جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه15)
مباحث الفاظ شناخته مى شود. نزاع، در مدلول امر است. در مفاد هيئت افعل است. ولى وقتى مسأله را تحليل كنيم معلوم نيست بتوانيم راه صحيحى ـ كه مورد قبول همه باشد ـ براى طرح بحث به اين صورت كه صاحب فصول (رحمه الله) فرموده است داشته باشيم، زيرا اگر نزاع درارتباط با لفظ و دلالت باشد و ما «يقتضي» را به «يدلّ» معنا كرديم ـ كه بنابر تعبير صاحب فصول (رحمه الله) چاره اى جز اين نداريم ـ سؤال مى شود: اين دلالت، كدام يك از اقسام سه گانه دلالت لفظى است؟ زيرا همان طور كه در منطق مطرح شده(1) دلالت لفظى سه قسم است: مطابقه، تضمّن و التزام.
آيا «يقتضي» كه به معناى «يدلّ» معنا شد، كدام يك از اقسام سه گانه دلالت است؟
اگر مراد دلالت مطابقه باشد، معنايش اين مى شود كه هيئت افعل، به حسب وضعِ واضع، براى اين معنا وضع شده كه «إذا اُتي بالمأموربه على وجهه لا يجب الإعادة و القضاء»، زيرا معناى دلالت مطابقه، دلالت بر تمام معناى موضوع له و تمام معناى حقيقى است. آيا كسى مى تواند بگويد: هيئت افعل براى يك چنين معناى طولانى و با اين همه خصوصيات وضع شده است؟
بدون شك، چنين معنايى نمى تواند مفاد هيئت افعل باشد، زيرا:
اوّلاً: ما وقتى هيئت افعل را مى شنويم، چنين معنايى به ذهنمان تبادر نمى كند. ما اين همه با {أقيمواالصلاة} و {آتواالزكاة} سر و كار داريم ولى هيچ گاه به ذهن ما نمى آيد كه {أقيمواالصلاة} به معناى «إذا أتيتم بالصلاة في الخارج مع الخصوصيات المعتبرة، لا يجب عليكم إعادتها في الوقت و لا قضاؤها خارج الوقت».
ثانياً: معناى مطابقى، تمام معناى موضوع له است و ما مى دانيم كه وجوب ـ و به تعبير اينان: طلب وجوبى ـ در موضوع له هيئت افعل دخالت دارد. حال اگر بخواهد اين اضافات و خصوصيات هم باشد، بايد به عنوان جزء و قيد معناى موضوع له باشد، در اين صورت، وجوب يا ـ طلب وجوبى ـ نمى تواند تمام معناى موضوع له باشد. آنوقت چگونه مى شود كه ما وجوب را ـ كه بدون اشكال در معناى موضوع له دخالت دارد ـ از
  • 1 ـ شرح الشمسيّة، ص28، المنطق للمظفّر (رحمه الله)، ج1، ص39
(صفحه16)
دايره موضوع له خارج كنيم و بگوييم: معناى {أقيمواالصلاة} اين است كه «إذا أتيتم بالصلاة لا يجب عليكم الإعادة و القضاء»؟
دلالت تضمّن هم در كار نيست، زيرا متبادر از {أقيمواالصلاة} چيزى جز مسأله وجوب اقامه صلاة و بعث و تحريك اعتبارى به سوى ماهيت صلاة نيست. و ديگر از {أقيمواالصلاة}، استفاده نمى شود كه «إذا صلّيتم لا يجب عليكم الإعاده في الوقت ولا القضاء في خارج الوقت» كجاى {أقيمواالصلاة} به دلالت تضمن، دلالت بر چنين معنايى دارد؟
حال بايد ببينيم آيا در اين جا دلالت التزام مى تواند مطرح باشد؟
دلالت التزام اگر بخواهد جزء دلالات لفظيه باشد، ازنظر بعضى ها(1) بايد دو خصوصيت در آن باشد و ازنظر بعضى ديگر بايد داراى يك خصوصيت باشد.
كسانى كه قائلند بايد دو خصوصيت در آن باشد، مى گويند: بايد:
اوّلاً: لزوم آن، لزوم بيّن باشد.
ثانياً: لزوم بيّن آن، بيّن بالمعنى الأخصّ باشد.
و كسانى كه قائلند بايد يك خصوصيت در آن باشد، مى گويند: همين كه لزوم آن، لزوم بيّن باشد كافى است، خواه بيّن بالمعنى الأخص باشد يا بيّن بالمعنى الأعم.
لزوم بيّن بالمعنى الأخصّ عبارت از اين است كه نفس تصوّر ملزوم، در انتقال به لازم كفايت مى كند و پس از تصوّر ملزوم، هيچ حالت انتظارى در كار نيست. آن قدر لزوم روشن و ملازمه آشكار و بيّن است كه انسان حتّى نياز به تصوّر لازم هم ندارد. اين معنا در لوازم ماهيت تحقّق پيدا مى كند، مثل زوجيت نسبت به اربعه، زوجيت، لازم ماهيت اربعه است و به مجرّد اين كه ذهن، اربعه را تصوّر كند، به زوجيتْ التفات و انتقال پيدا خواهد كرد و ديگر لازم نيست زوجيت را به طور مستقل تصوّر كند. اين، بالاترين مسأله لازم و ملزوم و ملازمه است، چون ملازمه در همان رتبه ماهيتْ
  • 1 ـ المنطق للمظفر(رحمه الله)، ج1، ص40
(صفحه17)
تحقّق دارد و حتى به مرحله وجود هم نياز ندارد.
لزوم بيّن بالمعنى الأعم اين است كه انسان به مجرّد تصوّر ملزوم، انتقال به لازم پيدا نمى كند ولى اگر بعد از تصوّر ملزوم، لازم را هم ـ به تصوّر اختيارى ـ تصوّر كرد، ديگر براى رسيدن به ملازمه و ارتباط بين اين لازم و ملزوم، نيازى به دليل ندارد، به عبارت ديگر: با تصوّر ملزوم و تصوّر لازم، قطع به ملازمه پيدا مى شود و نياز به برهان ندارد.
در اين جا بحث است كه آيا لازم بيّن بالمعنى الأعم، جزء دلالت لفظيّه است يا اين كه دلالت لفظيّه، اختصاص دارد به مثل زوجيت و اربعه كه ملازمه بين آن دو، در مرحله ماهيت و قبل از مرحله وجود تحقّق دارد؟
ما بنابر هردو فرض، بحث مى كنيم:
اگر صاحب فصول (رحمه الله) بخواهد دلالت التزاميه را مطرح كند و بگويد: «وقتى امر به يك شىء تعلّق گرفت، اين امر به دلالت التزاميه دلالت دارد بر اين كه در آن مأموربه، يك مصلحت ملزمه و يك غرض براى مولا وجود دارد كه سبب شده مولا در مقام امر به اين شىء برآيد». در اين صورت، با انضمام يك مقدّمه بديهى ديگر به اين مطلب، مسأله اجزاء كاملاً روشن مى شود و آن مقدّمه اين است كه «وقتى مصلحت ملزمه در خارجْ وجود پيدا كرد و مولا به غرض و هدف خود رسيد، ديگر مجالى براى اعاده و قضاء باقى نمى ماند». اعاده و قضاء در جايى است كه مطلوب مولا بر زمين مانده باشد. وقتى ما فرض كرديم كه مصلحت ملزمه اى كه مقتضى امر است، به تمام معنا در خارج تحقّق پيدا كرد، در اين صورت، يك لزوم عقلى و روشن در كار است كه اعاده و قضاء واجب نيست.
خلاصه اين كه مسأله دلالت التزاميه، از اين راه درست مى شود كه گفته شود: «الأمر يدلّ على وجود المصلحة الملزمة في المأموربه» و اين مطلب بديهى را هم اضافه كنيم كه «وقتى مصلحت ملزمه، تحقّق پيدا كرد، ديگر مجالى براى اعاده و قضاء نيست».
آيا اين راه، راه درستى است؟
(صفحه18)
مى گوييم: اين راه درصورتى درست است كه دو مطلب پذيرفته شود و اگر اين دو مطلب يا يكى از آنها مورد مناقشه قرار گيرد، ما نمى توانيم اين راهى كه براى دلالت التزاميه گفته شده است بپذيريم:
مطلب اوّل: بگوييم: هرجا امرى وجود دارد، به دلالت التزاميه دلالت بر وجود مصلحت در مأموربه مى كند.
اين مطلب از دو جهت داراى مناقشه است، زيرا:
اوّلاً: بعضى ـ مانند اشاعره ـ اصل وجود مصلحت و مفسده را منكرند و مى گويند: «مولا مى تواند به چيزى امر كند بدون اين كه غرض و هدفى داشته باشد و بدون اين كه مصلحتى در مأموربه وجود داشته باشد و نيز مى تواند از چيزى نهى كند بدون اين كه مفسده اى در آن چيز وجود داشته باشد».
ثانياً: كسانى هم ـ مانند مرحوم آخوند ـ كه قائل به مصلحت و مفسده مى باشند مى گويند: «در باب اوامر، لازم نيست هميشه مصلحت در متعلّق و مأموربه باشد، بلكه گاهى مصلحت در نفس ايجاب و امر تحقّق دارد. در باب نواهى هم، گاهى نهى مولا به لحاظ اين است كه خود نهى داراى مصلحت است بدون اين كه در منهى عنه مفسده اى وجود داشته باشد. مثلا در قرآن كريم ملاحظه مى كنيم حضرت ابراهيم (عليه السلام)، از جانب خداوند، مأموريتى درارتباط با ذبح اسماعيل (عليه السلام) پيدا مى كند، در حالى كه واقعاً ذبح اسماعيل (عليه السلام)مشتمل بر مصلحت ملزمه نبوده است، زيرا اگر مشتمل بود، بايد حتماً تحقّق پيدا مى كرد. بلكه نفس امر به ذبح، داراى مصلحت بوده است. شايد امر به ذبح براى اين بوده كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) مورد امتحان واقع شده و موقعيت آن حضرت روشن شود و در تاريخ و كتب آسمانى ثبت شود كه كسى در مقام توحيد و اطاعت پروردگار به مقامى رسيد كه حاضر شد فرزندى را كه خداوند پس از ساليان زيادى به او داد، در راه خدا قربانى كند.
پس اگر اين طور شد، يك پايه دلالت التزاميه سست مى شود و ما نمى توانيم بگوييم: «امر، دلالت بر وجود مصلحت در مأموربه مى كند».
(صفحه19)
مطلب دوّم: بر فرض كه ما مطلب اوّل را بپذيريم و بگوييم: «امر، در همه جا به دلالت التزاميه، دلالت بر وجود مصلحت در مأموربه مى كند»، براى پذيرفتن دلالت التزاميه بايد مطلب ديگرى را نيز بپذيريم و آن اين است كه گفته شود: «لزوم در اين جا لزوم بيّن بالمعنى الأخصّ است كه ما وقتى {أقيمواالصلاة} را مى شنويم، انتقال به وجود مصلحت پيدا كنيم، مثل لازم ماهيت».
واقع مطلب اين است كه لزوم در اين جا لزوم بيّن بالمعنى الأعم است، يعنى اگر امر را تصوّر كرديم، وجود مصلحت را هم در مأموربه تصوّر كرديم، ملازمه بين آنها نيازى به برهان ندارد.
باتوجه به اين كه دليلى نداريم كه لزوم بيّن بالمعنى الأعمّ جزء دلالت هاى لفظيه باشد، لذا مطلب دوّم هم مسأله دلالت لفظى را مورد اشكال قرار مى دهد. درنتيجه، درارتباط با عنوان بحث، كلام مرحوم آخوند بهتر است زيرا اشكالات فوق بر آن وارد نيست.

مقدّمه دوّم

آيا بحث اِجزاء، بحث عقلى محض است يا لفظى محض و يا

داراى هر دو بُعد است؟


براى پاسخ اين سؤال بايد عنوان «مأموربه» را كه در محلّ بحث به كار رفته مورد بررسى قرار دهيم:
كلمه «مأموربه» معنايش اين است كه امرى وجود دارد كه به متعلَّقْ تعلّق گرفته  است.
حال ما بايد ببينيم امر بر چند قسم است؟
امر بر سه قسم است: امر واقعى اوّلى (= امر واقعى اختيارى)، امر واقعى ثانوى (= امر واقعى اضطرارى) و امر ظاهرى.