(صفحه324)
اين است كه لفظى بيايد و مافي الضمير را ابراز كند. يعنى زوجيت، ملكيت و امثال آن از امور نفسانيه مى باشند كه اظهاركننده آنها عبارت از همين الفاظى است كه ملاحظه مى شود. جملات انشائيه متضمن احكام هم به همين صورت مى باشند. اين معنا را آيت الله خويى«دام ظلّه» اختيار كرده اند.(1)
اگر ما در باب انشاء يك چنين معنايى را بپذيريم، جمل انشائيه همانند جمل خبريه خواهند شد، يعنى درحقيقت، پشت سر اين الفاظ، واقعياتى وجود دارد كه توسط اين الفاظ اظهار مى شوند. البته اين واقعيات، واقعيات خارجى نيستند بلكه واقعياتى نفسانى هستند كه به ضمير انسان ارتباط پيدا مى كنند. در اين صورت، همان چيزى كه درارتباط با جمل خبريه گفتيم، درارتباط با جمل انشائيه نيز مطرح خواهد شد.
ولى ما در بحث انشاء اين مبنا را نپذيرفتيم بلكه مبناى مشهور را قبول كرديم. مشهور عقيده داشتند وقتى بايع بگويد: «بعت»، قصد مى كند كه مفهوم بيع به اين لفظ حاصل شود و عنوان «مافي الضمير» و «مافي النفس» و «حكاية عمّا في النفس» و امثال آن مطرح نيست. انشاء، درحقيقت، به معناى ايجاد است ولى يك ايجاد اعتبارى.(2) لذا امور انشائيه هميشه درارتباط با مسائل اعتبارى مى باشند. ملكيت، زوجيت، حريت و طلاق از امور اعتباريه مى باشند. و ما نمى توانيم به مفهوم انسان وجودى انشائى بدهيم. حتى در اعراض هم نمى توان به مفهوم بياض وجودى انشائى داد. بعث و تحريك اعتبارى در باب وجوب هم ـ كه محلّ بحث ماست ـ امرى اعتبارى است. اين امر اعتبارى، ايجادش به لفظ است ولى به اين صورت كه كسى مثلاً لفظ «بعت» را بگويد و قصد كند كه به سبب اين لفظ، مفهوم بيع ـ كه امرى اعتبارى است ـ وجود پيدا كند. مشهور اين نحوه وجود را وجود انشائى ناميده و از اين لفظ به انشاء تعبير مى كنند.
- 1 ـ محاضرات في اُصول الفقه، ج1، ص89
- 2 ـ يعنى حتى ايجاد در ذهن هم نيست، وجود ذهنى قسيم وجود خارجى است و همانند وجود خارجى يك واقعيت مى باشد.
(صفحه325)
ما در مباحث مربوط به انشاء، همين معنا را اختيار كرديم، نتيجه اين مى شود كه الفاظ در باب انشاء نقش مهمى دارند به خلاف الفاظ در باب جمل خبريه و به خلاف الفاظ در باب انشاء بنابر مبناى آيت الله خويى«دام ظلّه». بلكه بنابر مبناى ما ـ كه همان مبناى مشهور است ـ انشاء فقط با لفظ سروكار دارد، اگر لفظ «بعت» نباشد مفهوم بيع نمى تواند تحقّق پيدا كند، اگر «أنكحت» نباشد، مفهوم نكاح نمى تواند تحقّق پيدا كند. همچنين اگر «أكرم» نباشد، مفهوم وجوب نمى تواند تحقّق پيدا كند.
طبق اين مبنا ممكن است حلّ مسأله در ابتداى امر قدرى مشكل به نظر آيد، زيرا بنابراين مبنا، انشاء وجوب (= بعث و تحريك اعتبارى) متقوّم به لفظ «أكرم» است و چيزى نمى تواند جاى اين لفظ را بگيرد، در اين صورت وقتى بخواهيم هيئت را تقييد كنيم، لازم مى آيد يك لحاظ استقلالى در مرحله لفظ و مرحله استعمال، نسبت به معناى حرفى تعلّق بگيرد، چون اساس انشاء درارتباط با مرحله لفظ است، در حالى كه ذات معناى حرفى اِبا دارد از اين كه لحاظ استقلالى به آن تعلّق بگيرد و اگر معناى حرفى مورد لحاظ استقلالى قرار گرفت، از حرفى بودن خارج مى شود.
در اين جا براى حلّ مسأله مى گوييم: درست است كه محور و اساس در باب انشاء عبارت از لفظ است ولى اين گونه نيست كه تمام الملاك عبارت از لفظ باشد.
بيان مطلب: كسى كه مثلاً مى خواهد وجوب اكرام را انشاء كند ولى ملاحظه مى كند كه مطلق وجوب اكرام داراى مصلحت ملزمه نيست بلكه وجوب اكرام در صورتى داراى مصلحت ملزمه است و متعلّق غرض مولا قرار مى گيرد كه به دنبال مجىء زيد تحقّق پيدا كند، در اين جا اگرچه انشاء يك مسأله لفظى است امّا در عين حال اين گونه نيست كه فقط مربوط به لفظ باشد و لفظ به عنوان علت تامّه باشد. اگر انشاء از دايره لفظ بيرون نمى رود چرا كسى كه مالك يك شىء نيست نمى تواند «بعتُ» را نسبت به آن شىء بگويد؟ چرا غيرمولا نمى تواند به عبد بگويد: «أكرم زيداً»؟ از اين جا معلوم مى شود كه لفظْ در باب انشاء، علت تامّه نيست بلكه در مورد انشاء هم يك پشتوانه اى از ناحيه معنا وجود دارد، يعنى مولا قبل از اين كه جمله «إن جاءك زيد
(صفحه326)
فأكرمه» را بگويد، مسأله را در ذهن خودش بررسى كرده است. نمى خواهيم بگوييم: «جمله «إن جاءك زيدٌ فأكرمه» حكايت از مافي الضمير مولا مى كند»، امّا اين گونه هم نيست كه مولا هيچ يك از اجزاء جمله را تصوّر نكرده و يك مرتبه اين جمله را گفته است.
حال كه مسأله انشاء به اين صورت است، مى گوييم: ما در بحثى كه پيرامون مقام ثبوت مطرح كرديم ضابطه اى براى تعلّق قيود به هيئت و تعلّق به مادّه ارائه كرده و گفتيم: «امر مولا جانشين اراده فاعلى و اراده مباشرى مولاست. در اراده مباشرى مولا، قيود به دو صورت است: بعضى درارتباط با اراده و بعضى درارتباط با مراد است، به طورى كه در تصديق به فايده مراد، قيد مربوط به مراد هم مورد لحاظ است».
در اين جا هم مى گوييم: مولايى كه با «إن جاءك زيد فأكرمه»، وجوب اكرام را انشاء مى كند اگرچه حقيقت انشاء همان بعث و تحريك اعتبارى بهوسيله هيئت و لفظ أكرم است ولى اين بدان معنا نيست كه در قلب مولا هيچ تصوّرى نسبت به اكرام و وجوب و مجىء زيد وجود نداشته و اين لفظ به طور كلّى بريده از معناست. خير، بلكه مولا حساب كرده كه قيد مجىء زيد از جمله قيودى است كه درارتباط با اراده است لذا گفته است: «إن جاءك زيد فأكرمه».
بنابراين جواب ما درارتباط با جملات انشائيه، انكار لحاظ استقلالى در مرحله تقييد است، شبيه همان چيزى كه در مورد جملات خبريه گفتيم. ما گفتيم: در «ضرب زيد عمراً يوم الجمعة» چيزى را نيامده ايم لحاظ استقلالى كنيم بلكه همان واقعيتى كه وجود داشته است را با تمام خصوصيات آن بازگو كرده ايم. در باب انشائيات هم مى گوييم: مولا قبل از اين كه جمله «إن جاءك زيد فأكرمه» را بگويد، مسأله وجوب اكرام و صدور امر نسبت به اكرام را در ذهن خود بررسى و تحليل كرده و ملاحظه كرده كه مجىء زيد قيد براى اراده است و اين يك واقعيت است، لذا اين واقعيت را به «إن جاءك زيد فأكرمه» انشاء كرده است، اين واقعيت را به تعليق هيئت بر قيد مطرح كرده است، همان طور كه ظاهر جمله شرطيه است. كجا در اين جا لحاظ استقلالى دخالت دارد تا
(صفحه327)
شما بگوييد: «لحاظ استقلالى با معناى حرفى نمى سازد و معناى حرفى را از حرفى بودن خارج مى كند»؟ لحاظ استقلالى در مرحله لفظْ مورد نياز نيست، لفظْ بر آن چيزى كه در ذهن مولا ساخته و پرداخته شده است دلالت مى كند و برچيزى زايد بر آن دلالت نمى كند. در ذهن مولا هم مسأله اين است كه مجىء زيد از قيودى است كه با اراده ارتباط دارد، لذا گفته است: «إن جاءك زيد فأكرمه» و اگر با مراد ارتباط داشت مثلاً مى گفت: «أكرم زيداً الجائي» ـ همان طور كه مرحوم شيخ انصارى قيد را به ماده مى زد ـ نه اين كه به صورت جمله شرطيه مطرح كند كه ظاهر در اين است كه قيد در مرحله تحليل نفسانى مولا ارتباط به اراده دارد.
نتيجه راه اوّل
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه راه اوّلى كه درارتباط با قرينه عقليه مطرح شد تا جلوى ظهور قضاياى شرطيه گرفته شود، نه در مورد جملات خبريه درست است و نه در مورد جملات انشائيه. البته وضوح بطلان آن در مورد جملات خبريه بيشتر از جملات انشائيه است.
راه دوّم براى اثبات وجود قرينه عقليه
ظاهر كلام شيخ انصارى (رحمه الله) اين است كه ايشان براى اثبات وجود قرينه عقليه اى كه بتواند جلوى ظهور جملات شرعيه را بگيرد به اين راه استناد كرده است كه هيئت و حروف داراى معانى جزئيه مى باشند و جزئى قابل تقييد نيست.(1)
بيان مطلب: در اين جا يك صغرى و كبرى مطرح است. در ارتباط با صغرى ـ يعنى اين كه معناى هيئت، يك معناى حرفى است ـ مرحوم شيخ انصارى همان نظريه اى را اختيار كرده كه مشهور در باب حروف قائلند. در مباحث الفاظ، وضع به چهار قسم
- 1 ـ مطارح الأنظار، ص45 و 46
(صفحه328)
تقسيم شده است: وضع خاص و موضوع له خاص، وضع عام و موضوع له عام، وضع عام و موضوع له خاص، وضع خاص و موضوع له عام. به نظر مرحوم آخوند، قسم چهارم قابل تصوّر نبود.(1) مثال قسم اوّل عبارت از اعلام شخصيه ـ مثل زيد ـ بود، مثال قسم دوّم هم عبارت از اسماء اجناس ـ مثل رجل و انسان ـ بود. امّا نسبت به قسم سوّم، مشهور عقيده داشتند كه حروف داراى وضع عام و موضوع له خاص هستند يعنى واضع وقتى مى خواسته كلمه «مِنْ» را ـ به عنوان حرف ـ وضع كند، مفهوم كلّى ابتدا را ملاحظه كرده ولى لفظ «من» را براى اين مفهوم كلّى وضع نكرده بلكه براى مصاديق اين مفهوم كلّى وضع كرده است كه درحقيقت، هر مصداقى گويا يك موضوع له براى «مِنْ» است. لذا ما در آنجا گفتيم: «اگر كسى بخواهد يك مشترك لفظى پيدا كند كه داراى ميلياردها معنا باشد، بايد در همين وضع عام و موضوع له خاص جستجو كند، زيرا معناى «موضوع له خاص» اين است كه همه ابتداءها ـ در هر جهتى و در هر رابطه اى و در ارتباط با هركسى ـ موضوع له براى كلمه «مِنْ» است.
امّا مرحوم آخوند با نظريه مشهور مخالفت كرده و فرمودند: حروف داراى وضع عام و موضوع له عام بوده و حتى مستعمل فيه در آنها هم عام است و از اين جهت، فرقى ميان حروف و اسم هاى هم سنخ آنها وجود ندارد. بلكه فرق درارتباط با مقام استعمال است. كلمه «ابتداء» در جايى استعمال مى شود كه ابتداء به عنوان استقلالى ملاحظه شده باشد و كلمه «مِنْ» در جايى استعمال مى شود كه ابتداء به عنوان وصف و حالت و خصوصيت براى غير ملاحظه شود.(2)
مرحوم شيخ انصارى با اين كه در بحث واجب مشروط با مشهور مخالفت كرده است ولى در مسأله وضع حروف نظريه مشهور را اختيار كرده و فرموده است: «حروف و آنچه مشابه حروفند ـ مثل هيئت ـ داراى وضع عام و موضوع له خاص مى باشند،
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص10
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص13 ـ 15