(الصفحة472)
قائلين به وضع مشتق براى اعم مى گويند:
به حسب ظاهر خلفاى ثلاثه در زمان تصدّى خلافت، بت پرست نبوده اند، بلكه اين ها در زمان جاهليت و قبل از اسلام بت پرست بوده اند. بنابراين ظلمى كه مربوط به بت پرستى است در ارتباط با قبل از اسلام و قبل از تصدّى زمام امور مسلمين است. پس چرا ائمّه (عليهم السلام) به اين آيه تمسك كرده اند؟ معلوم مى شود كه عنوان ظالم ـ كه عنوانى اشتقاقى است ـ در منقضى عنه المبدأ هم به نحو حقيقت صادق است. بنابراين خلفاى ثلاثه در همان زمان تصدّى خلافت هم حقيقتاً ظالم بوده اند اگر چه ظلمِ مربوط به بت پرستى از آنها منقضى شده ولى همان ظلم سبب مى شود كه در زمان تصدّى خلافت، عنوان ظالم بر آنها حقيقتاً اطلاق شود. و اگر عنوان ظالم حقيقتاً بر اين ها اطلاق نمى شود پس چرا ائمّه (عليهم السلام) به اين آيه شريفه براى ابطال امامت اين ها استدلال كرده اند؟
پس استدلال متوقّف بر اين است كه اين ها در زمان تصدّى خلافت هم حقيقتاً ظالم باشند و اين معنا مبتنى بر اين است كه مشتق، حقيقت در اعم باشد چون اين ها در زمان خلافت، بت پرستى نداشته اند و بت پرستى آنها مربوط به زمان جاهليت بوده است.
اين دليل را مرحوم آخوند نيز به عنوان يكى از ادلّه قائلين به اعم ذكر كرده است.(1)
پاسخ دليل چهارم:
مرحوم آخوند و ديگران در پاسخ استدلال فوق فرموده اند:
عناوينى كه در موضوعات احكام و حتّى آثار ـ از قبيل
{لا ينال عهدي الظالمين} ـ قرار مى گيرد بر سه قسم است:
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص74
(الصفحة473)
قسم اوّل: عنوانى است كه نفس عنوان هيچ گونه دخالتى ندارد، بلكه اين عنوان، مشير است و واقعى كه دخالت دارد عبارت از خصوصيتى است كه در مشاراليه وجود دارد، مثلا اگر شخصى مشغول نماز خواندن است و او پسر زيد است، شما به رفيقت مى گويى: برو پشت سر پسر زيد نماز بخوان. در اين جا پسر زيد بودن هيچ مدخليتى در جواز اقتداء ندارد. آنچه در جواز اقتداء دخالت دارد مسأله عدالت است و پسر زيد بودن، عنوان مُشير است به همان عدالتى كه دخالت در جواز اقتداء دارد.
قسم دوّم: عنوانى كه نفس عنوان دخالت دارد و اين خود بر دو قسم است:
الف: دخالت عنوان به اين كيفيّت است كه نفس تحقّق مبدأ، علّيّت براى حدوث و بقاء حكم دارد. به عبارت ديگر: نفس تحقّق عنوان و ارتباط بين ذات و مبدأ، كفايت مى كند كه حكم به دنبال آن بيايد اگر چه بعداً هم اين ارتباط زايل شود و اين تلبّس از بين برود.
ب: دخالت عنوان به اين كيفيت است كه حكم، داير مدار عنوان است، تا عنوان هست، حكم هم هست و وقتى عنوان رفت حكم هم از بين مى رود. يعنى تلبّس به مبدأ حدوثاً و بقاءًا در حدوث و بقاى حكم دخالت دارد.
ترديدى نيست كه عنوان ظالم در آيه شريفه، عنوان مشير نيست بلكه اين عنوان، در مسأله نقش دارد. بحث در اين است كه نحوه نقش و ارتباط آن چگونه است؟ آيا نفس حدوث ظلم و تحقّق مبدأ ظلم، موجب محروميّت از ولايت و امامت الهى است، اگر چه انسانى يك لحظه متلبّس به ظلم شود و بعد هم تلبّس از بين برود؟ يا اين كه
{لا ينال عهدي الظالمين} معنايش اين است كه ظالم، مادامى كه ظالم است نمى تواند امام گردد ولى اگر پنجاه سال هم ظلم كرده باشد و بعداً تلبّس به ظلم كنار برود مى تواند اين منصب را متصّدى شود؟
نحوه دخالت عنوان ظالم در آيه شريفه به صورت اوّل است خصوصاً به قرينه صدر آيه شريفه كه مقام امامت را به حدّى بالا مى برد كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) پس از مقام نبوّت، وقتى مى خواست به مقام امامت برسد بايد از آزمايشات سختى بيرون آيد.
(الصفحة474)
{وَإذ ابْتَلى إبراهيم رَبّه بِكلِمات فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّى جاعِلك للنّاسِ إماماً} يعنى اگر ابراهيم (عليه السلام) كلمات خداوند را اتمام نمى كرد و از آن آزمايشات سخت بيرون نمى آمد، چنين منصبى به او داده نمى شد. آزمايشات حضرت ابراهيم (عليه السلام) به قدرى سخت بوده كه تاريخ قبل و بعد مثل آن را نشان نداد كه كسى مأموريت ذبح فرزندش را پيدا كند بدون اين كه مسأله شوخى و رؤياى معمولى باشد. حضرت ابراهيم (عليه السلام) با اين آزمايشهاى سخت به مقام امامت رسيد. معلوم مى شود كه مقام امامت مقام بسيار مهمى است كه به هركسى داده نمى شود. اين مقام، متناسب با دامنى پاك است كه در سراسر عمر حتّى يك لحظه هم با ظلم و بت پرستى ارتباط پيدا نكرده باشد و الاّ بت پرستى كجا و مقام امامت الهى كه به مراتب از مقام نبوّت بالاتر است كجا؟
پس اين آيه به مناسبت اهميّت مقام امامت مى خواهد بگويد: «عهد امامت من به كسى كه تلبّس به ظلم پيدا كرده ـ حتى اگر اين تلبّس براى يك لحظه هم باشد ـ نمى رسد». وقتى معناى آيه چنين است، اين چه ارتباطى دارد با اين كه ظالم، حقيقت در اعم باشد؟ چه حقيقت در اعم باشد يا نباشد، خلفاى ثلاثه به لحاظ بت پرستى، حقيقتاً ظالم بوده اند، اگر چه در حال تصدّى خلافت، به حسب ظاهر، عنوان ظلم و بت پرستى نداشته اند ولى همان ظلم به لحاظ حال بت پرستى سبب مى شود كه آيه در مقابل آنها بايستد و آنها را از مقام شامخ امامت و خلافت الهى دور كند.
بنابراين استدلال ائمّه (عليهم السلام) به آيه شريفه مبتنى بر اين نيست كه مشتق، حقيقت در اعم باشد.
نتيجه بحث در ارتباط با اقوال پيرامون مشتق
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه مشتق، حقيقت درخصوص متلبّس به مبدأ است و قائلين به اعم، نه ثبوتاً مى توانند براى مدّعاى خود حرفى داشته باشند و نه اثباتاً مى توانند دليلى اقامه كنند.
(الصفحة475)
تنبيهات بحث مشتق
تنبيه اوّل
آيا معناى مشتق، بسيط است يا مركّب؟
ترديدى نيست كه ابزار و لوازمى كه براى تحقّق معناى اشتقاقى لازم است، امور متعدّدى مى باشند. در باب مشتق، حتماً بايد ذاتى وجود داشته باشد و مبدأ و حدثى تحقّق داشته باشد و بين اين ذات و مبدأ، تلبّس و ارتباط وجود داشته باشد تا يك عنوان اشتقاقى صدق كند. در لازم بودن اين مقدّمات متعدّد ترديدى نيست، اگر چه بعضى خواسته اند ترديد كنند ولى بحث اين است كه آيا موضوع له مشتق و معنايى كه با شنيدن هيئت مشتق به ذهن مى آيد و به عنوان يك مفهوم تصوّرى(1) مطرح است، معنايى بسيط است يا معنايى مركّب؟
معناى بساطت و تركيب چيست؟
در ارتباط با معناى بساطت و تركيب، نظرياتى مطرح است كه در ذيل به بررسى آنها مى پردازيم:
- 1 ـ همان طور كه گفتيم: در باب مشتق، نزاع در ارتباط با معناى تصوّرى مشتق است.
(الصفحة476)
1 ـ نظريّه مرحوم آخوند
مرحوم آخوند مى فرمايد: مقصود ما از بساطت اين است كه ما با شنيدن مشتق، يك معنا به ذهنمان بيايد، يك معنا را ادراك و تصوّر كنيم، اگر چه همين معناى واحد را اگر بخواهيم با تحليل عقلى مورد ملاحظه قرار دهيم، چه بسا انحلال به دو شىء پيدا مى كند. ولى اين انحلال، با بساطت معناى مشتق منافاتى ندارد و ضربه اى به بساطت وارد نمى كند. همان طور كه وقتى شما كلمه «حجر» را مى شنويد، بيش از يك معنا به ذهن شما نمى آيد ولى همين معناى واحد، وقتى با تحليل عقلى ملاحظه شود به «شيء له الحجريّة» تحليل مى شود.(1)
بررسى كلام مرحوم آخوند: به نظر مى رسد اين تشبيه مرحوم آخوند، تشبيه صحيحى نيست، زيرا تحليلى كه در باب مشتق مطرح است غير از تحليلى است كه در باب «حجر» مطرح است. اگر چه ما «حجر» را به «شيء له الحجريّة» تحليل مى كنيم ولى اين «شيء» كه ما با تحليل عقلى درست كرديم، از نظر موضوع له لفظ و مدلول آن، هيچ ارتباطى به معناى «حجر» ندارد. آيا «حجر» را كه واضع وضع مى كرده ـ و هم مادّه خاصّ و هم هيئت خاصى را در اين وضع ملاحظه كرده است ـ مسأله «شيء» ارتباطى با مادّه «حجر» دارد؟ آيا ارتباطى با هيئت «حجر» دارد؟ خير، كلمه «شيء» هيچ ارتباطى با مفاد لفظ ندارد بلكه تحليلى است از واقع حجريّت، در حالى كه ما در باب مشتق نمى خواهيم اين گونه برخورد كنيم. مشتق داراى حساب خاصّى است. حساب خاصّش اين است كه مادّه آن ـ ازنظر وضع ـ داراى استقلال است، هيئت آن هم ـ از نظر وضع ـ داراى استقلال است ولى وقتى مادّه و هيئت با يكديگر ضميمه مى شوند و كلمه «ضارب» به گوش ما مى خورد، اگر چه ما بگوييم: «مفهومش مفهوم بسيطى است» ولى اين مفهوم بسيط را وقتى بخواهيم تحليل كنيم، يك تحليل مربوط به لفظ و مربوط به مقام دلالت لفظ بر معنا مطرح مى كنيم و اين غير از عنوان
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص82