(صفحه361)
مى كنند، سپس ايشان مى فرمايد: «به همين جهت گفته اند:
اراده، جزء اخير از علت تامّه است» يعنى بعد از آمدن اراده، ديگر حالت انتظار و توقّعى وجود ندارد. در حالى كه شما (مرحوم صاحب فصول) مى گوييد: «اراده مى آيد، علت تامّه هم تحقّق پيدا مى كند ولى معلول تحقّق پيدا نمى كند». آيا مى توان بين علت و معلول تفكيك نمود؟ چگونه ممكن است اراده كه جزء متمّم علت تامّه است، الان تحقّق پيدا كند ولى معلولش كه عبارت از مسافرت است فردا تحقّق پيدا كند؟
ممكن است كسى بگويد: در اين جا معلول، به حسب ذاتش، تأخّر از علّت دارد يعنى معلول، عبارت از «مسافرت مقيّد به اين كه در فردا باشد» است، بنابراين نمى تواند قبل از فردا تحقّق پيدا كند و اگر قبل از فردا تحقّق پيدا كرد، آن معلول نخواهد بود».
مرحوم اصفهانى در پاسخ مى فرمايد: اين حرف فسادش بيشتر از حرف اوّل ـ يعنى تفكيك بين علت و معلول ـ است. چون اين حرف بازگشتش به اين است كه «در ذات معلول، انفكاك از علت وجود دارد». چه فرق است بين اين كه شما بگوييد: «در ذات معلول، تأخّر وجود دارد» يا بگوييد: «در ذات معلول، انفكاك از علت مطرح است»؟ در حالى كه قاعده عقليه حكم به عدم انفكاك مى كند و معقول نيست كه معلول، انفكاك از علت داشته باشد.
ممكن است كسى بگويد: چه مانعى دارد كه بگوييم: «ذات علت، تحقّق دارد ولى زمان فردا به صورت شرطيت براى تحقّق مراد مطرح است»؟
محقّق اصفهانى (رحمه الله) در پاسخ مى فرمايد: در مورد شرطيت آن، دو احتمال وجود دارد:
احتمال اوّل: زمان فردا، شرطيت داشته باشد براى اين كه مرتبه ناقص شوق به مرتبه كامل برسد.
اين احتمال به نظر ما (مرحوم اصفهانى) مانعى ندارد ولى معنايش اين است كه قبل از فردا اراده اى وجود ندارد، زيرا اراده، اصل شوق و مرتبه ناقص آن نيست بلكه اراده عبارت از مرتبه كامل شوق است و شما هم مى گوييد: «مرتبه كامل شوق، فردا
(صفحه362)
تحقّق پيدا مى كند» ما هم همين را مى گوييم. ما مى گوييم: «الان شوق هست ولى اراده نيست و تعلّق شوق به امر محال هم هيچ اشكالى ندارد. اصل طبيعت شوق كه به مرتبه ناقصه هم تحقّق پيدا مى كند، الان تحقّق دارد ولى اراده تحقّق ندارد، زيرا اراده آن مرتبه كامل است و شما كه شرط تحقّق مرتبه كامل را آمدن فردا مى دانيد، بنابراين اراده هم فردا پيدا مى شود و تعلّقش به مسافرت، تعلّق به يك امر حالى مى شود، امّا آنچه مورد بحث است اين است كه اراده الان وجود داشته باشد ولى مرادش مقيد به زمان آينده باشد».
احتمال دوّم: مراد از شرطيت اين باشد كه امروز شوق مؤكّد به نام اراده تحقّق پيدا كرده ولى در عين حال، آمدن فردا شرطيت داشته باشد براى اين كه اين شوق عضلات را به سوى مراد تحريك كند.
ما (مرحوم اصفهانى) نمى توانيم اين معنا را بپذيريم، زيرا اين معنا به تفكيك معلول از علت برگشت مى كند و با جزء اخير بودن اراده نسبت به علت تامّه منافات دارد. شما با اين حرف، يا مى خواهيد بگوييد: «اراده، جزء اخير از علت نيست و در عين اين كه اراده آمده، شرط ديگرى هم دركار است» و يا مى خواهيد بگوييد: «در عين اين كه علت، كامل شده ولى معلول، منفك از علت است و بين علت و معلول فاصله زمانى وجود دارد». لذا ما نمى توانيم اين معنا را بپذيريم.
سپس مى فرمايد: اصولاً سببيّت اراده با سببيت ساير اسباب خارجيه فرق دارد. در اسباب خارجيه ممكن است چيزى سببيت داشته باشد ولى تأثير اين سبب موجود در خارج، مشروط به شرطى باشد، مثلاً وقتى گفته مى شود: «نار، سببيت براى احراق دارد»، ممكن است نار وجود پيدا كند ولى شرط تأثيرش در احراق ـ كه مثلاً عبارت از مجاورت است ـ تحقّق پيدا نكند، به همين جهت نتواند تأثير در احراق كند. با اين كه هيچ نقص و كمبودى در وجود خارجى نار وجود ندارد. اما در مسأله اراده، كه يك طرفش ارتباط به نفس و قوه شوقيه و طرف ديگرش ارتباط به قوّه عامله پراكنده در عضلات و جوارح دارد، جاى اين حرفها نيست. اين جا نمى توان گفت: «قوّه شوقيه به
(صفحه363)
مرحله كمال و تأكّد رسيده ولى محركيت آن نسبت به عضلات، مشروط به آمدن زمانى است كه فردا مى خواهد تحقّق پيدا كند». اين ها در امور خارجيه ـ مثل مسأله نار و احراق ـ جارى مى شود. اگر قوّه شوقيه در نفس بهوجود آمد، چه كمبودى در قوّه عامله وجود دارد كه حالت انبعاث و تأثّر در آن به وجود آيد؟ لذا به مجرّد تحقّق اين مرتبه كامله، معنا ندارد كه حالت انتظار دركار باشد.
درنتيجه ما نمى توانيم تصوّر كنيم كه اراده تكوينيه فعليت داشته باشد ولى مراد آن فاصله زمانى داشته باشد با اين اراده.
مرحوم آخوند در اين جا براى اثبات امكان تعلّق اراده تكوينى به امر استقبالى مى فرمايد: آنجايى كه مراد انسان مقدّماتى لازم دارد كه انجام آنها مثلاً دو ساعت وقت لازم دارد، آيا اراده، به ذى المقدّمه ـ كه دو ساعت بعد واقع مى شود ـ تعلّق گرفته است يا نه؟
اگر بگوييد: «تعلّق گرفته است»، مى گوييم: «بنابراين تعلّق اراده به امر استقبالى مانعى ندارد».
و اگر بگوييد: «اراده به ذى المقدّمه ـ كه دو ساعت بعد واقع مى شود ـ تعلّق نگرفته است»، مى گوييم: «پس چرا شما نسبت به انجام مقدّمات آن اقدام مى كنيد؟ مگر اراده متعلّق به مقدّمه، متولّد از اراده متعلّق به ذى المقدّمه نيست؟ آيا مى شود كسى اراده نسبت به ذى المقدّمه نداشته باشد، امّا نسبت به مقدّمه ـ بما أنّها مقدّمة ـ اراده داشته باشد؟ پس همين كه شما نسبت به انجام مقدّمات اقدام مى كنيد و يكايك آنها را از روى اراده انجام مى دهيد، به اين جهت است كه اراده، به ذى المقدّمه تعلّق گرفته است».
مرحوم محقّق اصفهانى در پاسخ مرحوم آخوند مى فرمايد: در اين جا كه ما ذى المقدّمه اى داريم كه داراى مقدّماتى است و مثلاً انجام آن مقدّمات، دو ساعت وقت لازم دارد، قبول داريم كه مسأله تبعيت در كار است، امّا در اين جا اراده به ذى المقدّمه تعلّق نگرفته است بلكه شوق ناقص ـ كه اوّلين مرتبه شوق است ـ به ذى المقدّمه تعلّق
(صفحه364)
گرفته است و آن شوق ناقص، از ذى المقدّمه به مقدّمه سرايت كرده است و در اين صورت، شوق متعلّق به ذى المقدّمه به حالت ركود باقى مى ماند و اراده اى درارتباط با آن مطرح نيست ولى وقتى سراغ مقدّمات مى آييم، باتوجه به اين كه مقدّمات فعليت دارد و قبل از ذى المقدّمه تحقّق پيدا مى كند، شوق متعلّق به مقدّمات، يكى پس از ديگرى تأكّد پيدا كرده و به مرتبه كمال مى رسد و تبديل به اراده مى شود. شوق متعلّق به مقدّمه اوّل، تبديل به اراده مى شود ـ چون وقت آن الان است و مانعى هم وجود ندارد ـ پس مقدّمه اوّل را اراده مى كند. امّا اراده مقدّمه اوّل ترشحى نيست. آنچه ترشحى است اصل شوق است نه عنوان اراده. اين معنا در مقدّمه دوّم و مقدّمه سوّم و ساير مقدّمات هم پياده شده و شوق مربوط به آنها به اراده تبدّل پيدا مى كند. وقتى يكايك مقدّمات، از روى اراده تحقّق پيدا كرد نوبت به ذى المقدّمه مى رسد و در اين جا آن شوقى كه در ذى المقدّمه ركود پيدا كرد ـ چون امكان تحقّق ذى المقدّمه بدون مقدّمه وجود نداشت ـ به اراده تبديل مى شود، زيرا بعد از تحقّق مقدّمات، امكان تحقّق ذى المقدّمه فراهم شده است. و درحقيقت، در اين جا اراده مربوط به ذى المقدّمه بعد از تحقّق مقدّمات پيدا مى شود. امّا آنچه از ذى المقدّمه به مقدّمه سرايت مى كند، مجرّد شوق است و ما مجرّد شوق را اراده نمى دانيم، لذا شوق مربوط به هريك از مقدّمات بايد به لحاظ امكان و ظرف زمانى اش تبدّل به اراده پيدا كند و پس از تمام شدن مقدّمات و امكان تحقّق ذى المقدّمه، شوق را كد ذى المقدّمه هم تبديل به اراده مى شود.
مرحوم محقّق اصفهانى پس از پاسخ دادن از كلام مرحوم آخوند، بحث خود را ادامه داده و در مورد استحاله تعلّق
اراده تشريعيه(1) به امر استقبالى مى فرمايد: در اراده تكوينيه، انسان اراده مى كند كه خودش كارى را انجام دهد ولى در اراده تشريعيه،
- 1 ـ بايد توجه داشت كه اين بخش از كلام مرحوم اصفهانى، عين واجب معلّق است، چون اراده تشريعيه، همان بعث اعتبارى و وجوبى است كه در واجب تحقّق دارد.
(صفحه365)
اراده مى كند كه ديگرى كارى را از روى اراده و اختيار خود انجام دهد. در اين صورت، مولا با خود مى گويد: «اگر اين فعل بنا بود از خود من صادر شود، راه رسيدن به آن عبارت از اراده تكوينيه و شوق مؤكّدى است كه عضلات را به طرف مراد تحريك مى كند. امّا اين جا كه مولا از طرفى مى خواهد فعل توسط عبد انجام شود و از طرفى مى خواهد صدور فعل از عبد، اختيارى باشد، مولا مى بيند: صدور فعل اختيارى از ناحيه عبد، در اختيار مولا نيست و فاعلش همان عبد است و معقول نيست كسى اراده كند صدور فعل اختيارى از ناحيه ديگرى را، لذا وقتى با اين مشكل مواجه مى شود، مى بيند راه حلّ آن اين است كه مولا از راه تسبيب وارد شود يعنى در عبد ايجاد داعى و محرك كند كه آن داعى و محرك، عبد را تحريك كند به اين كه فعل را اختياراً انجام دهد. داعى و محرك همان ايجاب و الزام و دستور و بعث اعتبارى است كه از ناحيه مولا صادر مى شود. اين بعث اعتبارى، يك جهتش مربوط به مولاست و آن اين است كه صدور اين بعث اعتبارى از ناحيه مولا، صدور ارادى و اختيارى است و بين اراده و مراد او هيچ تخلّف و انفكاكى وجود ندارد، همان طور كه بين اراده و مراد، در اراده تكوينيه تخلّف و انفكاك وجود ندارد. در اراده تكوينيه، ارادهْ مولا را تحريك مى كرد تا مراد را خودش انجام دهد و فاصله اى بين مراد و اراده نبود. اين جا هم آن شوق مؤكّد، مولا به صادر كردن بعث اعتبارى تحريك مى كند كه اين بعث اعتبارى، فعلى است يعنى الان تحقّق دارد.
طرف ديگر اين بعث اعتبارى عبارت از مأموربه است. كه در واجب معلّق، يك امر استقبالى است كه بعداً تحقّق پيدا مى كند. درنتيجه در ناحيه بعث مولا، انفكاكى بين اراده و مراد بهوجود نيامده است، امّا مولا مى بيند در عبد هيچ گونه تحرّكى حاصل نشده است، البته نه از اين جهت كه عبد بخواهد تخلّف كند، بلكه از اين جهت كه مأموربه عبارت از مسافرت فرداست و هنوز فردايى تحقّق پيدا نكرده است. پس درحقيقت، بعث كامل از ناحيه مولا صادر شده است ولى در برابر اين بعث، هيچ گونه انبعاثى از ناحيه عبد تحقّق پيدا نكرده است و بين بعث و انبعاث انفكاك حاصل شده است. در