جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة477)
«حجريّت» است كه تحليل آن هيچ ربطى به مقام دلالت لفظ ندارد. تحليل در مورد «حجر» مربوط به واقع «حجريّت» است ولى تحليل در باب مشتق، مربوط به لفظ است، مربوط به مادّه و هيئت است، مربوط به تركيب لفظى بين مادّه و هيئت است، اگر چه مادّه بدون هيئت تحقّق پيدا نمى كند و تحصّل مادّه با هيئت است، همان طور كه در واقعيّات، تحصّل مادّه و هيولا با صورت است، ولى بالاخره واقعيّت دو مطلب است امّا گويا اين دو با هم متّحد شده و مادّه و صورت، يكى شده اند، مادّه و هيئت، وحدت پيدا كرده اند.
درنتيجه تشبيهى كه مرحوم آخوند ذكر مى كند به نظر ما صحيح نيست.
ولى اصل مسأله، همان چيزى است كه مرحوم آخوند مى فرمايد: كه معناى بساطت مشتق اين است كه هنگام شنيدن مشتق، يك معنا به ذهن انسان بيايد و انسان، يك معنا را تصوّر كند، اگر چه اين معنا با تحليل عقلى به دو شىء و چه بسا به سه شىء منحل گردد. ولى اين انحلال، ربطى به اصل معنا ندارد. معناى «ضارب»، واحد است، همان چيزى كه ما در فارسى از آن به «زننده» تعبير مى كنيم. حال اگر از ما سؤال كنند: آيا مفهوم اين «زننده» بسيط است يا مركّب؟ پاسخ مى دهيم: «زننده»، يك مفهوم بسيط است، ولى اگر همين «زننده» را تحليل كنيم، انحلال پيدا مى كند، امّا در عالم مفهوميّت و مدلوليّت، شىء واحدى است.
چيزى كه در مقابل اين بساطت قرار مى گيرد عبارت از تركيب است. تركيب نيز به معناى تركيب تصوّرى و تركيب ادراكى و لحاظى است. شما از شنيدن دو كلمه، يك معنا به ذهنتان نمى آيد بلكه چند معنا به ذهنتان مى آيد، هر چند ارتباط بين اين دو كلمه، ارتباط ناقص باشد ـ كه حتماً هم بايد به ارتباط ناقص مثال بزنيم ـ مثل مضاف و مضاف اليه. شما وقتى مضاف و مضاف اليه ـ مثل «ابن زيد» ـ را مى شنويد، سه معنا به ذهنتان مى آيد، يك معنا، مفاد مضاف، معناى ديگر، مفاد مضاف اليه و معناى سوّم، ارتباطى كه بين مضاف و مضاف اليه است كه اگر به جاى «ابن» كلمه «غلام» را بگذاريم، آن معنا به ذهن ما نمى آيد و اگر به جاى «زيد» كلمه «عَمر» را بگذاريم، باز
(الصفحة478)
هم آن معنا به ذهن ما نمى آيد.
پس در مقابل بساطت، عنوان تركيب قرار دارد. تركيب، به اين معناست كه با شنيدن مشتق، معناى مركّب ناقصى به ذهن انسان بيايد، آن گونه كه با شنيدن مضاف و مضاف اليه، معناى مركّب ناقصى به ذهن انسان مى آيد، مثلا با شنيدن كلمه «ضارب» معناى تركيبى ناقصى مثل «ذات ثبت له الضرب» به ذهن انسان بيايد. اگر به جاى كلمه «ضارب» عنوان «ذات ثبت له الضرب» به گوش شما بخورد، يك معناى تركيبى ناقص به ذهن شما مى آيد، از ذات يك معنا و از ضرب هم معناى ديگر و از كلمه «له» كه بر ارتباط بين ذات و ضرب دلالت مى كند معناى سوّمى بنام نسبت به ذهن مى آيد.
كسانى كه در باب مشتق قائل به تركيبند بايد يك چنين چيزى را بگويند، كه ما با شنيدن كلمه «ضارب» يك معناى تركيبى به ذهنمان مى آيد، و آن معناى تركيبى يا سه جزء دارد: ذات، حدث و نسبت، و يا داراى دو جزء است: حدث و نسبتِ حدث به ذات. و نفس ذات، خارج از معناى مشتق است. پس تركيبى كه در اين جا مطرح است مثل تركيبى است كه در ارتباط با دو لفظ مركّب تصوّر مى شود البته مركّبى كه تركيب آن ناقص باشد.
درنتيجه اصل كلام مرحوم آخوند در ارتباط با معناى بساطت و تركيب مورد قبول است اگر چه تشبيهى كه ايشان ذكر كرد مورد قبول ما قرار نگرفت. خلاصه كلام مرحوم آخوند اين بود كه معناى بساطت، همان بساطت در عالم ادراك و در عالم لحاظ و تصوّر است و اين بساطت، با تركيبى كه از تحليل عقلى به دست مى آيد منافاتى ندارد. در مقابل اين بساطت، تركيبى كه قائل به تركيب مى تواند ادّعا كند نيز همان تركيب در مقام تصوّر و ادراك است يعنى با شنيدن لفظ مشتق، چند معنا به ذهن بيايد همان طور كه با شنيدن «ذات ثبت له الضرب» چند معنا به ذهن مى آيد.

2 ـ نظريّه آيت الله خويى«دام ظلّه»

معنايى كه مرحوم آخوند براى بساطت و تركيب بيان فرمود، به شدت مورد انكار
(الصفحة479)
آيت الله خويى«دام ظلّه» قرار گرفته است. ايشان مى فرمايد: معنايى كه شما براى بساطت مطرح مى كنيد چيزى است كه قائل به تركيب مى گويد، يعنى اين معنا، معناى تركيب است نه معناى بساطت. تركيب، اين نيست كه در مقام تصوّر «ضارب»، دو معنا در ذهن بيايد، بلكه تركيب اين است كه معنايى با تحليل عقلى، به دو معنا يا بيشتر انحلال پيدا كند.
آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد: امّا معناى بساطت ـ همان طور كه محقّقين قائل شده اند ـ عبارت از اين است كه مشتق، داراى يك معنايى باشد كه به هيچ عنوان قابل انحلال به دو معنا يا بيشتر نباشد و با تحليل عقلى هم نمى توان آن را منحل به چند معنا كرد.
سپس مى فرمايد: چگونه مى توان مشتق را معنا كرد كه با تحليل عقلى هم قابل انحلال نباشد. اگر «ضارب» به معناى «زننده» باشد، شما هر چند نخواهيد تحليل كنيد، بالأخره با تحليل عقلى به ذات و ضرب و ارتباط بين آن دو انحلال پيدا مى كند. ولى محقّقين گفته اند: «ضارب» به معناى «ضرب» است.
براى توضيح مطلب ايشان يادآورى مى كنيم كه ما در بحث پيرامون مادّه مشتقّات گفتيم: مادّه مشتقّات، معنايى است كه در تمامى مشتقّات وجود دارد و در هر مشتقّى، يك اضافه اى بر معناى مادّه وجود دارد ولى عنوان مادّه ـ چه از جهت لفظ و چه از جهت معنا ـ در تمامى مشتقّات، محفوظ است. در آنجا پيرامون مادّه «ضرب» گفتيم: مادّه «ضرب» عبارت از «كتك» است. «كتك» فى نفسه نه اضافه به فاعل دارد و نه اضافه به مفعول و نه اضافه به زمان و نه اضافه به چيز ديگر.
آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد: «ضارب» همان «ضرب» است و «ضرب» هم معنايى جز «كتك» ندارد. و اگر «ضرب» را به معناى «كتك زدن» معنا كنيد، «ضرب» هم مشتق شده است و اگر بخواهيد آن را از حالت اشتقاقى بيرون بياوريد و «ضرب» فقط بر معناى مادّه دلالت كند بايد آن را به معناى «كتك» بدانيد. حتّى ما گفتيم: ممكن است بگوييم كه اين هيئت مصدرى، غير از هيئت فعل ماضى و مضارع و اين هاست.
(الصفحة480)
هيئت مصدرى براى افاده معنايى زايد بر مادّه وضع نشده بلكه براى امكان تنطّق به مادّه وضع شده است و زائد بر معناى مادّه بر چيزى دلالت نمى كند. حتّى اين كه مى گويند: «مصدر، در آخر معناى فارسى اش «دن» يا «تن» است» اين حرف را هم كنار مى گذاريم و مى گوييم: «ضرب، به معناى «كتك» است». آيا انسان در معناى مادّه ـ كه عبارت از كتك است ـ مى تواند تحليل عقلى به كار ببرد؟ خير، هرچه هم فعاليّت كنيم نمى توانيم كتك را به دو معنا منحل كرده و آن را از بساطت بيرون آوريم.
آيت الله خويى«دام ظلّه» مى گويد: ما معتقديم «ضارب» از نظر معنا همان معناى «ضَرْب» را داراست همان طور كه معناى «ضَرْب» با تحليل عقلى قابل انحلال نيست، معناى «ضارب» هم همين طور است. «ضارب» و «ضَرْب» داراى يك معنا هستند و فرقى كه بين آن دو وجود دارد در يك مسأله اعتبارى است و آن عبارت از اين است كه اگر شما «ضرب» را به صورت «بشرط لا» اعتبار كرديد، عبارت «زيدٌ ضَرْبٌ» غلط خواهد بود ولى اگر همين «ضرب» را به صورت «لا بشرط» اعتبار كرديد قيافه «ضرب» را برمى داريد و جاى آن، «ضارب» مى گذاريد و حمل «ضارب» بر زيد، يك حمل صحيح مى شود و الاّ در باطن، «ضارب» به معناى «ضرب» است ولى حمل «زيد ضَرْبٌ» صحيح نيست و حمل «زيد ضارب» صحيح است و اين صحّت و عدم صحّت داير مدار اعتبار است. به عبارت ديگر: اگر معناى «ضرب» و «كتك» را «بشرط لا»ى از حمل و «بشرط لا»ى از اتّحاد با زيد ملاحظه كرديد، اين ضرب، قابل حمل بر زيد نيست ولى اگر همين معنا را به صورت «لا بشرط» ملاحظه كرديد، يعنى به گونه اى آن را ملاحظه كرديد كه بتواند بر زيد حمل شود و با آن اتّحاد پيدا كند، شما عنوان «ضارب» را به كار مى بريد. پس از جهت معنا فرقى بين ضارب و ضرب وجود ندارد و همان گونه كه «ضرب» با هيچ تحليل عقلى قابل انحلال به دو معنا نيست، «ضارب» هم به همين صورت است.
خلاصه حرف آيت الله خويى«دام ظلّه» اين است كه تركيب هاى دوكلمه اى مثل «ابن زيد» و «غلام عَمر» را كنار بگذاريد. اين ها ربطى به بحث ما ندارند. آنچه در

(الصفحة481)
بساطت و تركيب محور بحث است اين است كه آيا معناى مشتق يك معنايى است كه هنگام تحليل عقلى به دو معنا يا بيشتر منحل مى شود يا اين كه معناى مشتق يك معناى بسيطى است كه با هيچ تحليلى قابل انحلال به دو معنا يا بيشتر نيست؟(1)
بررسى نظريّه آيت الله خويى«دام ظلّه»
اين حرف اگر چه از جماعتى از بزرگان و حتّى جمعى از فلاسفه نقل شده است ولى به نظر ما حرف درستى نيست، زيرا ما در مباحث مربوط به معانى حرفيه گفتيم: معانى حرفيه از واقعيّات است ولى واقعيّت خاصّى است كه نياز به طرفين دارد. اگر بخواهد حقيقت ظرفيّت تحقّق پيدا كند بايد «زيد» باشد، «دار» هم باشد و «زيد» هم در «دار» باشد. «زيد» به تنهايى و «دار» به تنهايى نمى توانند واقعيت ظرفيّت را تحقّق بخشند. «زيد در دار» واقعيّت ظرفيت را تشكيل مى دهد. و گفتيم: اين واقعيت، مثل واقعيت عرض است ولى در مرتبه اى ضعيف تر از آن قرار دارد زيرا در باب اعراض نياز به يك موضوع و معروض است ولى در معانى حرفيّه، نياز به دو شىء است.
در باب مشتق نيز يك واقعيّتى تحقّق دارد كه اگر آن واقعيّت نباشد جايى براى مشتق باقى نمى ماند. اگر زيدى نباشد، ضربى هم نباشد و تلبّس زيد به ضرب نباشد آيا مى شود معناى اشتقاقى تحقّق پيدا كند؟ خير، البته نمى خواهيم بگوييم: همه اين ها داخل در معناى مشتق است. بلكه اين مسائل در تحقّق عنوان مشتق، لازم هستند. اگر ذاتى نباشد، مبدأ و حدثى نباشد، تلبّس ذات به مبدأ نباشد، عنوان اشتقاقى تحقّق پيدا نمى كند. اگر زيد و ضَرْب و تلبّس نباشد، هزار مرتبه هم مفهوم ضَرْب را به صورت لابشرط اعتبار كنيد، اين اعتبار، كار را درست نمى كند. شما با كلمه «ضارب» حكايت از يك واقعيّت مى كنيد آيا آن واقعيّت غير از اين است كه بايد ذاتى باشد، مبدئى باشد و تلبّس ذات به مبدأ هم باشد؟ شما سخن از اعتبار «ضرب» به صورت «لا بشرط» و يا
  • 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص266 و 267