جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة88)
نكره وجود دارد. در نكره، مسأله ترديد مطرح است. وقتى كسى به شما مى گويد: جاءني رجلٌ، در اين جمله كلمه «رجل» به حسب واقع ابهام ندارد ولى با توجه به اين كه متكلّم، مشخصات او را بيان نكرده است; روح ترديدى در مخاطب به وجود مى آيد و مخاطب، مردّد مى شود كه آيا اين رجل، زيد است يا عَمر است و يا بكر است؟ ايشان مى فرمايد: اسم اين را ما، ترديد مى گذاريم ولى ابهامى كه در اين جا مطرح مى كنيم مربوط به ذات و ماهيت است نه ترديد انسانها در معناى صلاة. بلكه صلاة، ذاتاً ابهام  دارد.
سپس مى فرمايد: تصور نكنيد كه آنچه در ارتباط با الفاظ عبادات مى گوييم، فقط در الفاظ عبادات مطرح است بلكه اين مسأله در تكوينيات هم نظائرى دارد مثلاً: خمر، از اشياء متعددى ساخته مى شود، از خرما، انگور و... و اين ها از جهات مختلفى ـ مثل شكل، رنگ، شدت اسكار و... ـ با يكديگر تفاوت دارند ولى وقتى عرف، كلمه خمر را مى شنود، قطعاً معنايى به ذهنش مى آيد، امّا آن معنا نه انطباق بر خصوص خمر متخّذ از انگور دارد و نه انطباق بر خصوص خمر متخّذ از خرما دارد و نه انطباق بر رنگ خاص يا مرتبه خاصى از اسكار دارد. حال از عرف سؤال مى كنيم: خمر چيست؟ عرف نمى تواند توصيف كند، به همين جهت آثارش را مطرح مى كند و مى گويد: همان چيزى كه مسكر است و عقل را زايل مى كند.
محقق اصفهانى (رحمه الله) مى فرمايد: در باب صلاة نيز ما همين حرف را مى زنيم.
سپس مى فرمايد: بعضى از محقّقين، در نوع مشكّك از ماهيات اصيله نيز همين حرف را زده اند، مثلاً در باب نور و وجود و امثال اين ها ملاحظه مى كنيم كه بالاترين مرتبه وجود، عبارت از واجب الوجود است، بعد نوبت به ممكن الوجود مى رسد ولى در همين ممكن الوجود، مراتب متعددى مطرح است.
شدت وجود در مجرّدات با وجود در ماهيات تفاوت دارد و در خود ماهيات نيز وجود انسان با وجود حيوان فرق دارد. ايشان مى فرمايد: بعضى از اهل فن معتقدند: كلّى وجود مشكك، بين مراتب مختلفه اى از وجود، داراى يك ماهيت مبهمى است و
(الصفحة89)
به همان ابهامش در ذهن استقرار پيدا مى كند و بايد از طريق آثار و خواص، به آن ماهيت مبهم اشاره شود.
بعد مى فرمايد: اين راهى كه ما طى كرديم ـ و غير از اين نمى شود طى كرد ـ هم براى صحيحى مفيد است و هم براى اعمى. يعنى صحيحى و اعمى، معناى ماهيت صلاة را يك معناى مبهمى مى دانند ولى فرق بين آن دو اين است كه صحيحى وقتى مى خواهد آن معناى مبهم را به وسيله آثارش بيان كند مى گويد: چيزى است كه بالفعل، ناهى از فحشاء و منكر است ولى اعمى ـ با توجه به اين كه نمازهاى فاسد را هم داخل در آن معناى مبهم مى داند ـ وقتى مى خواهد معناى مبهم صلاة را به وسيله آثارش بيان كند، مى گويد: چيزى است كه اقتضاى نهى از فحشاء و منكر در آن وجود دارد. در اين صورت، كلمه «اقتضاء» بر نمازهاى فاسد هم تطبيق مى كند; زيرا در هر نماز فاسدى هم اقتضاى نهى از فحشاء و منكر وجود دارد ولى وجود مانع نگذاشته است كه اين اقتضاء به مرحله عليت تامّه و فعليّت برسد.(1)
اشكال بر كلام محقق اصفهانى (رحمه الله): آيا وجداناً با شنيدن لفظ صلاة، معناى مبهمى كه يدرك و لايوصف است به ذهن متشرعه مى آيد؟ وقتى آيه شريفه{أقيمواالصلاة} وارد شد آيا مردم،از اين آيه چه چيزى فهميدند؟ آيا معناى مبهمى به ذهن آنان آمد؟ در اين صورت، آيا اگر از آنان سؤال مى شد: «صلاة چيست؟» چه جوابى مى دادند؟ هنوز كه مسأله نهى از فحشاء و منكر نيامده بود و اين طور نبود كه {انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر} قبل از{أقيمواالصلاة} آمده باشد، زيرا اوّل نمى آيند اوصاف صلاة را ذكر كنند بعد بفرمايد: {أقيمواالصلاة}. و يا وقتى {أقيمواالصلاة} آمد، هنوز خواندن پنج نوبت در شبانه روز نيامده بود. مسأله پنج نماز يوميه، در رتبه متأخر از {أقيمواالصلاة} و در طول آن قرار داد و به عبارت دقيق تر: مسأله اوقات نماز، از {أقم الصلاة لدلوك الشمس إلى غسق الليل}(2)
  • 1 ـ نهاية الدراية، ج1، ص63 ـ 65
  • 2 ـ الإسراء: 78
(الصفحة90)
استفاده مى شود. شما مى گوييد: اين {أقم الصلاة} كه در آيه آمده و معنايش اين است كه شما مى دانيد صلاة چيست و وجوب نماز را هم مى دانيد، فقط آمده ايم اوقات نماز را براى شما بيان كنيم و بگوييم: اوقات نماز، {لدلوك الشمس إلى غسق الليل} است. آيا صلاة در {أقم الصلاة}معنايش اين است؟ يعنى همان چيزى كه در شبانه روز پنج نوبت خوانده مى شود. آيا مردم، آيه را اين گونه معنا مى كنند؟ پس {لدلوك الشمس}براى چه آمده است؟ آيا مى توانيم بگوييم: از {أقم الصلاة} يك معناى مبهمى را مى فهميم؟ با چه چيزى به آن معناى مبهم اشاره كنيم؟ آيه تازه مى خواهد اوقات صلاة را بگويد. زوال شمس تا نصف شب كه وقت براى چهار نماز است در اين آيه مطرح شده است.
خلاصه اين كه ما نمى توانيم بگوييم: «متشرعه، از معناى صلاة، يك معناى مبهم يدرك و لايوصف را استفاده مى كنند و راه هاى معرفى آن معنا عبارت از راه هايى است كه بعد از دستور {أقيموا الصلاة} آمده است». آيه شريفه {انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر}(1) بعد از مدتها نازل شده است و ما كه طلبه هستيم تا وقتى به كفاية الاُصول نرسيده و حرف مرحوم آخوند را نديده ايم و يا تفسير آيه را مطالعه نكرده ايم اين آثار به ذهنمان نمى آيد. الان هم كه چند روزى است در اين زمينه بحث مى كنيم باز وقتى من كلمه «صلاة» را مى گويم، به ذهن شما مسأله نهى از فحشاء و منكر نمى آيد، تا چه رسد به متشرعه كوچه و بازار كه اصلاً اطلاعى از اين آثار و خواص نماز ندارند، ولى در عين حال، وقتى كلمه صلاة نزد متشرعه مطرح مى شود مى فهمند كه صلاة عبادتى است كه داراى اجزاء و شرايطى مى باشد و خصوصياتى ـ مثل رو به قبله بودن و... ـ در آن معتبر است. تمام اين خصوصيات، در ذهن متشرعه نقش مى بندد. در اين صورت، چگونه مى توان گفت كه جز يك معناى مبهم يدرك و لايوصف ـ كه با اين آثار بايد توصيف شود ـ به ذهن نمى آيد؟ اين خلاف چيزى است
  • 1 ـ العنكبوت: 45
(الصفحة91)
كه ما در خارج و در برخورد با متشرعه مشاهده مى كنيم.
در نتيجه كلام محقق اصفهانى (رحمه الله) با وجود جنبه هاى علمى قابل استفاده كه دارد، نمى تواند مورد قبول باشد.

4 ـ كلام مرحوم آيت الله بروجردى

ايشان مى فرمايد: حقيقت و ماهيت صلاة، عبارت از اين اعمال و افعال و اقوالى كه ملاحظه مى شود نيست. اگر چه ركوع و سجود و تكبير و تشهد و تسليم، به عنوان اجزاء نماز نام گذارى شده اند و معناى اجزاء اين است كه نماز، يك امر مركّبى است و اين ها  هم اجزاء يا شرايط آن مركب مى باشند ولى واقعيت مسأله، چيز ديگرى است. واقعيت، اين است كه نماز، يك حقيقت و خضوع و توجّه خاصى به خداوند است كه اين اجزاء به منزله مواد آن شناخته مى شوند ولى صورت، عبارت از همان خضوع و توجه خاص است و همان طور كه در فلسفه مطرح است «شيئيت شىء، به صورت آن است نه به ماده آن»(1) در نتيجه، نماز عبارت از همان خضوع خاص و توجه مخصوص  است.
سپس مى فرمايد: دليل بر اين مطلب، اين است كه اگر عنوان نماز، عنوان مركّبى بود، مركّب وقتى تحقق پيدا مى كند كه تمام اجزاء آن، وجود پيدا كرده باشند و اگر حتى يك جزء آن هم ناقص باشد، نمى توان گفت: مركّب، موجود شده است.
حال ببينيم آيا تعبيرى را كه درباره مركبات ديگر مى كنيم، درباره نماز هم مى توانيم پياده كنيم؟ پاسخ اين سؤال، منفى است زيرا ما در باب نماز مى بينيم از هنگام شروع تا هنگام ختم نماز عنوان صلاة را اطلاق مى كنيم، مثلا كسى كه تكبيرة الاحرام گفت، در موردش مى گوييم: شرع فى الصلاة. در حالى كه نماز، بعد از سلام تحقق مى يابد. پس چرا گفته مى شود: شرع في الصلاة؟ يا اگر كسى مشغول نماز
  • 1 ـ شرح المنظومة، قسم الفلسفة، ص128، نهاية الحكمة، ج2، ص87
(الصفحة92)
است و از شما سؤال كنند كه او چه مى كند؟ جواب مى دهيد: هو في الصلاة، و صلاة را ظرف براى اين شخص قرار مى دهيد. يا وقتى نماز تمام شد مى گوييد: فَرَغَ من الصلاة. آيا بعد از تمام شدن نماز مى گوييد: «الان وُجِدَت الصلاة»؟
ملاحظه مى شود كه تعبيراتى كه در مورد صلاة بكار مى رود با تعبيراتى كه در مورد ساير مركبات بكار مى رود تطبيق نمى كند. در مركبات ديگر، قبل از تماميت اجزاء، هيچ چيزى وجود پيدا نكرده است. بلكه بعد از تمام شدن اجزاء، اوّلين آنِ مركّب و اوّلين زمان وجود آن مركّب آغاز مى شود ولى در باب نماز، چنين تعبيراتى وجود ندارد. تعبيرات مربوط به نماز، حاكى از اين است كه نماز يك حقيقتى ماوراء اين اجزاء و شرايط است. حقيقتى است كه به مجرّد گفتن تكبير، تحقق پيدا مى كند و سپس تا آخر نماز، ادامه مى يابد. اين ها همه دليل بر اين است كه عنوان صلاة، عنوان مركّب نيست، زيرا تعابيرى كه در مورد نماز بكار مى رود در مورد مركّبات ديگر وجود ندارد، پس اين اجزاء به منزله مواد هستند ولى حقيقت صلاة عبارت از خشوع و خضوع خاص است و اين خشوع و خضوع در تمامى نمازها وجود دارد. موادّ، گاهى از نظر كيفيت و گاهى از نظر كمّيت تغيير مى كند، مثلا ركوع معمولى و ركوع با اشاره تغيير كيفى است و نماز مسافر و حاضر تغيير كمّى است و اختلاف مواد در كيفيت و كميت، هيچ لطمه اى به آن حقيقت واحد ـ كه عبارت از خضوع خاص است و در تمامى نمازهاى صحيح وجود دارد  ـ وارد نمى كند. همان خضوع خاصى كه در نماز چهارركعتى است در نماز دوركعتى و حتى نماز غريق وجود دارد با اين كه از نظر صورت، بين نماز غريق و نمازهاى ديگر تفاوت وجود دارد.
سپس مى فرمايد: اين خضوع خاص، فقط در نمازهاى صحيح وجود دارد و در نمازهاى باطل راهى ندارد.(1)
مؤيدى براى كلام مرحوم بروجردى:
  • 1 ـ نهاية الاُصول، ج1، ص47 و 48