(الصفحة84)
ثانياً: آيا شما، اين وجودات را وجودِ واحد مى دانيد يا وجودات متعدّد؟
اگر بگوييد: اين وجودات، داراى وحدت مى باشند.
مى گوييم: آيا ماهيات متباينه مى توانند در وجودْ اتحاد داشته باشند؟ يعنى آيا مى توانند يك وجود داشته باشند؟ مگر شما نمى گوييد: در صلاة، ماهيات متباينه وجود دارد؟ چگونه ماهيات متباينه، در يك وجود جمع شده اند؟ در باب عرض و معروض ـ با وجود اين كه قوام وجودى عرض، به معروض است ـ اگر سؤال شود: آيا براى عرض و معروض، دو وجود تحقق دارد يا يك وجود؟ بدون ترديد خواهيد گفت: دو وجود تحقق دارد، زيرا دو ماهيت و دو حقيقت است. وجودِ جسم، يك چيز و وجودِ عرض، چيز ديگرى است و براى ما در خارج دو وجود است يكى وجود جسم و ديگرى وجود بياض. به عبارت ديگر: نياز عرض به معروض، اقتضاى اندكاك وجودى در معروض ـ به گونه اى كه در خارج، فقط يك وجود داشته باشيم ـ را ندارد.
وقتى در باب عرض و معروض چنين است آيا در مورد مقولات مختلف ـ كه صلاة را تشكيل داده اند ـ مى توان گفت: «در يك وجود، جمع هستند»؟
در نتيجه ناچاريد بگوييد: اين حصّه از وجود، وجوداتِ متعدد است.
و ما مى گوييم: اگر وجوداتِ متعدد باشد جامع مى خواهد; زيرا نماز براى هر يك از وجودات ـ به نحو وضع عام و موضوع له خاص ـ وضع نشده است. بلكه به صورت وضع عام و موضوع له عام است و شما بايد بين اين وجودات، قدر جامعى درست كنيد و هيچ جامعى نمى توان بين اين ها درست كرد مگر جامع عنوانى و آن عنوان «الحصّة من الوجود، المشتملة على الصحيح» است و اين عنوان، خودش جامع عنوانى است. «الحصّة من الوجود» جزء حقيقت وجودات نيست بلكه عنوانى است كه اين وجودات را زير پوشش قرار داده است. و اگر قرار بود جامع عنوانى حلاّل مشكل شما باشد، همان عنوان «الناهية عن الفحشاء والمنكر» قابل قبولتر و بهتر از اين جامع عنوانى است كه شما بيان كرديد.
(الصفحة85)3 ـ كلام محقق اصفهانى (رحمه الله)
ايشان ابتدا به عنوان مقدّمه مى فرمايد:
سنخه ماهيات و مفاهيم با سنخه وجودات، سنخه متقابل و متعاكس است. يعنى در ماهيات و مفاهيم، هرچه ابهامْ بيشتر باشد، سعه ماهيت بيشتر است و هرچه قيود واضحه كمتر باشد، در سعه اين ماهيت مؤثر است. و در مقابل، هرچه ماهيت روشن تر باشد و قيودش واضحتر باشد، از سعه و گستردگى آن كاسته خواهد شد.
ولى مسأله وجودات و واقعيات، بر عكس ماهيت و متقابل با ماهيت است. در ارتباط با وجودات، هرچه وجود، ضعيف تر و مبهم تر باشد; نارساتر و مضيّق تر و محدودتر خواهد بود و هرچه روشن تر و بى ابهام تر باشد، سعه دايره آن بيشتر خواهد بود تا اين كه برسد به ذات مقدس بارى تعالى كه واجب الوجود است. او به لحاظ اين كه روشن تر است و به قول حاجى سبزوارى:
«يا من هو اختفى لفرط نوره»(1) شدّت نور و شدّت وجود، گاهى آن عكس العمل را به وجود مى آورد. در حالى كه معناى اوّلىِ شدّت نور عبارت از وضوح بيشتر و روشنايى بيشتر است و واجب الوجود، روى همين جهت است كه تمام سعه و گستردگى درباره او مطرح است، به طورى كه تمامى موجودات عالم در پرتو نور وجود واجب الوجود مى باشند.
نتيجه اين كه ماهيات و وجودات، در اين جهت متعاكسند. هرچه ماهيت، روشن تر باشد، سعه آن كمتر و هرچه مبهم تر باشد سعه آن بيشتر است. ولى وجود، هرچه روشن تر باشد سعه آن بيشتر و هرچه ضعيف تر باشد سعه آن كمتر است.
پس از بيان مقدّمه فوق مى فرمايد:
ماهيات بر دو قسمند:
قسم اوّل: عبارت از
ماهيات اصيله و متأصّله است. ماهيت اصيل، يعنى ماهيت به معناى حقيقى كه از نظر ماهيت، هيچ نقص و كمبودى در آنها وجود ندارد، مثل
- 1 ـ شرح المنظومة، قسم الفلسفة، ص5
(الصفحة86)
ماهيت انسان كه عبارت از حيوان ناطق است.
از خصوصيات ماهيت اصيل اين است كه در ذات آن، هيچ ابهامى وجود ندارد. اگر از ما راجع به ماهيت انسان سؤال كنند، مى گوييم: حيوان ناطق. تمام ماهيت انسان، با وضوح و روشنى و بدون كم و زياد عبارت از حيوان ناطق است. ايشان مى فرمايد: اگر بخواهد ابهامى بر اين ماهيت عارض شود، اين ابهام نمى تواند در مرحله ذات ماهيت مطرح باشد، بلكه در ارتباط با خصوصيات فردى و عوارض مشخّصه آن مى تواند مطرح باشد، مثلاً: اگر به ماگفتند: «انسانى در خانه است». وقتى ما اين انسان را با ماهيتش ملاحظه كنيم، هيچ گونه ابهامى براى ما وجود ندارد ولى همين انسان را اگر به لحاظ خصوصيات فردى او ملاحظه كنيم، احتمالاتى در او جريان دارد، سفيد پوست بودن، سياه پوست بودن، عالم بودن، جاهل بودن، بلند قد يا كوتاه قد بودن و... .
قسم دوّم: ماهياتى است كه از آنها به
ماهيات اعتباريه و غير متأصّله تعبير مى شود. اين ها عبارت از ماهياتى هستند كه از چند ماهيت، تركيب يافته و از چند مقوله تشكيل شده اند، و در حقيقت ماهيات متعدد را كنار هم گذاشته اند و با يك وحدت اعتبارى به آنها نگريسته اند، مثل ماهيت صلاة.
صلاة، داراى ماهيت واحدى است ولى نه ماهيت اصيله بلكه ماهيت اعتباريه، زيرا اجزاء و خصوصياتى كه در تشكيل اين ماهيت اعتبارى نقش دارند هركدام، يك ماهيت اصيله متأصّله اند و هركدام، يك مقوله اند. اين مقولات متباينه را شارع مقدس، با يك وحدت اعتبارى به آنها نگريسته و اين واحد اعتبارى را موضوع براى حكم قرار داده و آثار و احكامى بر آن مترتب كرده است. فرق اين ماهيات اعتباريه با ماهيات اصيله، در يك جهت مهم اين است كه ما گفتيم: ماهيات اصيله، در ذاتشان ابهامى نيست و ابهام، همواره در ارتباط با عوارض و خصوصيات آن ماهيات است ولى ماهيات اعتباريه، در ذاتشان ابهام وجود دارد يعنى معمولاً حدود و ثغور اين ماهيت واحده اعتباريه براى ما نامعلوم است.
به عبارت روشن تر: ايشان مى فرمايد: وقتى به انسان نگاه مى كنيم مى بينيم
(الصفحة87)
ماهيت آن روشن و واضح است ولى وقتى به نماز ـ به عنوان يك ماهيت اعتبارى ـ نگاه مى كنيم، ملاحظه مى كنيم ماهيت آن مبهم و غير واضح است امّا اين ماهيت، با همين ابهامى كه دارد در ذهن متشرعه مى آيد. هر وقت متشرعه، كلمه صلاة را مى شنود، همين ماهيت مبهم به ذهنش مى آيد. ولى نمى تواند آن را بيان كند. اين از قبيل «يدرك و لايوصف» است. به همين جهت، متشرعه اگر بخواهد آن را بيان كند از راه آثارش بيان مى كند و مى گويد: چيزى كه نهى از فحشاء و منكر مى كند، آنچه در شبانه روز پنج بار خوانده مى شود، آنچه به عنوان اساس احكام عمليه فرعيه مطرح است. و از راه اين عناوين، همان ماهيت مبهم را ـ كه در ذهن او مى آيد ـ بيان مى كند.(1)
سپس مى فرمايد: اين ابهامى كه در اين جا ذكر مى كنيم، غير از ابهامى است كه در
- 1 ـ ممكن است كسى بگويد: بيان مرحوم اصفهانى، همان بيان مرحوم آخوند است.
در پاسخ مى گوييم: اين كلام، با كلام مرحوم آخوند فرق دارد زيرا:
اوّلاً: در كلام مرحوم آخوند، آثار صلاة مطرح بود، يعنى چيزهايى كه صلاة، در آنها مؤثر بود و به وجود آورنده آنها بود ولى در كلام ايشان، آثار ـ به اين معنا ـ مطرح نيست زيرا يكى از آثارى كه ايشان ذكر مى كند اين است كه «آنچه در شبانه روز، پنج بار خوانده مى شود» در حالى كه اين اثر مثل نهى از فحشاء و منكر نيست.
ثانياً: در كلام مرحوم آخوند، مسأله تأثير و مسأله «الواحد لا يصدر إلاّ من الواحد» مطرح بود ولى در كلام ايشان اين حرفها مطرح نيست.
ثالثاً: يك فرق ماهوى كه بين كلام ايشان و كلام مرحوم آخوند وجود دارد اين است كه در كلام مرحوم آخوند، از كلمه صلاة چيزى نمى فهميم بلكه از راه آثار، به آن معنا پى مى بريم. به همين جهت ما به مرحوم آخوند اشكال كرديم كه اگر كسى اين آثار را براى نماز نداند روى مبناى شما نبايد بتواند از كلمه صلاة معنايى را استفاده كند زيرا از راه اين آثار است كه مى توان به صلاة پى برد و هنگامى كه آثار، كنار رود، معناى صلاة هم كنار مى رود. ولى در كلام مرحوم اصفهانى اين گونه نيست. ايشان مى فرمايد: با شنيدن لفظ صلاة، معناى مبهم آن به ذهن متشرعه مى آيد و متشرعه، آن را درك مى كند ولى قادر به بيان آن نيست به همين جهت از راه آثار، آن را بيان مى كند و مى گويد: آنچه نهى از فحشاء و منكر مى كند و... .
(الصفحة88)
نكره وجود دارد. در نكره، مسأله ترديد مطرح است. وقتى كسى به شما مى گويد: جاءني رجلٌ، در اين جمله كلمه «رجل» به حسب واقع ابهام ندارد ولى با توجه به اين كه متكلّم، مشخصات او را بيان نكرده است; روح ترديدى در مخاطب به وجود مى آيد و مخاطب، مردّد مى شود كه آيا اين رجل، زيد است يا عَمر است و يا بكر است؟ ايشان مى فرمايد: اسم اين را ما، ترديد مى گذاريم ولى ابهامى كه در اين جا مطرح مى كنيم مربوط به ذات و ماهيت است نه ترديد انسانها در معناى صلاة. بلكه صلاة، ذاتاً ابهام دارد.
سپس مى فرمايد: تصور نكنيد كه آنچه در ارتباط با الفاظ عبادات مى گوييم، فقط در الفاظ عبادات مطرح است بلكه اين مسأله در تكوينيات هم نظائرى دارد مثلاً: خمر، از اشياء متعددى ساخته مى شود، از خرما، انگور و... و اين ها از جهات مختلفى ـ مثل شكل، رنگ، شدت اسكار و... ـ با يكديگر تفاوت دارند ولى وقتى عرف، كلمه خمر را مى شنود، قطعاً معنايى به ذهنش مى آيد، امّا آن معنا نه انطباق بر خصوص خمر متخّذ از انگور دارد و نه انطباق بر خصوص خمر متخّذ از خرما دارد و نه انطباق بر رنگ خاص يا مرتبه خاصى از اسكار دارد. حال از عرف سؤال مى كنيم: خمر چيست؟ عرف نمى تواند توصيف كند، به همين جهت آثارش را مطرح مى كند و مى گويد: همان چيزى كه مسكر است و عقل را زايل مى كند.
محقق اصفهانى (رحمه الله) مى فرمايد: در باب صلاة نيز ما همين حرف را مى زنيم.
سپس مى فرمايد: بعضى از محقّقين، در نوع مشكّك از ماهيات اصيله نيز همين حرف را زده اند، مثلاً در باب نور و وجود و امثال اين ها ملاحظه مى كنيم كه بالاترين مرتبه وجود، عبارت از واجب الوجود است، بعد نوبت به ممكن الوجود مى رسد ولى در همين ممكن الوجود، مراتب متعددى مطرح است.
شدت وجود در مجرّدات با وجود در ماهيات تفاوت دارد و در خود ماهيات نيز وجود انسان با وجود حيوان فرق دارد. ايشان مى فرمايد: بعضى از اهل فن معتقدند: كلّى وجود مشكك، بين مراتب مختلفه اى از وجود، داراى يك ماهيت مبهمى است و