(صفحه475)
حلّ اشكال عباديت طهارات سه گانه
بعضى از محقّقين در مقام جواب از اين اشكال برآمده و خواسته اند راهى براى اثبات عباديت طهارات سه گانه درست كنند كه در ذيل به بحث و بررسى كلام آنان مى پردازيم:
راه حلّ اوّل:
مرحوم عراقى مى فرمايد: ما از راه امر غيرى مى توانيم عباديت طهارات سه گانه را درست كنيم بدون اين كه مسأله دور مطرح شود.
مى فرمايد: هرجا امرى به يك مركّب ذات اجزاء تعلّق مى گيرد، اين امر ـ با وجود اين كه وحدتش از بين نرفته ـ تبعّض پيدا كرده و هر بعض آن به يكى از اجزاء آن مركّب تعلّق مى گيرد.
براى تقريب كلام مرحوم عراقى مثالى ذكر مى كنيم: آب موجود در يك حوض، واحد است، زيرا اجزاء اين آب با يكديگر اتّصال دارند و
اتّصالْ مساوق با وحدت است. ولى با وجود اين، داراى ابعاض متعدّد است. به همين جهت اگر مقدارى خون در گوشه اى از حوض ريخته شود، آب آن قسمتْ سرخ رنگ مى شود ولى قسمت هاى ديگر به حال خود باقى است. بنابراين آب واحد توانست ـ به لحاظ ابعاضش ـ معروض اعراض متعدّد واقع شود. در حالى كه وحدت آب، محفوظ است.
مرحوم عراقى عين همين مطلب را درارتباط با امر متعلّق به يك مركّب ذات الاجزاء مطرح مى كند و مى فرمايد: فرقى نمى كند كه امر متعلّق به مركّب ذات الاجزاء، امر نفسى باشد يا امر غيرى. همان طور كه امر نفسى متعلّق به صلاة ده جزئى، تبعّض پيدا كرده و بر ده جزء صلاة پخش مى شود به گونه اى كه هر جزء صلاة، معروض جزئى از امر است، امر غيرى متعلّق به وضو ـ كه مثلاً داراى پنج جزء است(1)ـ
- 1 ـ اجزاء وضو عبارتند از: غسل وجه، غسل يدين، مسح رأس، مسح رجلين و قصد قربت.
(صفحه476)
نيز تبعّض پيدا كرده وبر اجزاء وضو پخش مى شود. يكى از اجزاء وضو عبارت از قصد قربت است. معناى قصد قربت اين است كه هريك از اجزاء وضو بايد به داعى امر متعلّق به آن اتيان شود. پس درحقيقت آن امر غيرى مقدّمى متعلّق به پنج جزء است. چهار جزئش عبارت از افعال وضو و يك جزئش عبارت از قصد قربت است و امر غيرى مقدّمى به همين قصد قربت هم متعلّق است. امّا اين قصد قربت گويا ناظر به ساير اجزاء وضو است. ساير اجزاء وضو معنايشان معلوم است ولى آيا معناى قصد قربت چيست؟
مرحوم عراقى مى فرمايد: معناى قصد قربت اين است كه هريك از اجزاء ديگر وضو را بايد به داعى بعض الامرى كه متعلّق به آن جزء است انجام داد نه براى رياء و مقاصد ديگر. مثلاً محرّك شما براى غسل يدين، بايد همان بعض الامرى باشد كه متعلّق به غسل يدين است نه رياء وخنك شدن وامثال آن. درنتيجه از اين راه مى توانيم ثابت كنيم كه وضو عبادت است و عباديت آن به جهت تعلّق امر غيرى به آن است.(1)
بررسى كلام مرحوم عراقى:
كلام مرحوم عراقى از چند جهت داراى اشكال است:
اوّلاً: ايشان مبنايى را مطرح كرده اند كه اگرچه ما آن مبنا را پذيرفتيم ولى مرحوم آخوند با آن مخالفت كردند و آن مبنا اين بود كه قصد قربت را در متعلّق امر بياوريم و بگوييم: همان طور كه صلاة متعلّق امر است، قصد قربت هم متعلّق امر است.
البته ما خيلى بر اين اشكال تكيه نمى كنيم زيرا ما اين حرف را از مرحوم آخوند نپذيرفتيم.
ثانياً: شما وقتى امر متعلّق به وضو را به پنج جزء تقسيم مى كنيد(2) و مى گوييد:
- 1 ـ نهاية الأفكار، ج1، ص327 ـ 329
- 2 ـ البته اين مسأله، يك مسأله مسلّمى نيست و بايد در جاى خودش بحث شود كه آيا اگر مأموربه داراى اجزاء بود، امر هم صاحب اجزاء مى شود يا نه؟
(صفحه477)
«چهار جزء آن مربوط به غسلتان و مسحتان و جزء پنجم آن مربوط به قصد قربت است ومعناى قصد قربت اين است كه آن چهارجزء را بايد به داعى امر متعلّق به خودشان انجام داد» نتيجه اش اين مى شود كه آن چهار جزء امر كه متعلّق به چهار جزء وضو شده، امرشان عبادى است. ولى سؤال اين است كه آيا جزء پنجمى كه متعلّق به خود قصد قربت است، عبادى است يا توصّلى؟ پاسخ اين است كه امر متعلّق به قصد قربت، مانند امر متعلّق به اداء دين است و حصول متعلّق آن كفايت مى كند بدون اين كه چيزى به عنوان قصد قربت در آن اعتبار داشته باشد. علاوه بر اين، مانحن فيه از اين هم بالاتر است، زيرا اداء دين را ممكن است كسى به قصد قربت انجام دهد و ثوابى هم بر آن مترتّب شود ولى قصد قربت را نمى تواند به قصد قربت انجام داد. انجام قصد قربت به داعى قصد قربت، معنايش داعويت شىء به خودش مى باشد و اين يك امر غيرمعقولى است لذا مسأله اش با مسأله اداء دين كاملاً متفاوت است. وقتى اين امر، توصّلى شد، نتيجه اين مى شود كه ما يك امرى در شريعت داشته باشيم كه چهار جزء آن عبادى و يك جزئش توصّلى باشد. و ما چنين چيزى در شريعت نشنيده ايم. اوامرى كه در شريعت وارد شده يا ـ به تمام معنا ـ تعبّدى است و يا ـ به تمام معنا ـ توصّلى است.
ممكن است گفته شود: وقتى راه حلّ منحصر به اين معنا شد و شما قبول كرديد كه امر واحد متعلّق به مركّب، به ابعاض مختلفى تقسيم شده و هر بعض آن به جزئى از مركّب تعلّق بگيرد، چه مانعى دارد كه ابعاض در تعبّديت و توصّليت هم اختلاف داشته باشند و چهار جزئى كه متعلّق به غسلتان و مسحتان است تعبّدى و جزئى كه متعلّق به قصد قربت است توصّلى باشد؟
ما در پاسخ مى گوييم: اصلاً امر غيرى صلاحيت ندارد كه عباديت متعلّق خود را درست كند، زيرا امر غيرى نه اطاعت دارد و نه عصيان و نه استحقاق ثواب در مورد آن مطرح است نه استحقاق عقاب و داعويتى هم كه در امر غيرى وجود دارد، داعويت به ذى المقدّمه است. هيچ گاه امر غيرى متعلّق به «نصب نردبان» نمى گويد: تو «نصب نردبان» را انجام بده و كارى به ذى المقدّمه نداشته باش.
(صفحه478)
راه حلّ دوم:
مرحوم نائينى نيز از همان راه مرحوم عراقى وارد شده اند و معتقدند: اگر امرى به يك مركّب ذات الاجزاء متعلّق شود، بر اجزاء آن مركّبْ انبساط پيدا كرده و هر جزئى از مأموربه، متعلّق بعض امر واقع مى شود.(1) ولى تفاوت كلام مرحوم نائينى با كلام ديگران اين است كه ساير كسانى كه انبساط را پذيرفته اند، انبساط را فقط در محدوده اجزاء مأموربه دانسته و شرايط را خارج از اين محدوده مى دانند. آنان مى گويند: «ماهيت مأموربه را همين اجزاء تشكيل مى دهند و شرايط، دخالتى در ماهيت مأموربه ندارند». امّا مرحوم نائينى مى گويد: «امر همان طور كه بر اجزاء انبساط پيدا مى كند بر شرايط هم انبساط پيدا مى كند. چه فرق است بين ركوعى كه جزئيت براى صلاة دارد و وضويى كه شرطيت براى صلاة دارد؟ همان طور كه صلاة، بدون ركوع نمى تواند تحقّق پيدا كند، بدون وضو هم نمى تواند تحقّق پيدا كند. درنتيجه
{أقيمواالصّلاة} همان حسابى را كه براى اجزاء باز مى كند، براى شرايط هم باز مى كند و همان طور كه بعض همين امر
{أقيمواالصّلاة} به ركوع تعلّق مى گيرد و عباديت ركوع را درست مى كند، بعض همين امر هم به وضو تعلّق گرفته و عباديت وضو را درست مى كند.
خلاصه كلام مرحوم نائينى اين است كه ما عباديت طهارات سه گانه را نه از طريق امر غيرى وجوبى درست مى كنيم و نه از طريق امر نفسى استحبابى بلكه راه سوّمى در اين جا مطرح مى كنيم، و آن امر نفسى وجوبى متعلّق به اصل عبادت است. يعنى از راه
{أقيمواالصّلاة} و امثال آن عباديت وضو را درست مى كنيم.(2)
بررسى كلام مرحوم نائينى:
كلام مرحوم نائينى از چند جهت مورد مناقشه است:
- 1 ـ البته اين مسأله، يك مسأله مسلّمى نيست و بايد در جاى خودش بحث شود. كه آيا اگر مأموربه داراى اجزاء بود، امر هم صاحب اجزاء مى شود يا نه؟
- 2 ـ فوائدالاُصول، ج1، ص228 و أجودالتقريرات، ج1، ص175
(صفحه479)
اوّلاً: ما گفتيم كه مسأله انبساط و تبعّض مسأله مسلّمى نيست و در جاى خودش بايد بحث شود كه اگر امرى متعلّق به يك مركّبى شد آيا اين امر تبعّض و انحلال پيدا مى كند يا نه؟
ثانياً: اگر ما اصل انبساط را بپذيريم، ظاهراً حق با كسانى خواهد بود كه تبعّض و انبساط را فقط در محدوده اجزاء مى دانند و وجهى ندارد كه ما شرايط را نيز داخل در محدوده تبعّض و انبساط بياوريم، زيرا جزء چيزى است كه در ماهيت مأموربه نقش دارد ولى شرط چيزى است كه خارج از ماهيت مأموربه است. وقتى شرايط خارج از ماهيت مأموربه مى باشند، چطور ما بگوييم: «امر
{أقيمواالصّلاة} همان طور كه بر اجزاء انبساط پيدا مى كند بر شرايط هم منبسط مى شود»؟ آنچه متعلّق امر قرار گرفته عبارت از ماهيت صلاة است و ماهيت صلاة هم عبارت از اجزاء است و اگر شرايط در تشكيل ماهيت نقشى داشتند بايد از آنها هم به جزء تعبير مى كرديم. خلاصه اين كه برفرض كه ما مسأله انبساط را بپذيريم نمى توانيم شرايط را هم داخل در محدوده انبساط بدانيم، زيرا انبساط درارتباط با مأموربه است و مأموربه هم ماهيت است و ماهيت هم عبارت از اجزاء است.
ممكن است گفته شود: اگرچه شرايط نقشى در تشكيل ماهيت مأموربه ندارند ولى همان طور كه در فلسفه مطرح است(1)ـ و واقعيت مسأله هم اقتضاء مى كند ـ در باب شرايط و قيود، خود قيدْ خارج از مأموربه است امّا تقيّد به اين قيد، جزئيت براى مأموربه دارد. وضو خارج از نماز است امّا تقيّد صلاة به وضو، جزئيت براى صلاة دارد، همان طور كه ركوع جزئيت دارد، و ما نمى توانيم بگوييم: «شرايط، هيچ گونه ارتباطى با مأموربه ندارند». درست است كه خود اين ها در تشكيل ماهيت مأموربه نقشى ندارند امّا تقييد به اين ها در تشكيل ماهيت مأموربه نقش دارند و ما حتى مى توانيم از آنها به «جزء» تعبير كنيم.
- 1 ـ مرحوم حاجى سبزوارى مى گويد: «تقيّدٌ جزءٌ و قيدٌ خارجٌ».