(صفحه320)
مشهور قبول دارند كه جمله شرطيه «إن جاءك زيدٌ فأكرمه» ظهور در اين دارد كه «مجىء زيد» قيد براى وجوب اكرام زيد است ولى نزاعشان در اين است كه آيا در اين جا قرينه عقليه اى وجود دارد كه موجب تصرّف در اين ظهور و حمل آن برخلاف ظاهر بشود يا نه؟ مرحوم شيخ انصارى ادّعا مى كند كه چنين قرينه اى وجود دارد ولى مشهور وجود چنين قرينه اى را نفى مى كنند.
حال ما بايد راه هايى كه براى اثبات قرينه عقليه مطرح شده بررسى كنيم تا ببينيم آيا مدّعاى شيخ انصارى (رحمه الله) ثابت مى شود يا نه؟
راه اوّل براى اثبات وجود قرينه عقليه
هيئت أكرم بر وجوب دلالت مى كند. وجوب، عبارت از يك بعث و تحريك اعتبارى است كه جانشين بعث و تحريك حقيقى و تكوينى مى شود. حقيقت بعث، يك معناى حرفى است، چون استقلال به مفهوميت ندارد بلكه متقوّم به سه شىء است: باعث، مبعوث و مبعوث اليه.(1) به همين جهت نمى تواند استقلال به مفهوميت داشته باشد و لحاظ استقلالى به آن تعلّق بگيرد و معناى حرفى اگر مورد لحاظ استقلالى قرار
- 1 ـ در بحث معانى حرفيه گفتيم:
- معناى اسمى آن معنايى است كه استقلال به مفهوميت داشته باشد. امّا معنايى كه متقوّم به دو شىء يا بيشتر باشد، فاقد استقلال بوده و نمى تواند استقلال به مفهوميت داشته باشد. مثلاً در جمله «زيد في الدار» سه واقعيت وجود دارد: واقعيت زيد، واقعيت دار و واقعيت ظرفيت دار براى زيد. ولى واقعيت هاى زيد و دار استقلال به مفهوميت دارند امّا واقعيت ظرفيت دار براى زيد، معنايى حرفى است، زيرا اين واقعيت، وابسته به زيد و دار است. به همين جهت، ظرفيتْ يك معناى حرفى به حساب مى آيد. بعث نيز استقلال به مفهوميت ندارد بلكه وابسته به سه شىء است: باعث، مبعوث و مبعوث اليه، لذا بعث هم يك معناى حرفى است.
(صفحه321)
گيرد، از حرفى بودن خارج مى شود. در «زيد في الدار» اگر مفهوم ظرفيت را لحاظ كرديم، اين يك معناى مستقل به مفهوميت است و معناى «زيد في الدار» نيست. «زيد في الدار» واقعيت ظرفيت را بيان مى كند و واقعيت ظرفيت، متقوّم به طرفين ـ ظرف و مظروف ـ است.
بايد توجه داشت كه اعتبارى بودن بعث و تحريك، منافاتى با حرفى بودن معناى آن ندارد. بعث و تحريك، هم امرى اعتبارى است و هم استقلال به مفهوميت ندارد و اگر بخواهد مستقلاً مورد لحاظ قرار گيرد، از حرفى بودن خارج مى شود. بنابراين، هيئتْ داراى معناى حرفى است و معناى حرفى هم نمى تواند مورد لحاظ استقلالى قرار گيرد.
سپس گفته مى شود: اگر ما بخواهيم در جمله «إن جاءك زيد فأكرمه» قيد مجىء زيد را درارتباط با هيئت أكرم بدانيم، متوقّف بر اين است كه به هيئت، يك لحاظ استقلالى تعلّق بگيرد، چون چيزى كه استقلال ندارد نمى تواند مقيّد به چيز ديگرى بشود. بايد ابتدا موصوف و ذاتِ مقيّد را مستقلاً لحاظ كنيم سپس وصف و قيد را به آن الحاق كنيم. نتيجه اين كه تقييدْ متوقف بر لحاظ استقلالى است و لحاظ استقلالى هم با حرفى بودن معناى هيئت سازگار نيست. و باتوجه به اين كه هيئت داراى معناى حرفى است پس تقييد آن ممكن نيست و به عبارت ديگر: رجوع قيد به هيئت داراى استحاله عقلى است.(1)
بررسى راه اوّل:
اوّلاً:(2) ما قبول داريم كه معانى حرفيه، استقلال به مفهوميت ندارد(3) ولى اين كه
- 1 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص181 و نهاية الدراية، ج1، ص332 و 335
- 2 ـ اين جواب در بسيارى از موارد مورد نياز است و با مسائل مختلف اصول سروكار دارد.
- 3 ـ ما در مباحث حرفيه ـ به تبعيت از مرحوم اصفهانى ـ پذيرفتيم كه معانى حرفيه، واقعيات غيرمستقل مى باشند و در مراتب وجودى از عَرَض هم پائين ترند، چون عرض فقط نياز به معروض دارد، امّا معانى حرفيه حداقل به دو چيز نياز دارند.
(صفحه322)
«تقييد، متوقّف بر لحاظ استقلالى است» قابل قبول ما نيست.
بيان اين مطلب متوقّف بر ذكر مقدّمه زير است:
آيا تقييداتى كه در حمل واقع مى شود ـ مثل ظروف و ساير قيود ـ صِرفاً مربوط به عالم لفظ و عالم تشكيل جمله اند يا اين كه الفاظ حاكى از واقعيات مى باشند و مطرح شدن قيد در لفظ، به جهت تحقّق قيد در واقع است؟
براى پاسخ به اين سؤال ابتدا جمله هاى خبريه را مورد بررسى قرار داده سپس به بررسى جمل انشائيه ـ كه محل بحث ماست ـ مى پردازيم:
الف: جمل خبريه: در جمله هاى خبريه، وقتى گفته مى شود: «ضرب زيدٌ عمراً يوم الجمعة»، اين «يوم الجمعة» يك قيد زمانى است كه ساير ايام را خارج مى كند. آيا «يوم الجمعة» تنها درارتباط با لفظ و تشكيل جمله است يا همان طور كه بقيه جمله حكايت از واقعيت مى كنند، يوم الجمعه هم حكايت از يك واقعيت مى كند؟ واقعيت مسأله اين است كه همان طور كه مادّه ضرب حكايت از يك واقعيت به نام ضرب و هيئت آن حكايت از ماضى بودن اين واقعيت و زيد هم حكايت از وجود خارجى معيّن و عَمْر هم حكايت از وجود خارجى معين ديگر مى كند، يوم الجمعه هم حكايت از يك واقعيت مى كند. يعنى مى خواهد بگويد: «اين ضرب در روز جمعه واقع شده است» و كسى نمى تواند بگويد: «تقييد، مربوط به عالم لفظ و عالم تشكيل جمله است». درحقيقت، جمله خبريه يك آينه است و يكى از واقعيت هايى كه در اين آينه ديده مى شود اين است كه ظرف زمان اين ضرب، روز جمعه بوده نه روزهاى ديگر. حال كه چنين است لفظ راكنار گذاشته و سراغ واقعيت مى رويم تا ببينيم آيا يوم الجمعه قيد براى چيست؟ روشن است كه يوم الجمعه قيد براى عَمْر يا زيد نيست، همان طور كه قيد براى مجرّد ضرب ـ با قطع نظر از صدورش از زيد و وقوعش بر عَمْر ـ هم نيست، بلكه يوم الجمعه قيد براى يك معناى حرفى است، زيرا «وقوع ضرب از زيد بر عَمْر» معنايى حرفى است، چون يك طرف آن به زيد و طرف ديگرش به عَمْر و طرف سوّمش به ضرب ارتباط دارد، يعنى «وقوع ضرب از زيد بر عَمْر» متوقف بر اين سه چيز است. همان طور
(صفحه323)
كه در باب بعث مى گفتيم: «بعث، يك معناى حرفى است چون متقوّم به سه چيز است: باعث، مبعوث و مبعوث اليه». نتيجه مى گيريم كه يوم الجمعة قيد براى همين معناى حرفى است، نه اين كه ما آن را مقيّد كرده باشيم بلكه جمله خبريه تمام ابعادش آينه واقع است و در صورتى صادق است كه متكلم از خودش مايه نگذاشته باشد بلكه همان واقع را بدون كم و كاست ارائه كرده باشد. و چون درواقع تقييد وجود دارد و تقييد هم به معناى حرفى ارتباط دارد و ربطى به متكلّم ندارد، چرا گناه تقييد را به گردن متكلّم بياندازيم و بگوييم: «متكلّم مى خواهد لحاظ استقلالى كند تا تقييد پيدا شود»؟ خير، متكلّم با لفظش همان واقعيتى را كه براى مخاطب مجهول است در اختيار او قرار مى دهد.
در
جمله اسميه هم همين طور است، زيرا:
خود جمله اسميه به تعبير مرحوم آخوند در مقام بيان هوهويت است «زيد قائم» مى خواهد بگويد: «زيد همان قائم است»، «زيد، اتحاد با قائم دارد». هوهويت، يك معناى حرفى است، بايد طرفين باشند و بين آنها هم اتحاد وجود داشته باشد. و جمله اسميه در مقام بيان اين معناى حرفى است، جمله اسميه نمى خواهد معناى «زيد» يا معناى «قائم» را دراختيار ما بگذارد.
حال اگر گفته شود: «زيد قائم يوم الجمعة»، قيد «يوم الجمعة» به همين هوهويت ـ كه معناى حرفى است ـ مى خورد و همين معناى حرفى ـ به حسب واقعيت ـ مقيّد به قيد يوم الجمعه است.
پس در جمل خبريه ما نمى توانيم اين معنا را بپذيريم كه «تقييد، متوقف بر لحاظ استقلالى است». زيرا تقييد، هيچ ارتباطى به عالم لفظ و جمله و متكلم ندارد تا لحاظ استقلالى بخواهد.
ب: جمل انشائيه: در مباحث جلد اوّل، بحث مبسوطى درارتباط با حقيقت انشاء مطرح كرديم.
يكى از نظرياتى كه درارتباط با حقيقت انشاء مطرح شد اين بود كه انشاء عبارت از
(صفحه324)
اين است كه لفظى بيايد و مافي الضمير را ابراز كند. يعنى زوجيت، ملكيت و امثال آن از امور نفسانيه مى باشند كه اظهاركننده آنها عبارت از همين الفاظى است كه ملاحظه مى شود. جملات انشائيه متضمن احكام هم به همين صورت مى باشند. اين معنا را آيت الله خويى«دام ظلّه» اختيار كرده اند.(1)
اگر ما در باب انشاء يك چنين معنايى را بپذيريم، جمل انشائيه همانند جمل خبريه خواهند شد، يعنى درحقيقت، پشت سر اين الفاظ، واقعياتى وجود دارد كه توسط اين الفاظ اظهار مى شوند. البته اين واقعيات، واقعيات خارجى نيستند بلكه واقعياتى نفسانى هستند كه به ضمير انسان ارتباط پيدا مى كنند. در اين صورت، همان چيزى كه درارتباط با جمل خبريه گفتيم، درارتباط با جمل انشائيه نيز مطرح خواهد شد.
ولى ما در بحث انشاء اين مبنا را نپذيرفتيم بلكه مبناى مشهور را قبول كرديم. مشهور عقيده داشتند وقتى بايع بگويد: «بعت»، قصد مى كند كه مفهوم بيع به اين لفظ حاصل شود و عنوان «مافي الضمير» و «مافي النفس» و «حكاية عمّا في النفس» و امثال آن مطرح نيست. انشاء، درحقيقت، به معناى ايجاد است ولى يك ايجاد اعتبارى.(2) لذا امور انشائيه هميشه درارتباط با مسائل اعتبارى مى باشند. ملكيت، زوجيت، حريت و طلاق از امور اعتباريه مى باشند. و ما نمى توانيم به مفهوم انسان وجودى انشائى بدهيم. حتى در اعراض هم نمى توان به مفهوم بياض وجودى انشائى داد. بعث و تحريك اعتبارى در باب وجوب هم ـ كه محلّ بحث ماست ـ امرى اعتبارى است. اين امر اعتبارى، ايجادش به لفظ است ولى به اين صورت كه كسى مثلاً لفظ «بعت» را بگويد و قصد كند كه به سبب اين لفظ، مفهوم بيع ـ كه امرى اعتبارى است ـ وجود پيدا كند. مشهور اين نحوه وجود را وجود انشائى ناميده و از اين لفظ به انشاء تعبير مى كنند.
- 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص89
- 2 ـ يعنى حتى ايجاد در ذهن هم نيست، وجود ذهنى قسيم وجود خارجى است و همانند وجود خارجى يك واقعيت مى باشد.