(صفحه26)
مى شود»، بلكه مى خواهيم بگوييم: «بحث در اين جا يك بحث لفظى و درارتباط با مفاد روايت است، درارتباط با دليل امر اضطرارى است. بحث عقلى نيست كه بخواهيم بحث كنيم آيا نماز با تيمّم، عقلاً از نماز با وضو كفايت مى كند يا نه؟».
در باب
اوامر ظاهريه نيز همين طور است. در اين جا مى خواهيم ببينيم آيا از دليلى كه خبر عادل را معتبر مى كند ـ خواه مفهوم آيه نبأ باشد يا ادلّه ديگر ـ چه مقدار استفاده مى شود؟ آيا از اين دليل استفاده مى شود كه آنجايى كه واقعْ مشخص نيست ـ در همان محدوده ـ وظيفه، خواندن نماز جمعه است، امّا بعد از آن كه واقع، روشن شد، بايد واقع را از اوّل پياده كرد و آنهايى هم كه برخلاف واقع انجام شده، به صورت اعاده يا قضاء اتيان شود تا واقع، درك شده باشد؟ يا اين كه از دليل اعتبار قول عادل معناى وسيع ترى استفاده مى شود، يعنى مى خواهد بگويد: شخصى كه واقع برايش مبيّن نيست، تكليفش عبارت از همين (حكم ظاهرى) است و اگر بعداً هم كشف خلاف شد، از زمان انكشاف خلاف، وظيفه اش تغيير خواهد كرد و تا زمانى كه كشف خلاف نشده، وظيفه اى جز عمل به حكم ظاهرى ندارد.
در باب استصحاب نيز وقتى «
لا تنقض اليقين بالشك» در مورد نماز جمعه جارى شد و وجوب نماز جمعه اثبات گرديد، آيا استصحاب مى خواهد بگويد: «فعلاً چون شاك هستى چنين وظيفه اى دارى ولى اگر كشف خلاف شد، همه اين ها را كنار بگذار»؟ و يا در همان روايت زراره كه استصحاب در شبهه موضوعيّه جريان پيدا كرده، شخصى داراى وضو بوده سپس شك كرده كه آيا نومى براى او حاصل شده يا نه؟ اگر چه در سؤال اوّلش احتمال شبهه حكميّه جريان دارد ولى بالاخره آيا استصحابى كه در وضو جريان پيدا مى كند چه مى خواهد بگويد؟ آيا مى خواهد بگويد: «فعلاً چون شاك هستى بنابر وضو بگذار، ولى اگر كشف خلاف شد همه اين ها را كنار بگذار»؟ خير، «
لا تنقض اليقين بالشك» مى خواهد توسعه بدهد و بگويد: «وضويى كه شرط نماز است، مجرّد وضوى واقعى نيست. آنچه شرطيت دارد، وضوى به معناى اعم ـ يعنى اعم از وضوى واقعى و وضوى استصحابى ـ است» . به عبارت ديگر: وضوى استصحابى براى شاك
(صفحه27)
شرط براى صحّت نماز است همان طور كه وضوى واقعى براى غيرشاك شرطيت دارد.
البته ـ همان طور كه اشاره كرديم ـ ما فعلاً نمى خواهيم بگوييم حق با كدام يك از اين ها است. فقط مى خواهيم بگوييم كه بحث ما در مقام دوّم، هيچ ارتباطى به حكم عقلى ندارد بلكه مسأله اى است كه متمركز در مفاد ادلّه اوامر اضطراريه و ادلّه اوامر ظاهريه ـ اعم از امارات و اصول عمليه ـ است. بحث در اين است كه آيا از لحن و لسان اين ادلّه، اجزاء استفاده مى شود يا نه؟
حال كه بحث ما دو شعبه پيدا كرد و يك شعبه آن، عقلىِ محض و شعبه ديگر آن، لفظىِ محض بود، آيا اين دو را مى توانيم تحت عنوان واحدى بياوريم؟
براساس فرمايش مرحوم آخوند، ظاهراً مانعى ندارد، زيرا ايشان عنوان بحث را «الإتيان بالمأموربه يقتضي الإجزاء في الجملة» دانسته و ممكن است گفته شود: عنوان إجزاء، داراى دو شعبه است، ولى وقتى شعبه اوّل مطرح مى شود، اجزاء را به لحاظ امر خودش مى بينيم، و آن در عنوان اخذ نشده است. مسأله هم مسأله عقلى است. و وقتى كه شعبه دوّم بحث مطرح مى شود، عبارت به معناى «الإتيان بالمأموربه بالأمر الواقعى الثانوي هل يقتضي الإجزاء بالنسبة إلى المأمور به بالأمر الأوّلي؟» مى شود. و اين، مانعى ندارد زيرا عناوين «اوّلى» و «ثانوى» در عنوان بحث آورده نشده اند كه بگوييم: «اين دو بايد با هم تطبيق كنند». عنوان ما يك عنوان جامع است، ولى وقتى درارتباط با شعبه اوّل بود بايد «إجزاء» را نسبت به امر خودش درنظر گرفته و بگوييم: «الإتيان بالمأموربه هل يقتضي الإجزاء بالنسبة إلى أمره؟». و گفتيم:«در اين شعبه از بحث، هر سه امر داخل در محلّ نزاعند». و وقتى درارتباط با شعبه دوّم بود، خصوص امر اضطرارى و امر ظاهرى مطرح است يعنى بايد بگوييم: «الإتيان بالمأموربه بالأمر الإضطراري هل يقتضي الإجزاء بالنسبة إلى الأمر الإختياري؟» و «الإتيان بالمأموربه بالأمر الظاهري هل يقتضي الإجزاء بالنسبة إلى الأمر الواقعي؟».
بنابراين، اگرچه محلّ نزاع، دو شعبه متضاد به تمام معنا دارد، يك بحث آن عقلى
(صفحه28)
محض و ديگرى لفظى محض است ولى با وجود اين مى توانند تحت عنوانى كه مرحوم آخوند مطرح كرد قرار گيرند. در شعبه اوّل، پايه اقتضاء، روى حكم عقل است و در شعبه دوّم، روى دلالت لفظ است و در عبارت هم مسأله عقل و لفظ مطرح نشده بلكه تعبير به «يقتضي» شده و منشأ اقتضاء در «يقتضي» مى تواند حكم عقلى باشد و يا دلالت اوامر ظاهريه و اوامر اضطراريه باشد.
اشكال: ممكن است كسى بگويد: بنابر آنچه شما مى گوييد: مسأله مهم در باب اجزاء، شعبه دوّم از بحث است و درارتباط با شعبه اوّل، كسى مخالفت نكرده، مگر بعضى از اشاعره، كه آن هم جاى بحث نيست. و باتوجه به اين كه در شعبه دوّم، مسأله اى لفظى است، همين امرْ مؤيّد صاحب فصول (رحمه الله) است كه نزاع را در لفظ قرار داده و فرمود: «الأمر بالشىء هل يقتضي الإجزاء إذا أتى به المأمور على وجهه أو لا؟»
جواب: اگرچه بحث ما لفظى است ولى ما در اين بحث لفظى، روى امر اضطرارى و امر ظاهرى تكيه نمى كنيم. ما نمى خواهيم بگوييم: «نفس امر ظاهرى، اقتضاى اجزاء مى كند يا نه؟» بلكه مى خواهيم ببينيم آيا دليلى كه بر امر ظاهرى دلالت مى كند، امر ظاهرى را چگونه مطرح كرده است؟ و بين اين دو مسأله فرق است.
يكوقت مى خواهيم بگوييم: «نفس امر ظاهرى اقتضاى اجزاء دارد» ـ كه ظاهر تعبير صاحب فصول (رحمه الله) همين است ـ و يك وقت در نفس امر ظاهرى بحث نداريم بلكه در دليلى كه امر ظاهرى را در موقعيت خودش مطرح كرده بحث مى كنيم و مى خواهيم ببينيم آن دليل، امر ظاهرى را چگونه مطرح مى كند؟ ياـ مثلاً ـ در امر اضطرارى، از «صلّ مع التيمّم»، اجزاء يا عدم اجزاء استفاده نمى شود بلكه دليلى كه صلاة با تيمّم را در صورت فقدان ماء مطرح مى كند ـ مثل «
التراب أحد الطهورين» ـ مورد بحث ماست. مى خواهيم ببينيم آيا دلالت آن چه مقدار است و امر اضطرارى را چگونه مطرح كرده است.
بنابراين در عين اين كه شعبه دوّم بحث ما بحث لفظى بود، ولى اين بدان معنا نيست كه بحث لفظى، به امر ارتباط دارد تا موجب ترجيحى براى صاحب فصول (رحمه الله)
(صفحه29)
بشود. موضوع بحث لفظى ـ با آن كيفيتى كه ما مطرح مى كنيم ـ امر اضطرارى نيست بلكه دليل امر اضطرارى، مورد بحث است و مى خواهيم ببينيم آن دليل، امر اضطرارى را چگونه مطرح كرده و چه مقدار به آن ارزش داده است؟
مقدّمه سوم
عناوينى كه در مسأله اِجزاء مورد بحث قرار گرفته اند
مرحوم آخوند در اين جا بعضى از عناوين را ـ كه در مسأله اجزاء مطرح كرده ـ مورد بحث قرار داده است(1) و ديگران نيز از ايشان تبعيت كرده اند. ما نيز اشاره اى به اين بحث ها مى كنيم اگرچه آن چنان هم بحث هاى مفيدى نيستند.
1 ـ عنوان «على وجهه»
آيا معناى كلمه «على وجهه» در عبارت «الإتيان بالمأموربه على وجهه...» چيست؟
سه احتمال وجود دارد:
احتمال اوّل: مراد اين باشد كه مأموربه را با تمام خصوصياتى كه در مورد آن درنظر گرفته شده است اتيان كند. ظاهراً معناى «على وجهه» همين باشد.
احتمال دوّم: مراد اين باشد كه مأموربه را با تمام خصوصياتى كه شرعاً در آن اعتبار دارد اتيان كند، در مقابل خصوصياتى كه عقلاً معتبر است، مثل قصد قربت، بنابر مبناى مرحوم آخوند كه مى فرمود: اگر قصد قربت به معناى داعى الأمر باشد، داعى الأمر نمى تواند در رديف اجزاء و شرايط مأموربه قرار گيرد بلكه اين چيزى است كه عقل به
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص124 ـ 127
(صفحه30)
آن حكم مى كند.
اگر كسى اين احتمال را مطرح كند در جواب او مى گوييم:
اوّلاً: همان طور كه مرحوم آخوند فرموده است، اگر مقصود از «على وجهه» تنها خصوصيات معتبر شرعى باشد، اين قيد توضيحى مى شود، زيرا اين معنا در «الإتيان بالمأموربه» وجود دارد. «الإتيان بالمأموربه» يعنى آوردن مأموربه با تمام اجزاء و شرايط معتبر شرعى.
ثانياً: درست است كه مرحوم آخوند مى فرمايد: «قصد قربت، عقلاً معتبر است نه شرعاً»، ولى اين حرف ربطى به محلّ نزاع ندارد زيرا اين مطلب را ابتدا مرحوم شيخ انصارى و پس از ايشان مرحوم آخوند مطرح كرده اند. بنابراين، مطلب مذكور مطلب تازه اى است و قبل از شيخ انصارى (رحمه الله) مطرح نبوده است. تا قبل از مرحوم شيخ انصارى، همه فقهاء عقيده داشتند نحوه اخذ قصد قربت در مأموربه مانند ركوع و سجود است، حال يا به عنوان جزئيت و يا به عنوان شرطيت. پس وقتى مرحوم آخوند چنين نظريه اى دارد، اين سبب نمى شود كه عنوانى كه از هزار سال پيش مورد بحث بوده ناظر به اين خصوصيت باشد. ما اصلاً چيزى كه عقلاً در مأموربه معتبر باشد نداريم. آنچه در مأموربه معتبر است همان چيزى است كه شارع ذكر كرده و قصد قربت هم در رديف آنهاست.
درنتيجه احتمال دوّم باطل است.
احتمال سوّم: مقصود از «على وجهه» همان «قصد الوجه» باشد كه در فقه مطرح شده است. «قصد الوجه» به اين معنا است كه انسان عمل واجب را به داعى وجوب يا با وصف وجوب(1) انجام دهد.
اين احتمال نيز داراى اشكال است، زيرا:
- 1 ـ چون قصدالوجه، گاهى به صورت غايت است، مثل اين كه بگويد: «اُصلّي لوجوبها» و يا «اُصلّي لاستحبابها». و گاهى به صورت صفت است، مثل اين كه بگويد: «اُصلّي صلاة متّصفة بأنّها واجبة» يا «اُصلّي صلاة متّصفة بأنّها مستحبّة».