جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة488)
منطقى قضيّه «الإنسان ضاحك» سؤال مى كردند، چه جوابى مى داديد؟ آيا قضيّه ضروريّه است يا قضيّه ممكنه يا فعليّه؟ ترديدى نيست كه اين قضيّه، ممكنه است، «الإنسان ضاحك» يعنى «يمكن أن يكون الإنسان ضاحكاً». قضيّه ممكنه اى است كه امكان آن فقط در ارتباط با انسان است. جمادات نمى توانند ضاحك باشند.
محقّق شريف (رحمه الله) مى فرمايد: اشكال حرف شما اين است كه اگر شما مصداق «شىء» ـ كه عبارت از انسان است ـ را در معناى «ضاحك» بياوريد و قضيّه «الإنسان ضاحك» را به «الإنسان إنسان له الضحك» معنا كنيد، جهت قضيّه، انقلاب پيدا مى كند و قضيّه «الإنسان ضاحك» به صورت قضيّه ضروريّه درمى آيد. و چنين انقلابى مستحيل است.
درنتيجه ما بايد بگوييم: معناى مشتق، هم از مفهوم «شىء» و هم از مصداق «شىء» فاصله دارد.
پس درحقيقت، مرحوم محقّق شريف با اين برهان مى خواهد بساطت مفهوم مشتق را اثبات كند، در مقابل شارح مطالع كه قائل به تركيب در معناى مشتق بود.(1)
بررسى كلام محقّق شريف (رحمه الله) و شارح مطالع
قبل از بررسى كلام ايشان بايد ببينيم آيا اينان بساطت و تركيب را چگونه معنا كرده اند؟
آيا معناى بساطت ـ كه محقّق شريف (رحمه الله) قائل است ـ به همان چيزى برمى گردد كه حتّى هنگام تحليل هم تركّبى در آن وجود ندارد؟ يعنى همان چيزى كه گفته مى شد كه بين مبدأ و مشتق هيچ مغايرتى تحقّق ندارد و مغايرت آن دو به «لا بشرط» بودن و «بشرط لا» بودن است؟
شارح مطالع مى گفت: با نظر سطحى، ناطق و ضاحك، يك چيزند ولى با دقّت
  • 1 ـ شرح المطالع، ص11
(الصفحة489)
درمى يابيم كه معناى ناطق عبارت از «شيء له النطق» و معناى ضاحك عبارت از «شىء له الضحك» است. آيا شارح مطالع مى خواهد همان تحليل عقلى ـ كه مرحوم آخوند در معناى مشتق ذكر كرد و اسم آن را بساطت گذاشت ـ را ذكر كند و اسم آن را تركيب بگذارد،(1) يا اين كه اين ها دو حرفند؟
در كلام شارح مطالع، مسأله تحليل مطرح نشده است. ايشان مى گويد: همين نظر بدوى را اگر از سطحى بودن بيرون بياوريد و با دقّت بررسى كنيد مسأله تركيب دركار است. پس ايشان نمى خواهد بگويد: ناطق، هنگام تحليل عقلى، منحل به دو شىء مى شود. نظر دقّى غير از تحليل است. نظر دقّى معنايش اين است كه در ارتباط با همان ادراك خودتان اگر خوب نگاه كنيد و نظر بدوى و سطحى را كنار بگذاريد، ملاحظه مى كنيد ناطق دو چيز است، نه دو چيز تحليلى بلكه دو چيز واقعى.
بنابراين بين كلام مرحوم آخوند و كلام شارح مطالع فرق وجود دارد. تركيبى كه شارح مطالع قائل است غير از بساطتى است كه مرحوم آخوند معتقد است. مرحوم آخوند مى گويد: معناى بساطت اين است كه هرچه شما به ذهن خود فشار بياوريد. از شنيدن مشتق، يك معنا به ذهن شما مى آيد، ولى همين معنا را اگر در بوته تحليل عقلى قرار دهيد، انحلال به دو شىء پيدا مى كند. مخصوصاً با توجّه به تشبيهى كه مرحوم آخوند مطرح كرد ـ اگر چه ما در تشبيه ايشان مناقشه داشتيم ـ . مرحوم آخوند فرمود: با شنيدن كلمه «حجر» بيش از يك معنا به ذهن نمى آيد ولى همين معنا با تحليل عقلى به «شيء له الحجريّة» انحلال پيدا مى كند.
بيان مطلب با عبارت ديگر:
آيا مسأله تحليل عقلى كه در كلام محقّق خراسانى (رحمه الله) مطرح شد همان دقّتى
  • 1 ـ يادآورى: مرحوم آخوند مى فرمود: مقصود از بساطت، بساطت در مقام تصوّر است و اين با تركيب عند التحليل منافاتى ندارد. در حالى كه شارح مطالع مى گويد: شما با نظر بدوى از ناطق و ضاحك يك چيز را استفاده مى كنيد ولى با نظر دقّى، ناطق به معناى «شيء له النطق» و ضاحك به معناى «شيء له الضحك» است.
(الصفحة490)
است كه در كلام شارح مطالع ذكر شده است؟
به نظر ما اين گونه نيست، اين دو با يكديگر فرق دارند. تركيبى كه شارح مطالع ذكر مى كند شبيه تركيب غلام زيد است با اين تفاوت كه غلام زيد در بادى نظر هم دو چيز است ولى ناطق در بادى نظر يك چيز است. امّا اگر بادى نظر كنار برود و مسأله دقّت جاى آن را بگيرد ناطق نيز مانند غلام زيد دو شىء خواهد بود. ولى به نظر مرحوم آخوند معناى ناطق در هيچ مرحله اى ـ مربوط به مقام تصور و ذات معنا ـ دو چيز نيست مگر در مرحله تحليل كه در آنجا به دو چيز انحلال پيدا مى كند. ولى مرحله تحليل، غير از مرحله دقّت نظر است. دقّت نظر در مقابل نظر سطحى مطرح است.
پس درحقيقت، تركيبى كه شارح مطالع مطرح مى كند تركيب تحليلى نيست. اين تركيب، مربوط به مرحله دقّت است و قبل از مرحله تحليل است.
علاوه بر اين، محقّق شريف (رحمه الله) كه در مقام جواب شارح مطالع برآمده و در مقابل تركيب مى خواهد مسأله بساطت را اثبات كند، همان بساطتى را درنظر دارد كه ما گفتيم، زيرا اگر ناطق درنظر دقّى داراى تركيب نباشد ـ هر چند در موقع تحليل داراى تركيب باشد ـ كجا لازم مى آيد عرض عام داخل در فصل شده باشد؟ كجا لازم مى آيد قضيّه ممكنه انقلاب به ضروريه پيدا كند؟ پس نفس استدلال محقّق شريف (رحمه الله) در مقابل شارح مطالع، دليل بر اين است كه شارح مطالع، تركيب را به همان نحوى كه ما مطرح كرديم ديده است و استدلال محقّق شريف (رحمه الله) هم در مقابل او در ارتباط با نفى همان تركيب است.
اشكالى بر آيت الله خويى«دام ظلّه»:
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه آنچه آيت الله خويى«دام ظلّه» فرمود كه «از حرف محقق شريف و بيان شارح مطالع استفاده مى شود كه بساطت و تركيبى كه ايشان ذكر كرده اند غير از بساطت و تركيبى است كه مرحوم آخوند ذكر كرده است» كلام درستى نيست بلكه بساطت و تركيبى كه محقق شريف (رحمه الله) و شارح مطالع ذكر كرده اند عين همان چيزى است كه مرحوم آخوند بيان كرده است.
(الصفحة491)

بررسى دليل محقق شريف (رحمه الله)

دليلى كه محقق شريف (رحمه الله) براى اثبات بساطت مفهوم مشتق و در مقابل شارح مطالع ذكر كرد مورد مناقشه قرار گرفته است.
قبل از اين كه اشكالات دليل ايشان را مطرح كنيم تذكّر اين نكته را لازم مى دانيم كه برفرض اين كه دليل ايشان صحيح باشد، اين مقدار را ثابت مى كند كه «شىء» ـ نه از نظر مفهوم و نه از نظر مصداق ـ در مشتق اخذ نشده است، زيرا قسمت اوّل دليل، ايشان ثابت مى كند كه مفهوم «شىء» در مشتق داخل نيست و قسمت دوّم دليل، ايشان ثابت مى كند كه مصداق «شىء» در معناى مشتق اخذ نشده است. ولى اين دليل ثابت نمى كند كه در مشتق، تركّب وجود ندارد، زيرا ممكن است تركّبى در ارتباط با معناى مشتق وجود داشته باشد ولى ارتباط به «شىء» نداشته باشد. مخصوصاً اگر بساطت را آن طورى كه اينان معنا مى كنند بدانيم و بگوييم: «مشتق، با مبدأ ـ از جهت حقيقت و معنا ـ هيچ تغايرى ندارد». آن وقت قائل به تركيب بگويد: «تركيب به اين صورت است كه در معناى مشتق، عنوان حدث به ضميمه نسبت اين حدث به ذات، تحقّق دارد ولى خود ذات دخالت ندارد». اگر كسى تركّب معناى مشتق را اين گونه دانست، ديگر دليل محقّق شريف نمى تواند آن را نفى كند، زيرا غايت دليل محقق شريف (رحمه الله) اين است كه دخالت «شىء» را در مشتق نفى مى كند. ولى با توجه به اين كه كلام محقّق شريف به عنوان حاشيه بر شرح مطالع است و در شرح مطالع هم روى «شىء» تكيه شده است لذا دليل ايشان در حاشيه، در مقابل متن شرح مطالع است. شارح مطالع، مسأله تركيب را در ارتباط با «شىء» مطرح كرده و محقّق شريف (رحمه الله) نيز براى اثبات بساطت، بر همان «شىء» اشكال كرده است. و الاّ اگر بخواهيم دليل محقّق شريف (رحمه الله) را به عنوان يكى از ادلّه بساطت درنظر بگيريم، دليل ايشان نمى تواند بساطت را اثبات كند، هر چند هردو شقّ دليل ايشان تمام باشد و هيچ مناقشه اى به آن وارد نباشد.
حال با قطع نظر از اين مسأله به بررسى اشكالات كلام محقق شريف (رحمه الله) مى پردازيم:
(الصفحة492)
اشكال اوّل: محقّق شريف (رحمه الله) در فرض اوّل كلام خود فرمود: «اگر مفهوم «شىء» در معناى مشتق، جزئيّت داشته باشد لازم مى آيد كه عرض عام داخل در فصل باشد با اين كه فصل، از ذاتيّات اشياء، و عرض، خارج از ذاتيّات اشياء است و رتبه ذات، مقدّم بر رتبه عرض است. بايد ابتدا ذات حاصل شود و پس از آن عرض در كار بيايد. همان طور كه در سواد و جسم، رتبه معروض را مقدّم بر رتبه عرض مى دانيد در مسأله جنس و فصل، نسبت به عرض خاص و عرض عام هم رتبه جنس و فصل، تقدّم بر رتبه عرض دارد، زيرا عرض، وقتى عارض ذات مى شود كه ذات، تماميّت و تحقّق پيدا كرده باشد».
بعضى به محقّق شريف (رحمه الله) اشكال كرده و گفته اند: «شىء، عرض عام نيست».
ما در ضمن بيان كلام محقّق شريف (رحمه الله) گفتيم: «شىء» به عنوان يك عرض عام مطرح است. بهترين شاهد بر اين مطلب اين است كه تمام مقولات نه گانه ـ با اين كه تباين ذاتى دارند ـ ولى به تمام آنها عنوان «شىء» اطلاق مى شود. بعضى گفته اند: «شىء» جنس است. مى گوييم: اگر چنين باشد بايد گفته شود: بين مقولات نه گانه، تباين وجود ندارد و در يك جنس بالا و جنس الأجناس ـ به نام شيئيّت ـ مشتركند، در حالى كه ترديدى در متباين بودن مقولات وجود ندارد. و در ذاتيّات، در هيچ مرحله اى بين آنها قدرمشترك وجود ندارد. پس همين كه ما مى بينيم همه مقولات در مفهوم «شىء» مشتركند درمى يابيم كه «شىء» به عنوان ذات و ذاتى مطرح نيست بلكه به عنوان يك عرض مطرح است كه آنقدر دامنه اش وسيع است كه هم بر واجب الوجود و هم بر ممكن الوجود و هم بر ممتنع الوجود اطلاق مى شود. قضيّه «شريك الباري شيء» قضيّه كاذبى نيست زيرا معناى «شىء» موجود بودن نيست . و اگر كسى بگويد: معناى شىء، همان وجود است، باز هم مسأله تمام است، زيرا وجود، جزء ماهيّت انسان نيست. وجود، نه جنس انسان است و نه فصل او.
جواب صحيحى كه از كلام محقّق شريف داده شده و به عنوان اشكال برايشان مطرح است همان جوابى است كه مرحوم آخوند در كفايه ذكر كرده است و مرحوم