(صفحه101)
قبل از نتيجه گيرى لازم است نكته اى را مطرح كنيم:
معناى تعدّد اوامر ـ حتى تعدّد واقعى و حقيقى ـ اين نيست كه ما مسلّم مى دانيم كه هردو امر به اين شخص تعلّق گرفته است، بلكه معناى تعدّد امر اين است كه يك عنوانى در امر به صلاة با وضو و عنوان ديگرى در امر به صلاة با تيمم اخذ شده است. يعنى يك دليل گفته است: «الواجد للماء يجب عليه الصّلاة مع الوضوء» و دليل ديگر هم گفته است: «الفاقد للماء يجب عليه الصلاة مع التيمّم» والاّ از ابتدا مسلّم نيست كه اين دودليل به اين شخص متوجه باشد. اين شخص نمازش را در اوّل وقت باتيمّم خوانده و يك ساعت به آخر وقت واجدالماء شده است. بله، يكوقت شما مى خواهيد اين گونه فرض كنيد كه ما يقين داريم كه هردو تكليف متوجه به اين شخص است. اين جا روشن است كه عدم اجزاء مطرح است ولى اين فرض باطلى است و ما در آن بحث نداريم. فرض اين است كه وجوب صلاة باوضو، روى عنوان واجدالماء و وجوب صلاة باتيمّم روى عنوان فاقدالماء رفته است و اين ها هم دوحقيقت متغاير و مختلف مى باشند، حال وقتى اوّل ظهر شد و اين شخص خود را فاقدالماء ديد ـ و ما هم فرض كرديم كه در اوّل وقت مى تواند نماز باتيمّم بخواند ـ خودش را مصداق «الفاقد للماء يجب عليه الصلاة مع التيمّم» مى بيند، در اين صورت وقتى نماز باتيمّم خواند، اين امر ـ بنابر فرض تعدّد امر ـ ساقط مى شود. وقتى يك ساعت قبل از غروب واجدالماء شد، مى خواهيم ببينيم آيا اين نماز باتيمّم كفايت مى كند از نماز باوضو يا كفايت نمى كند و بايد يك نماز باوضو هم بخواند؟ چون فرض ما اين است كه اجماعى نداريم كه در فاصله بين زوال شمس و غروب شمس دو نماز ظهر واجب نيست.
در اين جا مى گوييم: اگر دليلى كه مى گويد: «الواجد للماء يجب عليه الصلاة مع الوضوء» اطلاق داشته باشد ـ يعنى هم شامل كسى شود كه در اين مقدار از وقت، نماز ظهر خود را باتيمّم خوانده و هم شامل كسى شود كه در اين مقدار از وقت، نماز ظهرش را نخوانده ـ در اين صورت ما قائل به عدم اجزاء مى شويم، چون نماز اوّل كه خوانده، مربوط به امر اوّل بوده و امر دوّم، ربطى به امر اوّل ندارد و فرض هم اين است كه دليل
(صفحه102)
اطلاق دارد و اطلاقش شامل كسى است كه نماز باتيمّم را خوانده باشد، يعنى بر چنين كسى هم نماز باوضو واجب است و روشن است كه در صورت چنين فرضى بايد قائل به عدم اجزاء شويم.
درنتيجه قول به عدم اجزاء داراى چند مقدّمه است:
1 ـ اوامر، متعدّد باشند.
2 ـ منشأ تعدّد اوامر، اختلاف ماهيت مأموربه ها باشد.
3 ـ اجماعى بر عدم وجوب دونماز دريك وقت نداشته باشيم.
4 ـ دليل مُبْدَل، يعنى «الواجد للماء يجب عليه الصّلاة مع الوضوء» اطلاق داشته باشد. لازمه پذيرفتن اين چهار مقدّمه، قول به عدم اجزاء است ولى اگر بعضى از اين مقدّمات مورد قبول واقع نشود يا در آنها مناقشه صورت گيرد، بايد قائل به اجزاء شويم.
اشكال بنابر قول به عدم اجزاء: ممكن است گفته شود: چرا شما اطلاق را درارتباط با دليل «الواجد للماء يجب عليه الصلاة مع الوضوء» حساب كرديد؟ آيا نمى شود اطلاقى براى دليل نماز باتيمّم درست كنيد تا نتيجه آن عبارت از اجزاء باشد؟
جواب: اطلاق دليل «الواجد للماء يجب عليه الصّلاة مع الوضوء» مستقيماً نتيجه اش عدم اجزاء است. كسى كه نماز باتيمّم خوانده و يك ساعت به غروب واجدالماء شده است، وقتى اطلاق دليل «الواجد للماء...» گريبان او را مى گيرد معنايش اين است كه نمازى كه باتيمّم خوانده مجزى نيست و بايد نماز باوضو هم بخواند.
امّا دليل «الفاقد للماء...»، اگر بخواهد اطلاق داشته باشد، معنايش اين است كه بر فاقدالماء نماز باتيمّم واجب است حتى اگر يك ساعت به غروب هم واجدالماء شود. ولى الان كه فاقدالماء است بايد نماز باتيمّم بخواند. امّا وجوب نماز باتيمّم مساوق با اجزاء نيست. وجوب صلاة باتيمّم، فقط مشروعيت را درست مى كند و مى گويد: «حتى كسى كه يقين دارد يك ساعت به غروب واجدالماء مى شود، الان مى تواند نماز را باتيمّم بخواند و اگر نماز باتيمّم بخواند امر به صلاة باتيمّم را امتثال كرده است». و اين به معناى مجزى بودن نيست. قائل به عدم اجزاء هم مى گويد: «امر به صلاة باتيمّم
(صفحه103)
امتثال شده است». و به عبارت علمى اصطلاحى: «اطلاق در دليل بدل، اقتضاى اجزاء نمى كند ولى اطلاق در دليل مبدل اقتضاى عدم اجزاء مى كند». و اين طور نيست كه اين دو اطلاق تعارض كنند، بلكه با هم قابل جمع مى باشند. اوّلى مى گويد: «هركس واجدالماء است بايد نماز باوضو بخواند حتى اگر در ابتداى وقت، نماز باتيمّم خوانده است» و ديگرى مى گويد: «هركس فاقدالماء است بايد نماز باتيمّم بخواند اگرچه مى داند يك ساعت به غروب، واجدالماء شود» ولى مشروعيت و واجب بودن نماز باتيمّم در اوّل وقت، ملازم با اجزاء و عدم لزوم اعاده نيست.
درنتيجه اگر در مانحن فيه بخواهيم قائل به عدم اجزاء شويم، به چهار مقدّمه اى كه اشاره شد نياز داريم و اگر هريك از اين چهار مقدّمه مورد مناقشه قرار گيرد، مسأله اجزاء مطرح خواهد شد.
ولى ما از همان اوّل، مسأله تعدّد اوامر را نپذيرفتيم لذا مقتضاى قاعده اين است كه در مقام اثبات، نسبت به اعاده، قائل به اجزاء شده و اعاده را لازم ندانيم.
نتيجه بحث درارتباط با اعاده در امر اضطرارى
گفتيم در اين زمينه چهار فرض وجود دارد كه بنابر سه فرض آن قائل به اجزاء و عدم وجوب اعاده شديم و بنابر يك فرض آن قائل به عدم اجزاء شديم.
بحث دوّم: مسأله قضاء درارتباط با امر اضطرارى
درارتباط با قضاء بايد موضوع بحث را در جايى فرض كرد كه عذر مكلّف، مستوعب باشد و در وقت، واجدالماء نگردد. البته اين مسأله فرض ديگرى هم دارد و آن اين است كه كسى در اوّل وقت واجدالماء بود ولى به جهت موسّع بودن وقت نماز، آن را تا آخر وقت تأخير انداخت و در آن هنگام كه مى خواست نماز خود را بخواند فاقدالماء گرديد و چاره اى جز نماز باتيمّم نداشت در اين جا هم مسأله قضاء مطرح است. ولى مثال روشنش همان مثال اوّل است كه عذر، مستوعب وقت بوده و دروقت،
(صفحه104)
واجدالماء نشده باشد، لذا ازنظر اعاده، مسأله اى به او توجّه پيدا نكرده است، حال كه در خارج وقت، واجدالماء شد آيا قضاء براى او واجب است يا نه؟
در باب قضاء «
اقض مافات»(1) مطرح است يعنى قضاء، بر عنوان «فوت» مترتّب شده است بنابراين اگر عنوان «فوت» تحقق پيدا كرده باشد، قضاء واجب است و اگر تحقق نداشته باشد قضاء واجب نيست.
در اين جا هم تقريباً همان مبانى وفروضى مطرح است كه درارتباط با اعاده مطرح شد. و همان نتيجه اى كه در آنجا گرفته شد در اين جا نيز مى آيد.
توضيح اين كه:
اگر ما قائل به وحدت امر باشيم ـ كه حق هم همين است ـ و بگوييم: «آيه
{أقيمواالصّلاة} هم خطاب بهواجدين ماء است و هم خطاب به فاقدين ماء، وآيه وضو و تيمّم مى آيد و كيفيت صلاة را در اين دوحالت مختلف بيان مى كند ولى ازنظر امتثال، هم واجدالماء و هم فاقدالماء همان
{أقيمواالصّلاة} را امتثال مى كنند»، در اين صورت قضاء واجب نيست، چون اين شخص، عذرش مستوعب وقت بوده و وظيفه اش عبارت از صلاة باتيمّم بوده است و چون صلاة باتيمّم را انجام داده پس
{أقيمواالصّلاة} را امتثال كرده است، بنابراين امرِ
{أقيموا} ساقط شده و موجِبى براى قضاء وجود ندارد.
و در صورتى كه قائل به تعدّد امر شويم نيز همين حرف را مى زنيم.
امّا اگر مسأله اجماع را مطرح كرده و بگوييم:(2) «اجماع قائم است بر اين كه درارتباط با يك نماز ـ مثل نماز ظهر ـ لازم نيست هم اداءً تحقق پيدا كند و هم قضاءً»، پس اگر نماز را دروقت، اداءً و باتيمّم خواند لازم نيست خارج از وقت، نماز را باوضو قضاء كند، اگرچه حقيقت نماز باتيمّم، مغاير باحقيقت نماز با وضو است ولى چون اجماع بر اين مسأله قائم است، قضاء لازم نيست. همان طور كه در باب اعاده اگر گفته
- 1 ـ وسائل الشيعة، ج3 (باب 57 من أبواب المواقيت)
- 2 ـ اجماع در مسأله اداء و اعاده به اين صورت بود كه گفته شود: اجماع داريم بر اين كه در فاصله بين زوال و غروب، دو مرتبه نماز ظهر واجب نيست».
(صفحه105)
مى شد: «اجماع قائم است كه در فاصله بين زوال شمس و غروب شمس، دو مرتبه نماز ظهر واجب نيست»، اعاده لازم نبود اگرچه اين ها دوحقيقت متغاير باشند. در اين جا هم نماز باتيمّم، مشروع و صحيح بوده و امر به صلاة باتيمّم را اسقاط كرده است و به مقتضاى اجماع، جمع بين اداء و قضاء در يك نماز واجب نيست.
همچنين اگر تعدّد را به معناى اختلاف حقيقت نگيريم بلكه تعدّد را مانند تعدّد در باب «صلّ» و «صلّ مع قصدالقربة» بدانيم، كه لازمه كلام مرحوم آخوند در اين قسم از احكام وضعيه ـ يعنى جزئيت براى مأموربه و شرطيت براى مأموربه ـ تعدّد امر بود امّا اين تعدّد امر از روى ناچارى بهوجود آمده است نه اين كه ماهيت مأموربه متعدّد باشد.
اين صورت، همان حكمِ وحدت امر را دارد و آنچه در مورد وحدت امر گفتيم در اين جا هم جريان پيدا مى كند.
امّا اگر تعدّد را به همان معناى ظاهرى خودش بدانيم ـ يعنى دوحقيقت، دو مأموربه و دو امر ـ و اجماعى هم بر عدم وجوب جمع نداشته باشيم، قائل مى شويم كه قضاء در خارج از وقت لازم است البته مشروط به اين كه «
اقض مافات» دلالت كند كه اگر عذر مستوعب باشد و تمام وقت را احاطه كرده باشد، قضاء واجب است. همان طور كه در آنجا مى گفتيم: «در دليل صلاة باوضو بايد اطلاقى وجود داشته باشد كه بگويد: كسى هم كه نماز باتيمّم را خوانده است، بايد نماز باوضو را بخواند»، اين جا هم بگوييم: «معناى «مافات» اين نيست كه به هيچ عنوان نماز را نخوانده باشد بلكه اگر هم دروقت، نماز باتيمّم خوانده باشد، باز هم خواندن نماز باوضو در خارج از وقت براى او لازم است. يعنى عنوان «فوت» بر اين مورد هم صدق مى كند. به عبارت ديگر: «
اقض مافات» مى گويد: من كارى با نماز باتيمّم ندارم، من براين تكيه دارم كه آيا نماز باوضو در وقتْ فوت شده يا نه؟ اگر فوت شده، قضاى آن واجب است، اگرچه نماز باتيمّم خوانده شده و آن نماز، صحيح و مشروع و مطابق با امر خودش هم باشد. «
اقض مافات» يك امر مستقل و جديدى است كه وجوب قضاء را اقتضاء مى كند.
بنابراين همان نتيجه اى كه در مسأله اداء گرفتيم در مسأله قضاء هم جريان دارد.