن معناى مبهم اشاره كنيم؟ آيه تازه مى خواهد اوقات صلاة را بگويد. زوال شمس تا نصف شب كه وقت براى چهار نماز است در اين آيه مطرح شده است.
خلاصه اين كه ما نمى توانيم بگوييم: «متشرعه، از معناى صلاة، يك معناى مبهم يدرك و لايوصف را استفاده مى كنند و راه هاى معرفى آن معنا عبارت از راه هايى است كه بعد از دستور
{أقيموا الصلاة} آمده است». آيه شريفه
{انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر}(1) بعد از مدتها نازل شده است و ما كه طلبه هستيم تا وقتى به كفاية الاُصول نرسيده و حرف مرحوم آخوند را نديده ايم و يا تفسير آيه را مطالعه نكرده ايم اين آثار به ذهنمان نمى آيد. الان هم كه چند روزى است در اين زمينه بحث مى كنيم باز وقتى من كلمه «صلاة» را مى گويم، به ذهن شما مسأله نهى از فحشاء و منكر نمى آيد، تا چه رسد به متشرعه كوچه و بازار كه اصلاً اطلاعى از اين آثار و خواص نماز ندارند، ولى در عين حال، وقتى كلمه صلاة نزد متشرعه مطرح مى شود مى فهمند كه صلاة عبادتى است كه داراى اجزاء و شرايطى مى باشد و خصوصياتى ـ مثل رو به قبله بودن و... ـ در آن معتبر است. تمام اين خصوصيات، در ذهن متشرعه نقش مى بندد. در اين صورت، چگونه مى توان گفت كه جز يك معناى مبهم يدرك و لايوصف ـ كه با اين آثار بايد توصيف شود ـ به ذهن نمى آيد؟ اين خلاف چيزى است