(الصفحة495)
امّا محقّق شريف (رحمه الله) در فرض دوّم كلام خود فرمود:
اگر مصداق «شىء»، در مفهوم مشتق اخذ شده باشد لازم مى آيد كه قضيّه ممكنه به قضيّه ضروريّه انقلاب پيدا كند. در حالى كه امكان و ضرورت در مقابل يكديگرند. امكان، معنايش نبودن ضرورت است و اگر ضرورت به وجود آيد، چه در ارتباط با وجود باشد ـ مثل بارى تعالى ـ و چه در ارتباط با عدم باشد ـ مثل شريك البارى ـ هردو از ممكن خارج مى شوند. ممكن عبارت از چيزى است كه نه جانب وجودش ضرورت داشته باشد و نه جانب عدمش. ايشان فرمود: در قضيّه «الإنسان ضاحك» اگر از ما سؤال مى شد جهت اين قضيّه چيست؟ پاسخ مى داديم: جهت آن امكان است و حتّى فعليّت ـ كه مطلقه عامّه نام دارد ـ هم در آن مطرح نيست، در حالى كه اگر مصداق شىء را در معناى ضاحك دخالت دهيم ـ كه طبعاً مصداق شىء در ضاحك، عبارت از خود انسان است ـ معناى قضيّه «الإنسان ضاحك» مى شود:«الإنسان إنسان له الضحك» و جهت چنين قضيّه اى عبارت از ضرورت است.
صاحب فصول (رحمه الله) در مقام اشكال به محقّق شريف (رحمه الله) فرموده است: ما نفهميديم چگونه انقلاب تحقّق پيدا مى كند. اگر ما مى خواستيم بگوييم: «الإنسان إنسان» بدون اين كه انسان در محمول قيدى داشته باشد بلكه محمول ما نفس انسان باشد، مى گفتيم: «قضيّه «الإنسان إنسان» يك قضيّه ضروريّه است». ولى در مانحن فيه اين گونه نيست. ضاحك به معناى انسانِ فقط نيست، «انسان» جزء معناى ضاحك است. ضاحك به معناى «إنسان له الضحك» است و اين مجموعه را وقتى بر انسان حمل مى كنيم جهتش همان امكان است زيرا «له الضحك» كه به عنوان قيديّت در محمول دخالت دارد، ثبوت آن براى انسان، ضرورت ندارد. اثبات ضحك براى انسان، جهتش همان امكان است. بله، اگر ثبوت «له الضحك» براى «انسان» ضرورى بود «إنسان له الضحك» انقلاب پيدا مى كرد. لذا قضيّه «الإنسان إنسان له الضحك» جهت امكانى اش تغيير نكرده است اگر ما مى گفتيم: «الإنسان إنسان» حق با شما بود ولى محمول ما انسان مطلق نيست بلكه انسان مقيّد به قيدى است كه ثبوت آن قيد
(الصفحة496)
ضرورى نيست و ثبوت انسان مقيّد به چنين قيدى، براى موضوع ضرورى نيست بلكه داراى امكان است.(1)
كلام مرحوم آخوند
مرحوم آخوند در مقام تصحيح كلام محقّق شريف (رحمه الله) و
اشكال بر صاحب فصول (رحمه الله) برآمده و مى فرمايد:
اگر «ضاحك»(2) را به «إنسان له الضحك» معنا كرديم و مقيّد و قيد و تقييد در كار آمد، در اين جا به دو ديد مى توانيم به محمول نگاه كنيم:
گاهى ما محمول را ذات مقيّد قرار مى دهيم و قيد را خارج از دايره محمول قرار مى دهيم ولى تقيّد ـ كه يك معناى حرفى است ـ را داخل در محمول مى كنيم.
مرحوم آخوند به صاحب فصول (رحمه الله) مى گويد: اگر قيد از دايره محمول خارج شد، انقلاب، تحقّق پيدا مى كند، زيرا با توجّه به اين كه تقيّد، معنايى حرفى است معناى «الإنسان إنسان له الضحك» به «الإنسان إنسان» برگشت مى كند و قضيّه «الإنسان إنسان» قضيّه ضروريّه است. بنابراين همان انقلابى كه محقّق شريف (رحمه الله) ذكر كرد پيش مى آيد.
ولى گاهى قيد را از دايره محمول خارج نمى كنيم، يعنى همان طورى كه ذات مقيَّد، محمول است، قيد هم عنوان محموليّت داشته و داخل در دايره محمول باشد.
- 1 ـ الفصول الغروية في الاُصول الفقهيّة، ص61
- 2 ـ تذكر: مرحوم آخوند در اين جا مثال «الإنسان ناطق» را مطرح كرده است در حالى كه حقّ اين بود كه مثال را همان «الإنسان ضاحك» قرار دهد زيرا مثال «الإنسان ناطق» مربوط به فرض اوّل است. حال ايشان يا سهو كرده و يا روى مبناى خودش ـ كه ناطق را به عنوان فصل نپذيرفته ـ مثال را روى «الإنسان ناطق» پياده كرده است. هر چند كه اگر ايشان فصل بودن ناطق را قبول ندارد باز هم سبك بحث اقتضاء مى كرد كه مثال «الإنسان ضاحك» را مطرح كند و همان عنوان «ضاحك» را كه در قسمت دوّم دليل محقّق شريف; ذكر شده بود بيان كند. به هرحال، ما مثال را روى «الإنسان ضاحك» پياده مى كنيم.
(الصفحة497)
مرحوم آخوند مى فرمايد: اگر ما محمول را با اين ديد نگاه كنيم، ديگر نمى توانيم بگوييم «الإنسان إنسان له الضحك» يك قضيّه است، بلكه در اين جا دو قضيّه وجود دارد: يكى قضيّه «الإنسان إنسان» مى باشد، كه جهت آن عبارت از ضرورت است و ديگرى قضيّه «الإنسان له الضحك» است، كه جهت آن عبارت از امكان مى باشد. لذا ما نمى توانيم بگوييم: «جهت قضيّه «الإنسان إنسان له الضحك» عبارت از ضرورت است» همچنين كه نمى توانيم بگوييم: « جهت آن عبارت از امكان است»، زيرا اين قضيّه، به دو قضيّه انحلال پيدا مى كند و اين دو قضيّه، در جهت متفاوتند، يكى جهتش ضرورت و ديگرى امكان است.
مرحوم آخوند سپس مى فرمايد: از اين كه محمول، انحلال به يك قضيّه پيدا كند تعجّب نكنيد، مگر شما نزاع ميان ابن سينا و فارابى را در منطق فراموش كرده ايد؟ ابن سينا مى گفت: موضوع در قضايا به عنوان عقدالوضع، منحل به قضيّه اى مى شود كه جهت آن فعليّت است و از آن به مطلقه عامّه تعبير مى كنند، يعنى وقتى «انسان» موضوع براى قضيّه اى قرار گرفت، اين «انسان» را اگر تحليل كنيم معنايش اين است: «آنچه در خارج وجود پيدا كرده و انسانيت براى او بالفعل ثابت شده است».
ولى فارابى مى گويد: ما نمى توانيم مسأله فعليّت را در عقدالوضع بياوريم بلكه آن جهتى كه در عقدالوضع وجود دارد عبارت از امكان است. اگر شما «انسان» را موضوع براى قضيّه اى قرار دهيد معنايش اين است: «آنچه در خارج وجود پيدا كرده و انسانيّت براى آن بالإمكان تحقّق دارد». بنابراين ابن سينا و فارابى هردو معتقدند عقدالوضع ـ يعنى موضوع ـ با وجود اين كه مفرد است، انحلال به قضيّه پيدا مى كند، ولى ابن سينا مى گويد: انحلال به قضيّه مطلقه عامّه پيدا مى كند. امّا فارابى مى گويد: انحلال به قضيّه ممكنه پيدا مى كند.(1)
مرحوم آخوند مى فرمايد: اگر در عقدالوضع مسأله به اين صورت باشد، در
- 1 ـ رجوع شود به: شرح المطالع، ص128
(الصفحة498)
عقدالحمل كه يك مقيّد و قيدى در كار است و درحقيقت، تركيبى در كار است، شما ديگر نبايد در انحلال به قضيّه ترديد داشته باشيد.(1)
بررسى كلام مرحوم آخوند
مرحوم آخوند در پاسخ اشكال صاحب فصول (رحمه الله) به محقّق شريف (رحمه الله) فرمود: اين جا كه شما مقيّد را محمول قرار مى دهيد دوجور فرض مى شود:
يكوقت، محمول را ذات مقيَّد قرار مى دهيد نه به وصف مقيّد بودن. يعنى در مثال «الإنسان إنسان له الضحك»، محمول را «انسان» قرار مى دهيد و قيد ـ كه عبارت از ضحك است ـ را خارج از دايره محمول مى دانيد. تقيّد هم يك معناى حرفى است كه ملحوظ بالاستقلال نمى باشد، در اين صورت همان انقلابى كه محقّق شريف (رحمه الله)فرمود تحقّق پيدا مى كند، يعنى قضيّه ممكنه، انقلاب به قضيّه ضروريه پيدا مى كند زيرا درحقيقت، محمول شما «انسان» است و قيد ضحك خارج است و تقيّد هم يك معناى حرفى غيرملحوظ بالاستقلال است.
ما ابتدا همين فرض اوّل مرحوم آخوند را مورد بحث قرار مى دهيم و پس از آن به بررسى فرض دوّم ايشان مى پردازيم:
اشكال بر فرض اوّل: مرحوم آخوند كه تقيّد را يك معناى حرفى مى داند، آيا براى اين معناى حرفى نقشى قائل است يا اين كه خيال مى كند معانى حرفيّه امورى هستند كه با نظر غيراستقلالى به آنها نظر مى شود بدون اين كه داراى واقعيّت و حقيقت باشند؟
ما در مباحث معانى حرفيّه گفتيم: معانى حرفيّه، يكى از واقعيّات و حقايق عالم است و يك سنخ وجودى دارد كه اختصاص به خودش دارد، البته در قوّت وجود، حتّى به اعراض هم نمى رسد، زيرا اعراض نياز به يك موضوع دارند ولى معانى حرفيه نياز
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص79 و 80
(الصفحة499)
به دو شىء دارند، ظرفيت، متقوم به ظرف و مظروف است و به هردو امر احتياج دارد ولى در عين حال داراى واقعيّت است. اين طور نيست كه ظرفيّت، يك امر اعتبارى باشد. لحاظ و اعتبار، در معناى ظرفيّت نقشى ندارد. اين جا كه شما قيد را خارج مى كنيد آيا تقيّد، داخل در محمول است يا خارج از آن مى باشد؟
اگر بگوييد: «تقيّد ـ مثل خود قيد ـ خارج از محمول است» مى گوييم، «پس گويا اين متكلّم، آدم ديوانه اى است، او مى خواسته قضيّه «الإنسان إنسان» را تشكيل دهد ولى آمده قضيّه «الإنسان ضاحك» را تشكيل داده است، هر چند شما بياييد اثرى بر آن بار كنيد و بگوييد: مثل عنوان مشير، اشاره به محمول واقعى ـ كه انسان است ـ دارد» كسى كه آمده قضيّه «الإنسان ضاحك» را تشكيل داده است، آيا درحقيقت مى خواسته «الإنسان إنسان» را بگويد يا اين كه چيز اضافه اى در محمول دخالت دارد؟ ترديدى نيست كه چيز اضافه اى در محمول دخالت دارد هر چند شما آن اضافه را تقيّد بدانيد. ولى تقيّد، يك واقعيّت و حقيقتى است كه در معناى ضاحك نقش دارد و إلاّ كسى نمى تواند ادّعا كند كه ضاحك يعنى إنسان ليس إلاّ، كاتب يعنى إنسان ليس إلاّ، ناطق يعنى إنسان ليس إلاّ، اگر چنين باشد بايد كاتب و ضاحك و ناطق و... الفاظ مترادف باشند. درنتيجه اگر تقيّد به عنوان يك واقعيّت در محمول نقش داشته باشد، محمول، انسان به وصف تقيّد است و انسان به وصف تقيّد، براى انسان ضرورت ندارد. آنچه ضرورت دارد خود انسان است. اگر ضاحك، معنايش انسان فقط بود، اين ضرورت داشت ولى اگر ضاحك، معنايش انسان با وصف تقيّد بود، قيد هم يك امر غيرضرورى است، هر چند خود قيد در محمول نقش ندارد ولى تقيّد به امر غيرضرورى در محمول نقش دارد. در اين صورت آيا جهت چنين قضيّه اى ضرورت است يا امكان؟ آيا انقلاب، تحقّق پيدا مى كند؟ آيا قضيّه ممكنه به ضروريّه منقلب مى شود يا همان امكان به قوّت خود باقى است و انقلابى تحقّق ندارد؟ ترديدى در اين نيست كه امكان به قوّت خود باقى است و انقلابى تحقّق ندارد.
خلاصه اين كه چون تقيّد معناى حرفى است گويا مرحوم آخوند، آن را فاقد ارزش