(الصفحة340)
مستعمل است و معنايى داريم كه مستعمل فيه است. ولى در ارتباط با بطون، چنين چيزى مطرح نيست. روايات نمى گويد: «بطون به عنوان مستعمل فيه هستند». پس آيا مقصود از اين روايات چيست؟
مرحوم آخوند در اين زمينه دو احتمال مطرح مى كند.
احتمال اوّل: معانى بطنيه، نه ارتباطى به الفاظ قرآن دارد و نه به معانى ظاهريه قرآن ارتباط دارد، بلكه بين اين ها يك حالت مقارنت تحقّق دارد. يعنى وقتى لفظى از قرآن در معناى ظاهر خودش استعمال شده، در كنار اين استعمال، اراده متكلّم به اين معانى تعلّق گرفته است ولى مراد بودن، ملازم با اين نيست كه بين الفاظ و اين معانى ارتباطى وجود داشته باشد يا اين معانى با معناى ظاهر ارتباط داشته باشند. بلكه فقط در حال استعمال لفظ در معناى ظاهر و مقارن با اين استعمال، خداوند اين هفت معنا يا هفتاد معنا را نيز اراده كرده است. مثل اين كه انسان جمله «زيد قائم» را بگويد در حالى كه توجه به يك معناى ديگر هم داشته و آن معناى ديگر را هم اراده كند. امّا اراده آن معنا هيچ ربطى به جمله «زيد قائم» ندارد، نه ارتباط لفظى و نه ارتباط معنوى.
اشكال بر احتمال اوّل: آيت الله خويى«دام ظلّه» اين احتمال را مورد مناقشه قرار داده و مى فرمايد:
اوّلا: رواياتى كه هفت بطن يا هفتاد بطن را مطرح مى كند، در مقام تعظيم و تجليل قرآن وارد شده و مى خواهد مقام قرآن را بالا ببرد و اگر ما بخواهيم بطون را به اين معنا ـ كه شما گفته ايد ـ بدانيم و مسأله مقارنت را مطرح كنيم، دلالتى بر عظمت قرآن نخواهدداشت. اگرگفته شود: «درحالى كه الفاظ قرآن در معانى خودش استعمال مى شده، هفت معناى ديگر نيزاراده شده است بدون اين كه آن هفت معنا، ارتباطى به الفاظ قرآن يابه معانى ظاهرى قرآن داشته باشند» در اين صورت چه دلالتى بر عظمت قرآن مى كند؟
ثانياً: بيان مرحوم آخوند با تعبير در روايات منافات دارد زيرا اين روايات مى گويد: «قرآن، همان گونه كه داراى ظاهر است داراى باطن نيز مى باشد» و اگر ما بگوييم: اين معانى نه ربطى به لفظ دارد نه به معنا پس ضمير «له» در «له ظهر و له بطن» را به
(الصفحة341)
كجا برگردانيم؟ روايت مى گويد: «همان چيزى كه ظاهر دارد، باطن نيز دارد» موصوف و آنچه اتصاف به ظاهر و باطن پيدا مى كند، هر دو يك چيز است. ولى طبق بيان مرحوم آخوند بايد مسأله بطن يا بطون را كنار بگذاريم و بگوييم: معانى يا معناى واحد بطنى، نه مربوط به ظاهر قرآن است و نه مربوط به باطن قرآن.(1)
بنابراين، راه اوّل مرحوم آخوند قابل قبول نيست.
احتمال دوّم: معانى بطنيه در ارتباط با معناى ظاهر و معانى اوّلى الفاظ است ولى نحوه ارتباطش، مثل ارتباط معانى التزاميه با مدلول هاى مطابقيه است. اگر شما لفظ را در يك معناى موضوع له خود استعمال كنيد ولى اين معناى موضوع له داراى يك مدلول التزامى باشد، اين جا دو دلالت در كار است، يكى دلالت مطابقه و ديگرى دلالت التزام. ولى اين دو دلالت در يك رديف واقع نمى شوند دلالت التزاميه، متأخر از دلالت مطابقه و مترتب بر آن است. اين طور نيست كه مدلول التزامى و مدلول مطابقى، در يك صف، مراد متكلم باشند. بلكه اصلا مدلول التزامى، مستعمل فيه، لفظ نيست اگر چه به دلالت التزاميه، دلالت تحقّق پيدا مى كند ولى در جايى كه يك مدلول مطابقى و يك مدلول التزامى داريم، دو تا مستعمل فيه نداريم. مستعمل فيه، همان معناى مطابقى است ولى وقتى معناى مطابقى ثابت شود، مدلول التزامى هم به دنبال آن وجود دارد بدون اين كه مدلول التزامى، مستعمل فيه لفظ باشد. و به عبارت ديگر: مراد بودن، غير از مستعمل فيه بودن است. پس همان طور كه در مقايسه مدلول التزامى با مدلول مطابقى، ما يك مستعمل فيه بيشتر نداريم ولى مراد متعدد است، در معانى بطنيه قرآن هم همين راه را طى مى كنيم و مى گوييم: اين معانى، مدلول هاى التزاميه براى معناى ظاهر قرآن مى باشند. معناى ظاهر قرآن به عنوان مستعمل فيه است و اين معانى عنوان مدلول التزامى دارد. اين معانى، مراد خداوند است ولى داراى عنوان مستعمل فيه نيست. درنتيجه از محلّ بحث ما ـ استعمال لفظ در اكثر از معنا ـ خارج
- 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص213
(الصفحة342)
است، زيرا استعمال لفظ در اكثر از معنا، جايى است كه مستعمل فيه متعدّد باشد و لفظ به گونه اى در دو معنا استعمال شود كه گويا هر معنايى به تنهايى عنوان مستعمل فيه دارد. پس فرق اين روايات با آنچه كه محل بحث ماست در اين جهت است كه محل بحث در ارتباط با تعدّد مستعمل فيه است ولى در اين روايات نمى گويد اين معانى متعدّد عنوان مستعمل فيه دارد بلكه ممكن است مدلول التزامى باشد و مدلول التزامى، مستعمل فيه نيست.(1)
بررسى احتمال دوّم: آيت الله خويى«دام ظلّه» اين احتمال را پسنديده و رواياتى به عنوان مؤيّد براى آن ذكر كرده است.
ايشان رواياتى درارتباط بااوصاف قرآن مطرح مى كند به اين مضمون كه قرآن كتابى است زنده و جاويد كه هيچ گاه كهنه نخواهد شد و اگر چه شأن نزول بسيارى از آيات آن، موارد خاصّ است ولى مطالب قرآن، اختصاص به موارد شأن نزول ندارد. قصّه هايى كه در قرآن ذكر شده با هدف قصّه سرايى و داستان سرايى نبوده است بلكه مقصود اين بوده كه اين ها به عنوان درس عبرتى براى اولى الألباب باشد تا صاحبان انديشه و خرد بتوانند از آنها پند بگيرند و باز روايت در ارتباط با قرآن مى گويد:
«يجرى كما يجرى اللّيل و النّهار، و كما يجرى الشمس و القمر»(2) و امثال اين تعبيرات در ارتباط با قرآن فراوان است. ايشان مى فرمايد: اين روايات، مؤيّد احتمال دوّم مرحوم آخوند است.(3)
ما در
پاسخ كلام آيت الله خويى «دام ظلّه» مى گوييم: آنچه در روايات وارد شده جاى ترديد و انكار نيست ولى از كجاى اين روايات استفاده مى شود كه احتمال دوّم نظريه مرحوم آخوند در ارتباط با بطون هفت گانه يا هفتادگانه قرآن صحيح است؟ از كجاى اين روايات استفاده مى شود كه معناى بطون قرآن اين است كه اين معانى، لوازمِ
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص57
- 2 ـ بحارالأنوار، ج35، ص403، ح21
- 3 ـ محاضرات في اُصول الفقه: ج1، ص213 و 214
(الصفحة343)
معانىِ ظاهر و معانى مستعمل فيها است؟ مؤيّد بودن اين روايات نسبت به احتمال دوّم در كلام مرحوم آخوند براى ما روشن نيست.
ممكن است كسى بگويد: بالاخره روايات مربوط به بطون قرآن بايد معنا شود و شما كه احتمال اوّل را مورد مناقشه قرار داديد، ناچاريد كه احتمال دوّم را بپذيريد، زيرا احتمال ديگرى در روايات بطون وجود ندارد.
در پاسخ مى گوييم: در ارتباط با بطون،
احتمال سوّمى هم جريان دارد و آن اين است كه گفته شود: هفت يا هفتاد بطن قرآن به معناى هفت يا هفتاد معنا نيست تا شما بگوييد: اين معانى چه ارتباطى با معناى ظاهر دارد؟ آيا فقط مقارنت مطرح است يا اين كه اين معانى، لوازم آن معناى ظاهرِ مستعمل فيه مى باشند؟ خير، كلمه معنا در اين روايات ذكر نشده و اين احتمال وجود دارد كه قرآن داراى وجوه و احتمالات باشد يعنى اين گونه نيست كه قرآن مسأله صاف و روشنى را در اختيار بگذارد بلكه در ارتباط با معانى آن احتمالات مختلفى جريان دارد و اين شايد يكى از معجزات قرآن باشد كه در ارتباط با معانى آن احتمالات و وجوهى جريان دارد. ظاهراً اين تعبير
«ذو وجوه» نسبت به قرآن در بعضى از روايات وجود داشته باشد، يعنى احتمالات در ارتباط با قرآن زياد است، لذا گاهى كسانى كه داراى اعتقادات باطل هستند نيز براى اثبات ادعاى خود به آيه يا آياتى از قرآن تمسك مى كنند و آن گونه كه مى خواهند آيه را معنا مى كنند و مطلب خود را به قرآن نسبت مى دهند.
اين احتمال داراى مؤيّداتى نيز هست از جمله اين كه:
اميرالمؤمنين (عليه السلام) عبدالله بن عباس را براى بحث با گروهى منحرف فرستاد و به ايشان فرمود: «در مقام احتجاج با آنان، به قرآن احتجاج نكن، زيرا وقتى به قرآن احتجاج كردى و يك معنايى را از قرآن گرفتى، شايد آن شخص منحرف بگويد: معناى آيه چيزى نيست كه تو مى گويى بلكه چيزى است كه من مى گويم، دلالت قرآن بر آن معنايى كه تو مى خواهى خيلى بيّن و روشن نيست تا بتوانى خصم را با آن مجاب كنى. بايد به يك حجّت واضح و روشن اتّكاء كنى تا بتوانى خصم را از پا درآورى. ولى قرآن،
(الصفحة344)
چون احتمالات در آن جريان دارد ـ هرچند كه مبناى استدلال شما هم بر آن مراد واقعى باشد ـ در مقام مخاصمه نمى توانى معناى خودت را اثبات كنى».(1)
مؤيّد ديگر اين است كه ما وقتى به تفاسير مراجعه مى كنيم مى بينيم در مورد بسيارى از آيات قرآن بين مفسرين اختلاف وجود دارد با اين كه همه آنان روى حجّيت ظواهر تكيه دارند ولى با وجود اين، در معناى ظاهر قرآن اختلاف دارند. يكى مى گويد: آيه، ظهور در اين معنا دارد، ديگرى مى گويد: خير، اين آيه ظهور در معناى ديگر دارد. لذا در مورد بعضى از آيات، وقتى مجمع البيان را ملاحظه كنيم مى بينيم بيش از ده معنا نقل مى كند، مثل همان اختلافاتى كه در مسائل فقهيه وجود دارد. البته اين مسأله به اين معنا نيست كه كسى در قرآن تدبّر نكند، بلكه برعكس، اين مسأله يكى از مؤيّدات تدبّر در قرآن است. در قرآن بايد خيلى تدبّر شود تا انسان به اندازه فهم خودش بتواند از قرآن استفاده كند و نمى توان با نظر سطحى با آيات قرآن برخورد كرد. نمونه آن در مورد آيه تطهير(2) است. با نظر سطحى ممكن است كسى بگويد آيه تطهير در مورد زنان پيامبر است زيرا قبل و بعد آن از زنان پيامبر صحبت كرده است، و حتى از اين بالاتر، آيه تطهير نصف آيه است و صدر آن نيز از زنان پيامبر سخن گفته است، لذا فخر رازى مى گويد: «آيه تطهير مربوط به زنان پيامبر است».(3) او به ظاهر آيه نگاه كرده و اتفاقاً ظاهر آيه هم همين چيزى است كه او ادّعا كرده است، زيرا چند آيه قبل و چند آيه بعد هم از زنان پيامبر است. صدر آيه هم از زنان پيامبر سخن مى گويد، پس اين نصف آيه چيست كه در اين وسط ثبت شده است؟ لذا بعضى از بزرگان ما مجبور شده اند بگويند: «آيه تطهير، جايش اين جا نبوده و در اين جا يك جابجايى صورت
- 1 ـ نهج البلاغه، فيض الإسلام، ص1081، وصيّة 77
- 2 ـ (إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً) الأحزاب: 33
- 3 ـ قال الفخر الرازي: اختلف الأقوال في أهل البيت، و الأولى أن يقال: هم أولاده و أزواجه. و الحسن و الحسين منهم و عليّ منهم لأنّه كان من أهل بيته بسبب معاشرته ببنت النبى عليه السلام و ملازمته للنبي. (التفسيرالكبير، ج25 ص209).