(صفحه558)
خودش قرار دهد، در اين صورت وجدان حكم مى كند كه «نصب نردبان» نمى تواند جداى از «بودن بر پشت بام» مطلوبيتى براى مولا داشته باشد، بلكه وجودش دراين صورت، از نظر مولا مانند حجر در جنب انسان است و فايده اى بر آن مترتّب نيست.
پاسخ مرحوم آخوند از دليل صاحب فصول (رحمه الله):
مرحوم آخوند از اين كلام صاحب فصول (رحمه الله) دو جواب داده اند:
جواب اوّل:
اين جواب، مبتنى بر همان برداشتى است كه ايشان از كلام صاحب فصول (رحمه الله)داشتند. همان طور كه قبلاً گفتيم، ايشان مراد از مقدّمه موصله در كلام صاحب فصول (رحمه الله) را مقدّمه اى دانستند كه اثر تكوينى اش، ايصال به ذى المقدّمه باشد، به همين جهت فرمودند: «چنين چيزى اختصاص دارد به مجموع علت تامّه ـ نه اجزائش ـ آن هم درخصوص واجبات توليديه و تسبيبيه كه با تحقق علت تامّه، ذى المقدّمه به صورت قهرى بر مقدّمه مترتّب مى شود و حتى اراده مكلّف هم نمى تواند نقشى داشته باشد».
مرحوم آخوند باتوجه به مطلب فوق بر صاحب فصول (رحمه الله) اشكال كرده و مى فرمايد: «ايصال نمى تواند به عنوان غرض از مقدّمه مطرح باشد، بلكه غرض از مقدّمه عبارت از اين است كه انسان با وجود مقدّمه، متمكّن از وصول به ذى المقدّمه باشد و اين تمكّن در مورد هر مقدّمه اى وجود دارد، حتى در جايى كه به دنبال نصب نردبان، بودن بر پشت بام هم تحقّق پيدا نكند. در اين جا مقدّمه اثر خود را دارد، يعنى مكلّف با وجود آن مى تواند به ذى المقدّمه دست يابى پيدا كند. و اگر نصب نردبان وجود نداشت، تحقّق بودن بر پشت بام محال عادى بود».(1)
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص187 و 188
(صفحه559)
بررسى جواب اوّل مرحوم آخوند:
كلام ايشان مبتنى بر همان سوء برداشتى است كه ايشان از كلام صاحب فصول (رحمه الله)داشتند. در حالى كه صاحب فصول (رحمه الله) موصليت را وصف تكوينى و قهرى مقدّمه قرار نداده بلكه آن را به عنوان قيدى در واجب غيرى مطرح كرده است، مثل طهارت كه به عنوان قيدى براى صلاة است. لذا به نظر صاحب فصول (رحمه الله) آنچه براى مكلّف واجب است، خصوص «نصب نردبان» نيست بلكه واجب، نصب نردبانى است كه به دنبال آن ذى المقدّمه آورده شود. لذا گر يك «نصب نردبان» مجرّد در خارج تحقّق پيدا كرد نمى توانيم بگوييم: «چنين چيزى واجب بوده است» بلكه بايد منتظر بمانيم، اگر به دنبال آن «بودن بر پشت بام» تحقّق پيدا كرد، كشف مى كنيم كه اين نصب نردبان وجوب غيرى داشته است. امّا اگر ايصال ـ به اراده مكلّف ـ تحقّق پيدا نكرد، كشف مى كنيم اين نصب نردبان وجوب غيرى نداشته است. پس باتوجه به اين كه برداشت مرحوم آخوند از كلام صاحب فصول (رحمه الله)نادرست بود، اين جواب مرحوم آخوند هم ـ كه مبتنى بر آن برداشت است ـ نمى تواند جواب درستى باشد.
جواب دوّم:
مرحوم آخوند مى فرمايد: ما قبول مى كنيم كه غايت و هدف از اراده غيريه اى كه متعلّق به مقدّمه مى شود، نفس توصّل به ذى المقدّمه است، نه تمكّن از توصّل، ولى بحث ما در اين است كه اگر در يك موردى مقدّمه تحقّق پيدا كرد ولى غايت بر آن مترتّب نشد و علت عدم ترتّب غايت هم چيزى بود كه ارتباطى به مقدّمه ندارد، آيا لازمه اين كه «وجوب غيرى مقدّمه براى توصّل است» اين است كه چنين مقدّمه اى وجوب غيرى خود را از دست بدهد؟ در اين جا كه مقدّمه با تمام خصوصياتش تحقّق پيدا كرده و عدم حصول غايت منشأ ديگرى داشته است، چرا مقدّمه مطلوبيت غيرى نداشته باشد؟» سپس مى فرمايد: «اگر بنا باشد در مطلوبيت غيريه هر صاحب غايتى، ترتّب آن غايت دخالت داشته باشد، لازم مى آيد كه غايت هم به عنوان قيدى در متعلّق
(صفحه560)
وجوب غيرى اخذ شده و يك وجوب غيرى هم به غايت تعلّق گرفته باشد. و بطلان چنين چيزى واضح و بديهى است(1) زيرا آنچه به عنوان اصل و اساس، مطلوبيت غيريه دارد، عبارت از غايت است و چيزى كه به عنوان اصل و اساس مطرح است، معنا ندارد كه وجوب غيرى و مطلوبيت غيريه پيدا كند. نه به لحاظ اجتماع وجوبين، بلكه به لحاظ اين كه ديگر غيرى نداريم كه اين براى خاطر آن، مطلوب باشد. بالاخره بايد به چيزى منتهى شود كه آن چيز مطلوبيت نفسيه داشته باشد و ما چيزى غير از «نصب نردبان» و «بودن بر پشت بام» نداريم. در اين جا هم اگر بنا باشد ترتب «بودن بر پشت بام»، به عنوان قيدى در وجوب غيرى «نصب نردبان دخالت داشته باشد، لازم مى آيد كه «بودن برپشت بام» هم مطلوبيت غيريه داشته باشد چون به عنوان قيد براى واجب غيرى (يعنى مقدّمه) است و قيد واجب غيرى هم وجوب غيرى دارد».
سپس مى فرمايد: «گويا منشأ توهّم صاحب فصول (رحمه الله) خلط ايشان بين جهات تعليليه و جهات تقييديه است. ايشان خيال كرده آنجايى كه جهت تعليلى مطرح است، تقييد وجود دارد. با اين كه جهت تعليلى مقابل جهت تقييدى است و اين دو ـ درحقيقت ـ مباين و مغاير با هم هستند. صاحب فصول (رحمه الله) اراده مقدّمه را «لغاية التوصّل بها إلى ذي المقدّمة» مى داند و هرجا مسأله غايت مطرح شد، معنايش اين است كه حيثيت، حيثيت تعليليه و علت هم علت غايى است. در علت غايى اگرچه علتْ سبب ترتّب حكم مى شود و اگر اين غايت نباشد حكم هم ترتّب پيدا نمى كند، ولى در عين حال كه در ترتب حكم نقش دارد، حكم را روى موضوع مطلق مى آورد. نه روى موضوع مقيّد. گويا علت غايى مانند واسطه اى است براى ترتّب حكم بر موضوع، امّا خودش به عنوان قيديت نقشى در موضوع ندارد. جهات تعليلى، درحقيقت به عنوان واسطه در اثبات هستند و نقشى درارتباط با موضوع ندارد(2).
- 1 ـ مرحوم آخوند در اين جا مسأله تعلّق وجوبين به غايت را مطرح نمى كند، آن طور كه بر صاحب فصول(رحمه الله)اشكال شد.
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص 189 ـ 191
(صفحه561)
بررسى جواب دوّم مرحوم آخوند:
حضرت امام خمينى (رحمه الله) در امثال اين موارد مطلبى مى فرمودند كه خوب است در اين جا مورد توجّه قرار گيرد.
ايشان مى فرمودند: فرق گذاشتن بين جهات تعليليه و جهات تقييديه به اين كه جهات تعليليه به هيچ عنوان رجوع به تقييد نمى كند و ـ همان طور كه ما گفتيم ـ مانند يك شخص ثالث نقش واسطه را دارد، چنين فرقى در مسائل عقليه قابل قبول نيست. در مسائل عقليه، همه جهات تعليليه، به جهات تقييديه برگشت مى كند.
دليل اين مطلب، همان چيزى است كه ما در جواب از مرحوم عراقى و مرحوم حائرى مطرح كرديم. ما گفتيم: وجوب غيرى مقدّمه از راه ملازمه عقليه ثابت مى شود(1) و مسأله مقدّمه واجب مسأله اى عقلى است و هيچ شائبه غيرعقلى بودن در مورد آن وجود ندارد.
در اين صورت، عقل مى خواهد بگويد: «من مى خواهم درك كنم كه بين وجوب نفسى «بودن برپشت بام» و وجوب غيرى «نصب نردبان» ملازمه قطعيه عقليه تحقق دارد». اگر ما از عقل سؤال كنيم آيا اين وجوب غيرى متعلّق به نصب نردبان، به مطلق نصب نردبان تعلّق گرفته يا به آن «نصب نردبان»ى تعلّق گرفته كه موصل به ذى المقدّمه باشد يعنى مكلّف، ذى المقدّمه را به دنبال آن انجام دهد؟
اين جا اهمال معنا ندارد، زيرا مقام، مقام اثبات نيست كه عقل بگويد: «نمى دانيم دليل چه اقتضايى دارد و مفاد دليل چيست؟» اين مطلب بايد به حسب مقام ثبوت مشخص باشد، آنوقت عقل يا مى گويد كه وجوب غيرى مترتب بر ذات مقدّمه است و مسأله توصّل به ذى المقدّمه مطرح نيست و يا اين كه اگر پاى توصّل به ميان آمد، راهى غير از مسأله قيديت تصوّر نمى شود.
ما در پاسخ مرحوم عراقى و مرحوم حائرى گفتيم: چگونه مى شود كه «وجوب
- 1 ـ يادآورى: در مسأله مقدّمه واجب كه ما ملازمه را مطرح مى كنيم طرفين ملازمه، دو امر شرعى مى باشند ولى حاكم به ملازمه عبارت از عقل است بنابراين نزاع در يك مسأله عقلى محض است.
(صفحه562)
غيرى به مقدّمه با لحاظ ايصال تعلّق گرفته باشد، امّا ايصالْ قيديت نداشته باشد؟» بالاخره ـ يا بايد حرف مشهور را بپذيريد و بگوييد: «وجوب غيرى به مطلق مقدّمه تعلّق گرفته است» در اين صورت لحاظ ايصال نقشى ندارد و اگر بخواهيد براى لحاظ ايصال نقشى قائل شويد ـ كهوجداناً هم همين طور است ـ چيزى غير از تقييدنمى توانيد بگوييد. ما باتوجه به حاكميت عقل، امر سوّمى كه نه مطلق باشد و نه مقيّد نداريم.
پس ما به مرحوم آخوند مى گوييم: شما اگر براى غايت نقشى قائل شديد و غايت را هم نفس توصّل دانستيد، نه تمكّن از توصّل، جز اين چاره اى نيست كه توصّل به صورت قيديت مطرح باشد.(1)
نتيجه بحث در مورد كلام صاحب فصول (رحمه الله)
از آنچه گفته شد نتيجه گرفته مى شود كه اگر ما در بحث مقدّمه واجب، اصل ملازمه را بپذيريم، حق با صاحب فصول (رحمه الله) خواهد بود. البته با آن بيانى كه ما درارتباط با كلام ايشان داشتيم و باتوجه به اين كه اشكالات كلام ايشان را برطرف كرديم.
امّا اگر ملازمه را نپذيرفتيم، ديگر نوبت به اين حرف ها نمى رسد.
ثمره بين قول مشهور و قول صاحب فصول (رحمه الله)
در اين جا ثمره اى بين قول مشهور ـ كه قائل به وجوب غيرى مطلق مقدّمه است ـ و قول صاحب فصول (رحمه الله) ـ كه قائل به وجوب مقدّمه موصله است ـ مطرح شده است. اين ثمره درارتباط با ضدّين و همان اهم و مهم است كه مثال معروف آن ازاله نجاست از مسجد و صلاة در مسجد است، كه در صورت وسعت داشتن وقت نماز، ازاله، وجوب فورى پيدا كرده و به لحاظ همين فوريت، نسبت به صلاة، اهم خواهد شد. حال اگر كسى در وسعت وقت وارد مسجد شد و مشاهده كرد مسجد آلوده به نجاست است ولى
- 1 ـ مناهج الوصول إلى علم الاُصول، ج1، ص400 و 401; معتمد الاُصول، ج1، ص88 وتهذيب الاُصول، ج1، ص267 ـ 269