(الصفحة245)
متّصل باشد ـ مثل اين كه از اوّل بگويد: «أعتق الرقبة المؤمنة» ـ در اين صورت، در عنوان كردن اطلاق و تقييد، مسامحه وجود دارد، زيرا اطلاقى نبوده است كه بخواهد تقييد پيدا كند. حكم، از اوّل به صورت مقيّد مطرح شده است. ولى در جايى كه اين معنا به دليل منفصل روشن شود، يك دليل مى گويد: «أعتق الرقبة» و دليل منفصل ديگر مى گويد: «لا تعتق الرقبة الكافرة»، اين جا همان مسأله اطلاق و تقييد مطرح است و در ماعداى مورد دليل مقيّد، به اطلاق تمسك مى كنيم. ولى در آيه شريفه، دنبال
{أحلّ الله البيع}فرموده است:
{و حَرَّمَ الرّبا} و درحقيقت، بين بيع و ربا ايجاد مقابله كرده است. از اين مقابله استفاده مى شود كه شارع مى خواهد بگويد: «ربا، بيع نيست».
به عبارت روشن تر: شما آيه
{أحَلَّ الله البيع وَ حَرَّمَ الرّبا} را چگونه معنا مى كنيد؟ آيا مجموع اين دو جمله معنايش مى شود: «أحلّ الله البيع غير الربوي» مثل همان قيد متصلى كه در «أعتق الرقبة المؤمنة» مطرح است؟ يا اين كه آنچه عرف از مقابله بين «بيع» و «ربا» در اين آيه استفاده مى كند اين است كه شارع مى خواهد بگويد: «ربا اصلا بيع نيست» در اين صورت آيه
{و حرّم الرّبا} مثل دليل حاكم خواهد بود و داراى عنوان تقييد و تخصيص نيست. يك دليل مى گويد:
{أحلَّ الله البيع} و دليل ديگر مى گويد: «البيع الربوى ليس ببيع عند الشارع» در اين جا ديگر عنوان تقييد و تخصيص مطرح نيست. مثل اين كه در «أعتق الرقبة» گاهى مولا براى تقييد مى گويد: «لا تعتق الرقبة الكافرة» ولى يكوقت مى گويد: «الرقبة الكافرة ليست برقبة»، اين دليل، ناظر به همان «أعتق الرقبة» است ولى نظارتش به نحو حكومت است. ظاهر اين است كه در آيه شريفه
{أحلّ الله البيع و حرّم الرّبا}، شارع مى خواهد يك چنين چيزى را بيان كند. مى خواهد بگويد: «ربا، غيرمشروع است، زيرا ربا، بيع نيست». و الاّ چرا در آيه شريفه، بين «بيع» و «ربا» مقابله ايجاد كرده است. لذا در خصوص «بيع ربوى» به نظر مى رسد مسأله بالاتر است و عنوان تخصيص و تقييد مطرح نيست بلكه مسأله حكومت مطرح است، مثل
«لا شكّ لكثير الشك» در برابر ادلّه اى كه روى شكوك در ركعات يا افعال نماز، آثارى را مترتب مى كند.
(الصفحة246)
اگر عناوين معاملات، براى مسبّبات وضع شده باشند آيا مى توان به اطلاق {أحلّ الله البيع} تمسك كرد؟
در بحث هاى گذشته گفتيم: در ارتباط با ثمره نزاع ميان صحيحى و اعمّى در باب معاملات، سه صورت تصوير مى شود. در يك صورت، هر دو مى توانستند به اطلاق تمسك كنند و در يك صورت، هيچ كدام نمى توانستند و درنتيجه در اين دو صورت، ثمره اى وجود نداشت و تنها در يك صورت بود كه اعمّى مى توانست به اطلاق
{أحلّ الله البيع} تمسك كند ولى صحيحى نمى توانست و آن در جايى بود كه در مورد چيزى شك داشته باشيم آيا در صحّت عرفيه اعتبار دارد يا نه؟ در اين صورت، صحيحى كه مى گويد: «بيع، براى «صحيح عرفى» وضع شده است»، با شك در اعتبار چيزى در صحت عرفى، نمى تواند عنوان بيع را احراز كند و با عدم احراز عنوان بيع، نمى تواند به
{أحلَّ الله البيع} تمسك كند. به خلاف اعمّى كه در چنين موردى مى تواند به اطلاق تمسك كند.
مطلب ديگرى كه در بحثهاى قبل گفتيم اين بود كه نزاع ميان صحيحى و اعمّى در باب عناوين معاملات در صورتى است كه اين عناوين براى اسباب وضع شده باشند. ولى اگر اين عناوين براى مسبّبات وضع شده باشند، در مسبّبات، مسأله صحت و فساد مطرح نيست. امرِ مسبّبات، داير بين وجود و عدم است و براساس اين مبنا، الفاظ معاملات، از نزاع صحيحى و اعمّى خارج مى شوند.
اشكال: اگر كسى در باب معاملات، وضع براى مسبّبات را اختيار كرد(1) ـ كه خارج
- 1 ـ مرحوم شيخ انصارى همين معنا را فرموده و ظاهر هم همين است كه اين الفاظ براى مسبّبات وضع شده اند.
(الصفحة247)
از نزاع صحيحى و اعمّى است ـ آيا اطلاق
{أحلّ الله البيع}قابل استناد است؟
روشن است كه اگر ما بگوييم: الفاظ معاملات براى مسبّبات وضع شده اند در اين صورت معناى آيه اين مى شود كه «خداوند، ملكيت را در مورد بيع امضا كرده است» نه اين كه «عقد بيع را مؤثّر در ملكيت قرار داده است».
حال اگر
{أحلّ الله البيع} يك چنين معنايى داشته باشد، آيا در موارد شك مى توان به اطلاق آن تمسك كرد؟
شك ما معمولا در ارتباط با سبب است، در اين است كه آيا عربيت در صيغه بيع معتبر است يا نه؟ اين شك در محدوده سبب است و به اين برمى گردد كه «اگر صيغه بيع، فارسى بود، آيا اين صيغه، در تحقّق ملكيت مؤثر است يا نه؟» و يا شك مى كنيم «آيا شارع، تقدّم ايجاب بر قبول را معتبر دانسته است يا نه؟» كسى بيايد قبول را بر ايجاب مقدّم بدارد و بگويد: «من اين چيز را از شما خريدم» و شما هم بگوييد: «من هم فروختم» و ما شك كنيم كه آيا چنين معامله اى در ملكيت مبيع نسبت به مشترى و ملكيت ثمن نسبت به بايع، تأثير دارد يا نه؟
در اين صورت، راه ما از راه آيه جدا مى شود. چون براساس مبناى مسبّبات، آيه روى مسبّب تكيه كرده و بيع به معناى مسبّب است ولى شك ما در محدوده اسباب است و در مورد چنين شكهايى نمى توان به اطلاق
{أحلّ الله البيع} تمسك كرد.
و به عبارت علمى و برهانى كه در تقرير اشكال گفته اند:
شما وقتى مثلا در بيع، مسبّب را با سبب ملاحظه مى كنيد، سه صورت مى توانيد تصوير كنيد:
صورت اوّل: مسبّب، فقط داراى يك سبب است يعنى آنچه دست انسان را مى گيرد و به مسبّب مى رساند غير از يك سبب نيست.
صورت دوّم: مسبّب، داراى اسباب متعددى است و از طرق متعددى مى توان به مسبّب رسيد و اين خود داراى دو صورت است:
1 ـ همه اسباب متعدّده، در يك رديف باشند، يعنى اگر قرار باشد در مسبّب تأثير
(الصفحة248)
داشته باشند، همه آنها تأثير دارند و اگر بنا باشد در مسبّب، تأثير نداشته باشند، هيچ كدام ندارند. اين طور نيست كه بعضى از آنها به طور يقين در مسبّب تأثير داشته باشند و تأثير بعضى به صورت مشكوك باشد.
2 ـ اسباب متعدّد، در يك رديف نباشند بلكه بعضى از آنها، قطعاً تأثير در تحقّق مسبّب دارند ولى بعضى ديگر، تأثيرشان در مسبّب، مشكوك است.
تأثير سبب در مسبّب، از اين سه صورت خارج نيست.
مستشكل مى گويد: اگر
{أحلَّ الله البيع} يك معناى مسبّبى پيدا كرد ـ كه فرض ما اين است ـ در صورتى كه بيع، داراى سبب واحدى باشد لازمه اين كه شارع مسبّب را امضا كرده باشد اين است كه سبب آن را هم امضا كرده است. مسبّبى كه جز يك راه و يك سبب ندارد بدون ترديد وقتى مسبّب مورد امضاى شارع قرار گرفت سبب آن نيز مورد امضا قرار گرفته است، زيرا رسيدن به مسبّب از غير راه سبب امكان ندارد.
و در صورتى كه مسبّب، داراى اسباب متعدّدى باشد و اين اسباب يكنواخت است و هيچ كدام ترجيحى بر ديگرى ندارند، در اين صورت نيز اگر شارع، مسبّب را امضا كرد چاره اى نيست جز اين كه بگوييم: همه اسباب را هم امضا كرده است، بين اين اسباب، تبعيض امكان ندارد. شارع نمى تواند بگويد: «هيچ كدام از اين اسباب را قبول ندارم ولى در عين حال مسبّب را مى پذيرم»، اگر مسبّب را پذيرفت همه اسباب را هم پذيرفته است، زيرا رسيدن به مسبّب، از غير راه اين اسباب امكان ندارد. ولى در صورتى كه مسبّب، داراى اسباب متعدّدى باشد و اين اسباب متعدّد، از نظر تيقّن و عدم تيقّن در تأثير در مسبّب، اختلاف دارند. مثل اين كه مى دانيم صيغه عربى، براى تحقّق اين مسبّب، سببيّت دارد ولى در مورد صيغه فارسى شك داريم كه آيا اين لفظ، سببيّت دارد براى تحقّق مسبّب يا نه؟ يا در مورد معاطات كه فعل است شك داريم كه آيا سببيّت براى تحقّق مسبّب دارد يا نه؟ اساس اشكال مستشكل همين جاست. مى گويد: در اين جا چگونه مى توانيد به اطلاق
{أحلّ الله البيع} تمسك كنيد؟
{أحلّ الله البيع}مسبّب را مى گويد. شما مى گوييد: «مسبّب بدون سبب نمى شود»، قبول داريم. ولى سبب
(الصفحة249)
متيقّن ـ مثل صيغه عربى ـ بدون اشكال، تأثير در تحقّق مسبّب دارد امّا در ارتباط با اسباب مشكوك چگونه مى توان به
{أحلّ الله البيع} تمسك كرد؟ مستشكل مى گويد: درست در همين مورد ـ كه نوعاً محلّ ابتلاست ـ دست ما كوتاه است.
{أحلّ الله البيع}مسبّب را مى گويد و شك شما در محدوده اسباب است.
به عبارت ديگر: در اين فرض، اگر شارع، مسبّب را امضا كند لازمه اش اين نيست كه همه اسباب ـ حتى مشكوك السببيّه ها ـ را مورد امضاى خود قرار دهد، زيرا ملازمه اى وجود ندارد. شارع، مسبّب را امضاء كرده است، بعضى از اسباب هم متيقن السببيّة هستند، ممكن است انسان از راه همين اسباب، به مسبّب رسيده باشد، اما اين كه مشكوك السببيّه ها را هم شارع امضا كرده باشد، با توجه به اين كه بيع، معناى مسبّبى دارد و امضاء ـ به طور مستقيم ـ متوجه به مسبّب است، ديگر ملازمه اى وجود ندارد كه اسباب مشكوكه هم مورد امضاء قرار گرفته باشند. لذا در اين فرض اخير ـ كه عمده هم همين فرض است ـ نمى توان در مورد اسباب مشكوكه به اطلاق
{أحلَّ الله البيع} تمسك كرد، مثل اين كه صيغه بيع، غيرعربى باشد يا بيع به صورت معاطات باشد و يا قبول بر ايجاب تقدّم داشته باشد، در اين گونه موارد نمى توان به اطلاق
{أحلّ الله البيع} تمسك كرد.
اين اشكال، اشكال مهمّى است و در باب معاملات، ثمره فقهيه بر آن مترتب است زيرا الفاظ و عناوين، ظاهر در اين هستند كه براى مسبّبات وضع شده اند و شما هم مى گوييد: در اين موارد، تمسك به اطلاقات جايز نيست.
محقّق نائينى (رحمه الله) در
پاسخ اشكال فوق فرموده است: اين مطلبى كه درباره معاملات مطرح است كه «آيا الفاظ، براى مسبّبات وضع شده اند يا براى اسباب؟» معنايش اين است كه اصل سببيّت را يك امر مفروغ عنه قرار داده اند سپس نزاع كرده اند كه آيا الفاظ معاملات براى اسباب وضع شده اند يا براى مسبّبات؟ ولى ما ريشه اين حرف را قبول نداريم. در معاملات، مسأله سببيّت و مسببيّت مطرح نيست، زيرا سببيّت و مسببيّت در تكوينيات به اين معناست كه ما دو وجود مستقل داريم: يكى