جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه99)
ترك كند دو استحقاق عقاب و اگر هردو را اتيان كند دو استحقاق ثواب دارد؟».
قائل «إن قلت» در جواب ما خواهد گفت: «اين حرف ها در اين جا مطرح نيست. مولا، يك مطلوب دارد و آن نماز به داعى الأمر است. ولى باتوجه به اين كه اثبات و تبيين اين معنا با يك امر محال است، براى فرار از آن استحاله، ناچاريم دو امر را مطرح كنيم». بنابراين، معناى اين نوع تعدّد امر، اين نيست كه ما دو مأموربه مستقل و دو حقيقت مستقل داشته باشيم، بلكه معنايش اين است كه ما ناچار شده ايم ملتزم به تعدّد امر شويم والاّ اگر از همان اوّل مى توانستيم مسأله قصد قربت را به عنوان شرط يا جزء مأموربه قرار دهيم، اصلاً ملتزم به تعدّد امر نمى شديم.(1)
حال آيا در مانحن فيه چگونه مى توانيم هم مسأله تعدد امر را تصوير كرده و هم منشأ تعدّد را تغاير دوماهيت ندانسته بلكه آن را مربوط به مقام تبيين و مقام اثبات بدانيم؟
جواب مى دهيم: اين مسأله بنابر مبناى ديگرى كه مرحوم آخوند مطرح كرده قابل توجيه است. آن مبنا اين است كه ايشان احكام وضعيه را بر سه قسم مى دانست. مرحوم آخوند مى فرمود: يك قسم از احكام وضعيه اين است كه شارع نمى تواند جعل مستقلّى نسبت به آنها داشته باشد بلكه شارع مى تواند به صورت جعل تبعى، آنها را جعل كند، مثل مسأله جزئيت، البته نه جزئيت مطلقه، نه جزئيت براى صلاة بلكه جزئيت براى مأموربه، به عنوان اين كه مأموربه شارع است. اگر شارع بخواهد بگويد: «ركوع جزء مأموربه است» بايد امر را متعلّق كند به يك مركّبى كه از جمله اجزاء آن مركّب عبارت از ركوع باشد.
در باب شرط هم همين طور است. مولا مى خواهد براى تيمّم و وضو جعل شرطيت كند، وضو را براى واجدالماء و تيمّم را براى فاقدالماء به عنوان شرط قرار مى دهد. بنابر مبناى مرحوم آخوند در باب احكام وضعيه، چاره اى جز اين نيست كه
  • 1 ـ مناهج الوصول إلى علم الاُصول، ج1، ص310 و 311 وتهذيب الاُصول، ج1، ص186.
(صفحه100)
مولا يك امر را متعلّق كند به صلاة مقيّد به وضو، تا شما انتزاع شرطيت كنيد براى وضو، و امر ديگرى را متعلّق كند به صلاة مقيّد به تيمّم، تا شما انتزاع شرطيّت كنيد براى تيمّم. والاّ اگر امر واحد شد، نمى تواند هم منشأ انتزاع شرطيت وضو براى واجدالماء باشد و هم منشأ انتزاع شرطيت تيمّم براى فاقدالماء. لذا طبق مبناى مرحوم آخوند درارتباط با حكم وضعى ـ مانند جزئيت براى مأموربه و شرطيت براى مأموربه و مانعيت از مأموربه ـ ما ناچاريم كه مسأله تعدّد امر را مطرح كنيم و بگوييم: «اين تعدّد به لحاظ تغاير ماهيات مأموربها نيست بلكه اين تعدّد، امرى ضرورى است، همان طور كه در مسأله قصد قربت ما ناچار شديم ـ بنابر نظريه «إن قلت» ـ قائل به دو امر شويم، يك امر به ذات صلاة تعلّق گرفته و امر ديگر به اين كه صلاة مأموربها را به داعى امرش اتيان كنيد.
نتيجه اين دو احتمال: اگر ما تعدّد امر را ناشى از اختلاف و تغاير ماهيت مأموربه ها ندانيم و بگوييم: «اين تغاير، فقط جنبه اثباتى دارد، مثل صوم و صلاة نيست كه دو حقيقت است و ثبوتاً هم دو حكم بايد به آن تعلّق بگيرد»، لازمه اين حرف اين است كه ما باز قائل به اجزاء شويم، چون كسى كه در اوّل وقت نماز باتيمّم را اتيان كرد ـ و فرض اين است كه اين نماز به صورت صحيح و مشروع و مطابق با امر واقع شده است  ـ ديگر چه حالت انتظارى براى او وجود دارد؟ تعدّد امر به حسب لفظ است ولى به حسب واقع بيش از يك امر نداريم و آن امر هم امتثال شده است، همان طور كه اگر كسى نماز باوضو مى خواند، مأموربه را در خارج انجام داده و امرش ساقط مى شد و تعدّدى دركار نيست، كسى هم كه نماز باتيمّم مى خواند ـ و فرض اين است كه نماز او صحيح و مشروع و مطابق با امر بوده ـ امر را امتثال كرده و امر ساقط شده است. و تعدّد واقعى هم در امر مطرح نيست. آنچه مطرح است تعدّد لفظى است.
امّا اگر ما تعدّد اوامر را يك تعدّد واقعى بدانيم و منشأ آن را اختلاف ماهيت مأموربه ها بدانيم و بگوييم: «امر به صلاة باتيمّم، مغاير با امر به صلاة باوضو است و اين دو تغاير واقعى دارند»، در اين جا آيا بايد قائل به اجزاء شويم يا قائل به عدم اجزاء؟
(صفحه101)
قبل از نتيجه گيرى لازم است نكته اى را مطرح كنيم:
معناى تعدّد اوامر ـ حتى تعدّد واقعى و حقيقى ـ اين نيست كه ما مسلّم مى دانيم كه هردو امر به اين شخص تعلّق گرفته است، بلكه معناى تعدّد امر اين است كه يك عنوانى در امر به صلاة با وضو و عنوان ديگرى در امر به صلاة با تيمم اخذ شده است. يعنى يك دليل گفته است: «الواجد للماء يجب عليه الصّلاة مع الوضوء» و دليل ديگر هم گفته است: «الفاقد للماء يجب عليه الصلاة مع التيمّم» والاّ از ابتدا مسلّم نيست كه اين دودليل به اين شخص متوجه باشد. اين شخص نمازش را در اوّل وقت باتيمّم خوانده و يك ساعت به آخر وقت واجدالماء شده است. بله، يكوقت شما مى خواهيد اين گونه فرض كنيد كه ما يقين داريم كه هردو تكليف متوجه به اين شخص است. اين جا روشن است كه عدم اجزاء مطرح است ولى اين فرض باطلى است و ما در آن بحث نداريم. فرض اين است كه وجوب صلاة باوضو، روى عنوان واجدالماء و وجوب صلاة باتيمّم روى عنوان فاقدالماء رفته است و اين ها هم دوحقيقت متغاير و مختلف مى باشند، حال وقتى اوّل ظهر شد و اين شخص خود را فاقدالماء ديد ـ و ما هم فرض كرديم كه در اوّل وقت مى تواند نماز باتيمّم بخواند ـ خودش را مصداق «الفاقد للماء يجب عليه الصلاة مع التيمّم» مى بيند، در اين صورت وقتى نماز باتيمّم خواند، اين امر ـ بنابر فرض تعدّد امر ـ ساقط مى شود. وقتى يك ساعت قبل از غروب واجدالماء شد، مى خواهيم ببينيم آيا اين نماز باتيمّم كفايت مى كند از نماز باوضو يا كفايت نمى كند و بايد يك نماز باوضو هم بخواند؟ چون فرض ما اين است كه اجماعى نداريم كه در فاصله بين زوال شمس و غروب شمس دو نماز ظهر واجب نيست.
در اين جا مى گوييم: اگر دليلى كه مى گويد: «الواجد للماء يجب عليه الصلاة مع الوضوء» اطلاق داشته باشد ـ يعنى هم شامل كسى شود كه در اين مقدار از وقت، نماز ظهر خود را باتيمّم خوانده و هم شامل كسى شود كه در اين مقدار از وقت، نماز ظهرش را نخوانده ـ در اين صورت ما قائل به عدم اجزاء مى شويم، چون نماز اوّل كه خوانده، مربوط به امر اوّل بوده و امر دوّم، ربطى به امر اوّل ندارد و فرض هم اين است كه دليل
(صفحه102)
اطلاق دارد و اطلاقش شامل كسى است كه نماز باتيمّم را خوانده باشد، يعنى بر چنين كسى هم نماز باوضو واجب است و روشن است كه در صورت چنين فرضى بايد قائل به عدم اجزاء شويم.
درنتيجه قول به عدم اجزاء داراى چند مقدّمه است:
1 ـ اوامر، متعدّد باشند.
2 ـ منشأ تعدّد اوامر، اختلاف ماهيت مأموربه ها باشد.
3 ـ اجماعى بر عدم وجوب دونماز دريك وقت نداشته باشيم.
4 ـ دليل مُبْدَل، يعنى «الواجد للماء يجب عليه الصّلاة مع الوضوء» اطلاق داشته باشد. لازمه پذيرفتن اين چهار مقدّمه، قول به عدم اجزاء است ولى اگر بعضى از اين مقدّمات مورد قبول واقع نشود يا در آنها مناقشه صورت گيرد، بايد قائل به اجزاء شويم.
اشكال بنابر قول به عدم اجزاء: ممكن است گفته شود: چرا شما اطلاق را درارتباط با دليل «الواجد للماء يجب عليه الصلاة مع الوضوء» حساب كرديد؟ آيا نمى شود اطلاقى براى دليل نماز باتيمّم درست كنيد تا نتيجه آن عبارت از اجزاء باشد؟
جواب: اطلاق دليل «الواجد للماء يجب عليه الصّلاة مع الوضوء» مستقيماً نتيجه اش عدم اجزاء است. كسى كه نماز باتيمّم خوانده و يك ساعت به غروب واجدالماء شده است، وقتى اطلاق دليل «الواجد للماء...» گريبان او را مى گيرد معنايش اين است كه نمازى كه باتيمّم خوانده مجزى نيست و بايد نماز باوضو هم بخواند.
امّا دليل «الفاقد للماء...»، اگر بخواهد اطلاق داشته باشد، معنايش اين است كه بر فاقدالماء نماز باتيمّم واجب است حتى اگر يك ساعت به غروب هم واجدالماء شود. ولى الان كه فاقدالماء است بايد نماز باتيمّم بخواند. امّا وجوب نماز باتيمّم مساوق با اجزاء نيست. وجوب صلاة باتيمّم، فقط مشروعيت را درست مى كند و مى گويد: «حتى كسى كه يقين دارد يك ساعت به غروب واجدالماء مى شود، الان مى تواند نماز را باتيمّم بخواند و اگر نماز باتيمّم بخواند امر به صلاة باتيمّم را امتثال كرده است». و اين به معناى مجزى بودن نيست. قائل به عدم اجزاء هم مى گويد: «امر به صلاة باتيمّم
(صفحه103)
امتثال شده است». و به عبارت علمى اصطلاحى: «اطلاق در دليل بدل، اقتضاى اجزاء نمى كند ولى اطلاق در دليل مبدل اقتضاى عدم اجزاء مى كند». و اين طور نيست كه اين دو اطلاق تعارض كنند، بلكه با هم قابل جمع مى باشند. اوّلى مى گويد: «هركس واجدالماء است بايد نماز باوضو بخواند حتى اگر در ابتداى وقت، نماز باتيمّم خوانده است» و ديگرى مى گويد: «هركس فاقدالماء است بايد نماز باتيمّم بخواند اگرچه مى داند يك ساعت به غروب، واجدالماء شود» ولى مشروعيت و واجب بودن نماز باتيمّم در اوّل وقت، ملازم با اجزاء و عدم لزوم اعاده نيست.
درنتيجه اگر در مانحن فيه بخواهيم قائل به عدم اجزاء شويم، به چهار مقدّمه اى كه اشاره شد نياز داريم و اگر هريك از اين چهار مقدّمه مورد مناقشه قرار گيرد، مسأله اجزاء مطرح خواهد شد.
ولى ما از همان اوّل، مسأله تعدّد اوامر را نپذيرفتيم لذا مقتضاى قاعده اين است كه در مقام اثبات، نسبت به اعاده، قائل به اجزاء شده و اعاده را لازم ندانيم.
نتيجه بحث درارتباط با اعاده در امر اضطرارى
گفتيم در اين زمينه چهار فرض وجود دارد كه بنابر سه فرض آن قائل به اجزاء و عدم وجوب اعاده شديم و بنابر يك فرض آن قائل به عدم اجزاء شديم.

بحث دوّم: مسأله قضاء درارتباط با امر اضطرارى

درارتباط با قضاء بايد موضوع بحث را در جايى فرض كرد كه عذر مكلّف، مستوعب باشد و در وقت، واجدالماء نگردد. البته اين مسأله فرض ديگرى هم دارد و آن اين است كه كسى در اوّل وقت واجدالماء بود ولى به جهت موسّع بودن وقت نماز، آن را تا آخر وقت تأخير انداخت و در آن هنگام كه مى خواست نماز خود را بخواند فاقدالماء گرديد و چاره اى جز نماز باتيمّم نداشت در اين جا هم مسأله قضاء مطرح است. ولى مثال روشنش همان مثال اوّل است كه عذر، مستوعب وقت بوده و دروقت،