جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة325)
سپس صاحب معالم (رحمه الله) نتيجه گيرى كرده مى فرمايد:
وقتى قيد وحدت، در معناى موضوع له دخالت داشت، شما اگر خواستيد كلمه «عين» را در استعمال مفرد در دو معنا استعمال كنيد، معنايش اين است كه اين قيد وحدت را مى خواهيد كنار بزنيد، معنايش اين است كه مى خواهيد جزء موضوع له را كنار بزنيد . كلمه «عين» براى «عين باكيه با قيد وحدت» وضع شده است و شما كه مى خواهيد از آن، دو معنا را اراده كنيد بايد جزء موضوع له ـ يعنى قيد وحدت ـ را از موضوع له كم كنيد، در نتيجه لفظ موضوع براى كلّ را در جزء استعمال مى كنيد و چنين استعمالى مَجاز است.(1)
يك بيانى هم ايشان در ارتباط با تثنيه و جمع دارد كه ما پس از بررسى كلام ايشان در مورد مفرد به بررسى آن خواهيم پرداخت.

بررسى كلام صاحب معالم (رحمه الله)

بر كلام صاحب معالم (رحمه الله) اشكالاتى وارد است:
اشكال اوّل: شما كه مى گوييد: «قيد وحدت، در موضوع له دخالت دارد و واضع، همان طور كه ذات معنا را ملاحظه كرده، قيد وحدت را هم ملاحظه كرده است» چه دليلى براى اين حرف داريد؟
اگر شما بخواهيد در اين ارتباط كتابهاى لغت را به عنوان مدرك خود قرار دهيد مى گوييم: در هيچ يك از كتابهاى لغت، وقتى كلمه «عين» را مطرح مى كنند، «قيد وحدت» را به عنوان جزء معنا ذكر نكرده اند. ما گاهى الفاظى داريم كه براى دو معناى متضادّ وضع شده اند، مثلا كلمه «قُرْء» كه مشترك لفظى بين «طهر» و «حيض» است و ما در هيچ يك از كتابهاى لغت مشاهده نمى كنيم كه وقتى مى خواهند «قرء» را معنا كنند، بگويند: «قُرء، براى طُهر با قيد وحدت و براى حيض با قيد وحدت وضع شده
  • 1 ـ معالم الدين، ص39
(الصفحة326)
است». ساير الفاظ مشترك نيز به همين صورت است.
بنابراين، همين كه انسان به نظرش بيايد كه اعتبار «قيد وحدت» در موضوع له، چيز بدى نيست، مجرّد يك ادّعاست و نياز به دليل دارد و مرحوم صاحب معالم كه چنين ادعايى را مطرح كرده، دليلى براى آن اقامه نكرده است و اصولا دليلى نمى تواند براى اين حرف وجود داشته باشد زيرا ما براى پى بردن به معانى لغات، راهى جز مراجعه به كتب لغت نداريم و در كتب لغت، هيچ اشاره اى به اين مطلب نشده است.
اشكال دوّم: برفرض كه قبول كنيم «قيد وحدت» در موضوع له دخالت دارد، ولى اين مطلب، به دو صورت تصوّر مى شود:
صورت اوّل: اين است كه موضوع له، معنايى مركّب باشد، يعنى «عين باكيه»، يك جزء موضوع له و «وحدت» هم جزء ديگر موضوع له باشد.
صورت دوّم: اين است كه موضوع له، معنايى مقيّد به «قيد وحدت» باشد.
روشن است كه اگر شما بتوانيد صورت اوّل را اثبات كنيد، مى توانيد بگوييد: «لفظِ موضوع براى مركّب، كه يك جزء آن «ذات معنا» و جزء ديگر آن «وحدت» است، در صورتى كه در جزء موضوع له ـ يعنى «ذات معنا» ـ استعمال شود، لفظِ موضوع براى كلّ، در جزء استعمال شده و اين استعمال، مجاز است».
ولى شما اين طور نمى گوييد، بلكه مى گوييد: «موضوع له، معناى مقيّد به قيد وحدت است» و در جايى كه مسأله تقيّد مطرح است، مسأله جزئيت مطرح نيست. اگر هم جزئيت مطرح باشد، جزئيت عقليه مطرح است، همان چيزى كه مى گويند: «تقيّد، جزء است و قيد خارج است». آن وقت نوع جزئيت تقيّد، مسأله عقلى بودن است. تقيّد، يك جزء عقلى است. حال بايد ببينيم آنچه در علم بيان گفته اند كه «لفظِ موضوع براى كلّ، اگر در جزء استعمال شود، مجاز است»(1) آيا شامل جزء عقلى هم مى شود يا اختصاص به اجزاء مركّب خارجى دارد؟
  • 1 ـ المطوّل: ص356
(الصفحة327)
ظاهر اين است كه دايره «استعمال لفظ موضوع براى كلّ، در جزء» آن قدر وسيع نيست كه شامل جزءهايى كه به عنوان تقيّد مطرح است نيز باشد. بلكه اين، اختصاص دارد به اجزاء مركبات خارجى، مثلا در مورد انسان كه براى يك چنين مركّبى وضع شده و يك تركيب مشاهَد و محسوس تحقّق دارد، اگر لفظ «انسان» را در «رأس انسان» استعمال كنيم، استعمال لفظ موضوع براى كلّ در جزء تحقّق پيدا كرده است. حتى ممكن است اين معنا را در ماهيات هم توسعه دهيم، مثلا بگوييم: در مورد كلمه «انسان» كه براى «حيوان ناطق» وضع شده است، نيز عنوان مركّب تحقق دارد و اگر «انسان» در يكى از دو جزء فوق استعمال شود، اين هم استعمال لفظ موضوع براى كلّ در جزء است. هرچند به نظر ما اين مورد ـ يعنى موردى كه اجزاء مركّب، جنس و فصل باشند ـ بعيد و محلّ تأمّل است. ولى اگر فرض كنيم در اين جا هم جايز است، باز لازمه اش اين نيست كه در مانحن فيه هم جايز باشد، زيرا در مانحن فيه آنچه مطرح است تقيّد مى باشد و تقيّد، چيزى است كه جزئيت آن را فقط عقل درك مى كند، به خلاف «حيوان ناطق» كه ممكن است بگوييم: «واضع، اين مركّب، را ملاحظه كرده و لفظ «انسان» را براى آن وضع كرده است». پس بر فرض كه ما كلام صاحب معالم (رحمه الله)را هم قبول كنيم نمى توان آن را استعمال لفظ موضوع براى كلّ، در جزء دانست.
اشكال سوّم (اشكال مرحوم آخوند بر صاحب معالم (رحمه الله)): مرحوم آخوند مى فرمايد: محلّ بحث ما استعمال لفظ مشترك در اكثر از معناست. شما وقتى بخواهيد «اكثر» را براى ما معنا كنيد خواهيد گفت: «اكثر، همان اقلّ است ولى با يك قيد و آن قيد عبارت از «وجود ديگرى» است».
به ذهن شما نيايد كه در اقلّ و اكثر ـ چه ارتباطى باشد و چه استقلالى ـ در معناى «اكثر» فرقى به وجود نمى آيد. «اكثر» يعنى همان «اقلّ» ولى به شرط اين كه آن اضافه هم همراهش باشد، بنابراين، محلّ بحث، استعمال لفظ مشترك در اكثر از معناى واحد است. و ما مى بينيم: «معناى اكثر، عبارت از «اقلّ مقيد به قيد زائد» است» وقتى معناى اكثر اين طور شد، معناى اكثر را با معناى موضوع له ـ كه شما قيد وحدت را در آن اخذ
(الصفحة328)
مى كنيد ـ مقايسه مى كنيم مى بينيم عنوان «كلّ و جزء» تحقّق ندارد بلكه اين ها متباين به تمام معنا مى باشند، زيرا ما اين جا دو معناى مقيّد داريم، يك معناى مقيّد، «معناى موضوع له» است كه عبارت است از «معناى واحد به قيد اين كه معناى ديگر نباشد»، و يكى هم «معناى اكثر» است و آن عبارت است از «معناى واحد به قيد اين كه معناى ديگر همراه آن باشد». پس در حقيقت، در اين جا دو معناى مقيّد داريم و به تعبير اصطلاحى تر: در اين جا يك معناى «بشرط لا» و يك معناى «بشرط شىء» داريم. معناى موضوع له، «بشرط لا» و معناى مستعمل فيه، «بشرط شىء» است و مراد از «لا» و «شىء» هم يك چيز است. يكى «بشرط لاى از معناى دوّم» و ديگرى «بشرط وجود معناى دوّم» است و اين، استعمال لفظ مشترك به صورت مجاز نيست. اين، استعمال لفظ موضوع براى كلّ در جزء نيست. استعمال لفظ «انسان» در «رأس انسان»، استعمال لفظ موضوع براى كلّ در جزء است. ولى اين جا مسأله، مسأله بشرط لا و بشرط شىء است و نسبت ميان اين دو، تباين است نه اين كه مسأله كلّيت و جزئيت مطرح باشد.(1)
بررسى اشكال مرحوم آخوند به صاحب معالم (رحمه الله) در دوره قبل، ما اين اشكال مرحوم آخوند را پذيرفتيم، ولى اكنون به ذهن مى آيد كه اين اشكال ايشان بر صاحب معالم (رحمه الله) وارد نيست. به نظر مى رسد در اين جا يك خلطى ميان مفهوم و مصداق شده است. ما كه مى گوييم: «استعمال لفظ در اكثر از معنا»، آيا «مفهوم اكثر» به عنوان مستعمل فيه ماست يا «مصداق آن»؟
ما وقتى مى خواستيم مسأله «استعمال لفظ در اكثر از معنا» را مطرح كنيم، مى گفتيم: مورد بحث، اين است كه لفظ عين را در دو معنا استعمال كنيم، به گونه اى كه هركدام از دو معنا استقلال داشته باشند و به قول صاحب معالم (رحمه الله) و ديگران: «هركدام،
  • 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص55 و 56
(الصفحة329)
متعلّق نفى و اثبات بوده و مناط مستقلّ براى حكم باشند». به عبارت روشن تر: محل بحث ما، استعمال مشترك در دو معناست ولى شما اسم آن را «اكثر» مى گذاريد و مفهوم «اكثر» را بر آن منطبق مى كنيد. ما نمى خواهيم لفظ را در «مفهوم اكثر» استعمال كنيم. در حالى كه شما آمديد و بر مفهوم اكثر تكيه كرديد و گفتيد: «معناى اكثر، عبارت از اقلّ مقيّد به وجود ديگرى است» ما نمى خواهيم اين گونه استعمال كنيم. ما مى خواهيم لفظ را در دو معنا استعمال كنيم بدون اين كه هيچ تقيّد و ارتباطى در كار باشد، بلكه مى خواهيم به گونه اى باشد كه هر كدام از دو معنا بطور مستقل مناط براى حكم باشند و متعلّق نفى و اثبات قرار گيرند. مثل اين كه ما، دو مرتبه كلمه «عين» را استعمال كرده باشيم. اگر ما استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا را به اين صورت تقريب كنيم آيا باز هم اشكال مرحوم آخوند به صاحب معالم (رحمه الله) وارد است؟ روشن است كه اشكال وارد نيست و به نظر مى رسد منشأ اين اشكال، خلطى است كه بين مفهوم و مصداق صورت گرفته است.
درنتيجه، به كلام صاحب معالم (رحمه الله) همان دو اشكال اوّل وارد است و صاحب معالم (رحمه الله) نمى تواند مجازيت استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا را در مورد مفرد به اثبات برساند.

نظريه صاحب معالم (رحمه الله) در مورد تثنيه و جمع

صاحب معالم (رحمه الله) مى فرمايد: استعمال لفظ مشترك در اكثر از معنا، در مورد تثنيه و جمع، حقيقت است. ايشان مى فرمايد: تثنيه، به منزله تكرير لفظ است و وقتى شما مى گوييد: «رأيتُ عينين»، مثل اين است كه گفته ايد: «رأيت عيناً و عيناً»، و همان گونه كه در صورت تكرار لفظ «عين» مى توانيد از يكى از آنها معناى «باكيه» و از ديگرى معناى «جاريه» را اراده كنيد، وقتى هم مى گوييد: «رأيت عينين»، مسأله به همين صورت است. درنتيجه، اراده كردن دو حقيقت و دو معنا از لفظ «عينين» هيچ مانعى ندارد.