(صفحه119)
اين جا جريان دارد؟
بنابر مبناى ما ـ كه تعدّد اوامر را قبول نداشتيم ـ حتماً بايد قائل به عدم اجزاء شده و جايى براى توهّم اجزاء وجود ندارد. اگر به حسب واقع در روز جمعه تكليف به نماز ظهر تعلّق گرفته است، نماز جمعه به عنوان مأموربه نبوده است. در حالى كه موضوع بحث ما در مسأله اجزاء اين است كه «الإتيان بالمأموربه على وجهه هل يقتضى الاجزاء؟» و در مثال فوق كه نماز جمعه به جاى نماز ظهر خوانده شده، مأموربه را اتيان نكرده است. آنچه وظيفه ما بوده عبارت از نماز ظهر بوده و آنچه اتيان شده غير از مأموربه بوده است، در اين صورت چگونه مى توانيم بگوييم: «الإتيان بالمأموربه على وجهه» شامل اين جا مى شود؟ در امر اضطرارى، چه قائل به وحدت امر شويم و چه قائل به تعدّد امر، بالاخره اين نماز باتيمّم كه اتيان شده، مأموربه بوده است و حتى اگر به رجاء مشروعيت هم خوانده مى شد و بعداً هم كشف خلاف نمى شد ـ يعنى معلوم نمى شد كه اين صلاة باتيمّم مشروع نبوده است ـ وقتى مكلّف واجدالماء مى شد، شك در اجزاء و عدم اجزاء آن مى كرديم، امّا در مانحن فيه چه چيزى را اتيان كرده تاما حكم به اجزاء كنيم؟ پس بنابر مبناى وحدت امر، مسأله روشن است، چون امرْ واحد بوده و به نماز ظهر تعلّق گرفته است در حالى كه نماز ظهر به هيچ عنوان اتيان نشده است.
امّا كسانى كه قائل به تعدّد امر مى باشند آيا در اين جا تعدّد امر درست مى كنند؟ اين جا ممكن است بگويند: «مفاد
لا تنقض اليقين بالشك اين است كه حكمى مماثل با استصحاب جعل مى كند، يعنى اگر نمازجمعه در عصر حضور معصوم (عليه السلام) وجوب داشت، «
لا تنقض» هم يك وجوب ظاهرى براى نماز جمعه درست مى كند». در اين صورت ما مى توانيم اسم آن را اتيان به مأموربه به امر ظاهرى بگذاريم. آن وقت طبق اين معنا داخل در بحث اجزاء مى شود، چون ما دو مأموربه داريم: يك مأموربه ظاهرى كه از راه دليل «لاتنقض» ـ كه جعل حكم مماثل مى كند ـ به دست آمده است و يك مأموربه واقعى كه صلاة ظهر است و فرض اين است كه به حسب حكم واقعى، مأموربه مى باشد.
(صفحه120)
درنتيجه بنابر بعضى از مبانى، اين قسم هم داخل در محلّ نزاع مى شود ولى بنابر مبناى ما هيچ وجهى براى دخول آن در محلّ نزاع تصوّر نمى شود.
حال باتوجه به مقدّمه فوق بر ما لازم است كه موارد امارات و اصول را به طور جداگانه مورد بحث قرار داده و مسأله اجزاء را درارتباط با آنها بررسى كنيم.:
بحث اوّل: اِجزاء در مورد امارات
در باب حجّيت امارات دو مبنا وجود دارد: مشهور، حجيت امارات را از باب طريقيت مى دانند و در مقابل مشهور، بعضى حجيت آن را از باب سببيت دانسته اند.
معناى
طريقيت اين است كه در اين امارات ـ من حيث هي ـ هيچ مزيت و مصلحتى وجود ندارد، جز اين كه اين ها راهنماى به واقع هستند و تا اندازه اى ـ نه صددرصد ـ واقع را نشان مى دهند. آينه اى هستندكه تا اندازه اى واقع را روشن مى كنند و علت حجيت اين ها همين حيثيتى است كه در آنها وجود دارد. به عبارت ديگر: عقلا يا شارع ملاحظه كرده اند كه اگر درارتباط با واقعْ تنها بخواهند بر قطع تكيه كنند، مشكلات بسيارى براى انسانها پيش مى آيد. حتى در امور دنيوى انسان هم همين طور است. مثلاً شخص مورد وثوقى به انسان خبر مى دهد كه امشب فلان مهمان به منزل شما خواهد آمد، اگر انسان بخواهد اين قول را ـ به اعتبار اين كه مفيد يقين نيست ـ ناديده بگيرد، با مشكل عدم آمادگى براى پذيرايى روبه رو مى شود. و اصولاً حصول يقين جازم در بعضى از موارد براى انسان امكان ندارد زيرا احتمالات مختلفى در مقابل يقين او پيدا مى شود. انسانى كه بدنش متنجس است اگر صد بار هم در استخر برود باز احتمال مى دهد ذره اى از آن نجاست به بدن او چسبيده و به همراه او آمده باشد. به همين جهت عقلاء و شارع آمده اند طرقى را كه ما را به واقع راهنمايى مى كنند ـ اگرچه صددرصد نيستند ـ معتبر دانسته اند، امّا پشتوانه اعتبار و ميزان اعتبارشان همان ارائه واقع و حكايت و كاشفيت از واقع است.
(صفحه121)
امّا
سببيت(1) به اين معنا است كه بگوييم: شارع مقدّس وقتى اماره اى ـ مانند خبر ثقه ـ را حجت قرار مى دهد، معناى حجيت اين است كه نفس پيروى از ثقه و تصديق عملى او، داراى مصلحتى است كه برفرض مخالفت اين اماره با واقع و فوت شدن مصلحت واقع، جبران مصلحت فائته واقعيه را مى كند. اگر خبر زراره راست باشد، همان مصلحت واقع نصيب انسان مى شود و اگر خبر او مخالف با واقع باشد، تصديق عملى زراره داراى مصلحتى است كه مصلحت فوت شده را جبران مى كند.
حال بنابر مبناى طريقيت و كاشفيت،
بحث ديگرى مطرح است كه بايد آن رانيز ملاحظه كرده و پس از آن درارتباط با اجزاء و عدم اجزاء نتيجه گيرى كنيم و آن بحث اين است كه:
آيا حجيت اين امارات، ازنظر شارع، يك حجيت امضايى است يا تأسيسى و يا در بعضى از آنها امضايى و در بعضى ديگر تأسيسى است؟
معناى
حجيت امضايى اين است كه عقلاء به لحاظ اين كه در مسائل فردى و اجتماعى شان با مشكلاتى مواجه مى شوند و ملاحظه مى كنند كه اگر بخواهند راه رسيدن به واقع را خصوص يقين و قطع قرار دهند، كمتر در اين راه موفق مى شوند، زيرا قطع و يقين در موارد كمى تحقق پيدا مى كند، به همين جهت در مواردى كه قطع وجود ندارد بايد امور ديگرى كه نزديك به قطع است جانشين قطع كنند و همان طور كه قطع جنبه مرآتيت دارد اين امور نيز جنبه مرآتيت داشته باشند، با اين تفاوت كه مرآتيت و كاشفيت قطع، كامل و تام است ولى مرآتيت و كاشفيت اين امور، تام نيست. عقلاء اين گونه امور را ملاك و منشأ اثر قرار مى دهند. مثلاً خبر ثقه را پذيرفته و با آن معامله قطع مى نمايند. آن وقت در اين جا بگوييم: «شارع مقدّس در اين زمينه هيچ گونه نظر تأسيسى نداشته است بلكه آنچه را عقلاء در مسائل دنيوى خود مورد اعتماد قرار مى دهند، شارع هم مورد امضاء قرار داده است. حال نحوه امضاء به هر
- 1 ـ درارتباط با معناى سببيت، احتمالاتى مطرح است و آنچه در اين جا ذكر مى كنيم، معنايى است كه در مقام ثبوت، تا حدّى خالى از اشكال بوده و مستلزم تصويب و امثال آن نيست.
(صفحه122)
صورتى باشد، عملى باشد ياقولى و حتى اگر صدّق العادل هم وجود داشته باشد، ما بگوييم: «صدّق العادل» ارشاد به حكم عقلاء و امضاى حكم عقلاست و خودش حكم تأسيس مستقلّى نيست». به هرحال، اگر مبناى حجيت، بر پايه امضاء استوار باشد، معنايش اين است كه شرع، تحت تأثير عقلاء قرار گرفته و آنچه را عقلاء در مسائل خودشان مورد اعتماد قرار داده اند، شارع هم همان را پذيرفته است. يك نوع پذيرفتن شارع، عبارت از عدم الردع است، يعنى وقتى يك مسأله عقلايى مورد ابتلاى عقلاء بود، شارع اگر بخواهد آن مسأله در شرع پياده نشود بايد ردع كند و تذكر دهد و مثلاً بگويد: «خبر ثقه، اگرچه در امور معاش مورد اعتماد است ولى در امور معاد ـ كه مربوط به شرع است ـ مورد اعتماد نيست». و اگر ديديم شارع چنين برخورد منفى با اين مسأله نكرد، كشف مى كنيم كه نظر شارع در اين زمينه مثبت است و مى خواهد بگويد: «در اعتماد بر خبر ثقه، فرقى بين امور دنيوى و امور اخروى نيست». اين معناى حجيت تأكيديه و امضائيه است.
امّا
حجيت تأسيسيه به اين معناست كه بگوييم: «خود شارع، مستقلاً براى بعضى از امور جعل حجيت مى كند و شايد در بين امارات، بعضى از امارات وجود داشته باشند كه حجيت آنها تأسيسيه باشد، مثلاً اگر
شهرت فتوائيه اعتبار داشته باشد، بعيد نيست كه اعتبارش تأسيسى باشد، يعنى همان طور كه احكام تكليفيه قابل جعلند و شارع مقدّس آنها را جعل مى كند، حجيت هم به عنوان يك حكم وضعى مطرح بوده و قابل جعل است. حتى مرحوم آخوند كه در احكام وضعيه قائل به تفصيل است، مسأله حجيت را داخل در آن قسم مى داند كه مستقلاً مى تواند جعل شرعى به آنها تعلّق بگيرد. حجيت ـ مانند ملكيت و زوجيت ـ از احكام وضعيه است. همان طور كه شارع، بعد از نكاح، زوجيت را و بعد از عقد بيع، ملكيت را جعل مى كند، مى تواند حجيت را نيز جعل كرده و مثلاً بگويد: «من شهرت فتوائيه را حجت قرار دادم».
در باب امارات، احتمال است كه حجيت، به صورت حجيت تأسيسيه باشد. حتى اين احتمال وجود دارد كه سيره عقلائيه اى كه در باب خبر ثقه مطرح است، متأثّر از
(صفحه123)
جعل حجيت شرعيه باشد، نه اين كه شارع، متأثّر از عقلاء گرديده باشد.
همچنين امكان دارد كه حجيت بعضى از امارات، امضايى و حجيت بعضى ديگر تأسيسى باشد.
اكنون ما بايد مسأله اجزاء و عدم اجزاء را درارتباط با هردو فرض ـ حجيت امضايى و حجيت تأسيسى ـ ملاحظه كنيم.
اگر
حجيتْ امضايى باشد،(1) ما بايد ابتدا ببينيم عقلاء در ارتباط با اجزاء و عدم اجزاء چه برخوردى با خبر ثقه دارند؟ اگر عقلاء بر خبر ثقه اى اعتماد كرده و بر آن ترتيب اثر دادند و سپس كشف خلاف شد، چه برخوردى با آن دارند؟ آيا ـ بنابر مبناى طريقيت ـ مى گويند: «ما وقتى لباس واقع را به خبر ثقه پوشانديم، ديگر آن لباس را از اندام او بيرون نمى آوريم»؟ يا اين كه مى گويند: «خبر ثقه در مقابل واقع عرض اندام مى كند. ما همان طور كه يك واقع داريم، خبر ثقه اى هم داريم و الان كه كشف خلاف شده مثل اين است كه كشف خلاف نشده باشد»؟ خير، عقلاء همان برخوردى را كه درارتباط با قطع دارند در مورد خبر ثقه نيز دارند. اگر كسى قطع پيدا كند كه زيد از سفر آمده است و بر اين اساس آثار مجىء را مترتّب كند، سپس معلوم شود كه قطع او، جهل مركّب بوده، آيا جز اين است كه اظهار تأسف مى كند كه بين او و واقع پرده اى به عنوان جهل مركّب حاجب شده و او نتوانسته به واقع برسد؟ يا اين كه اگر انسان قطع پيدا كند كه داروى فلان بيمارى، مركّب از ده جزء است و بر اين اساس دارو را ساخته و مورد استفاده قرار دهد، پس از مدّتى معلوم شود كه داروى مورد نظر مركّب از يازده جزء
- 1 ـ ظاهراً حجيت در قسم مهمى از امارات، حجيت امضايى است. مثلاً در مورد خبر ثقه، اگرچه به آيات و روايات و اجماع تمسك شده است ولى مهم ترين دليلى كه در اين زمينه ذكر شده، سيره عقلايى مى باشد. سيره عملى عقلاء بر اين استقرار يافته كه به قول ثقه ترتيب اثر مى دهند و با قول ثقه معامله قطع مى كنند. همان برخوردى كه عقلاء درارتباط با خبر ثقه دارند، شارع نيز دارد با اين تفاوت كه عقلاء خبر ثقه را در امور دنيوى خود مورد اعتماد قرار مى دهند ولى شارع در امور اخروى و مسائل مربوط به معاد نيز خبر ثقه را معتبر دانسته است.