(صفحه129)
شرعى آن طهارت است يا نجاست؟ در اين جا اصالة الطهارة حكم به طهارت آن مى كند، مثلاً اگر حيوانى متولّد از نجس العين و طاهرالعين باشد و عنوان هيچ كدام از آن دو حيوان و نيز عناوين حيوانات ديگر كه نجس العين يا طاهرالعين هستند بر آن تطبيق نكند، در اين صورت ما در طهارت و نجاست آن شك مى كنيم و اصالة الطهارة حكم به طهارت آن مى كند.
البته بايد توجه داشت كه در جريان اصول، بين شبهات حكميه و شبهات موضوعيه فرق وجود دارد، زيرا جريان اصول عمليه در
شبهات حكميه مشروط به
فحص از دليل و يأس از ظفر به آن مى باشد، اما اصول عمليه اى كه در
شبهات موضوعيه جارى مى شود مشروط به فحص نيست.
عدم وجوب فحص، هم اجماعى است و هم رواياتى در مورد آن وجود دارد. يكى از اين روايات،
صحيحه زراره است كه در باب استصحاب مطرح شده است. در آن روايت، زراره از امام (عليه السلام) در مورد جايى سؤال مى كند كه شك كرده آيا لباسش آلوده به نجاست شده يا نه؟ زراره مى پرسد: «
فهل عليّ إن شككتُ في أنّه أصابه شيء أن أنظر فيه؟» فقال (عليه السلام): «
لا، و لكنّك إنّما تريد أن تذهب الشك الّذي وقع في نفسك...»(1) در اين روايت، امام (عليه السلام)مى فرمايد: فحص لازم نيست، اما اگر مى خواهى اين شك از تو بيرون رود، فحص و بررسى مانعى ندارد.
اين روايت، تأييد مى كند كه در شبهات موضوعيه، فحصْ لازم نيست.
حال مابايد دليل قاعده طهارت ومفاد و مجراى اين قاعده و نسبت آن با ادلّه اوّليه را مورد بررسى و دقت قرار دهيم و ببينيم آيا مى توان اجزاء را از آن استفاده كرد يا نه؟
دليل قاعده طهارت: آنچه به عنوان دليل براى اين قاعده مطرح شده، روايات زير است:
1 ـ كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر.(2)
- 1 ـ وسائل الشيعة، ج2 (باب 37 من أبواب النجاسات، ح1).
- 2 ـ مستدرك الوسائل، ج2، ص583، (باب 30 من أبواب النجاسات و الأواني).
(صفحه130)
2 ـ كلّ شيء نظيف حتّى تعلم أنّه قذر.(1)
3 ـ الماء كلّه طاهر حتّى يعلم أنّه قذر.(2)
در ارتباط با مفاد اين عبارات، يك معنايى را مشهور استفاده كرده اند و يك معنايى را مرحوم آخوند در باب استصحاب مطرح كرده است كه ارتباطى به قاعده طهارت پيدا نمى كند بلكه به نظر ايشان از «غايتِ ذكر شده در روايات»، استصحاب طهارت استفاده مى شود.
مرحوم آخوند مى فرمايد: در روايت «
كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر»، مقصود از مغيّى ـ يعنى طاهر ـ طهارت واقعيه است. «
كلّ شيء طاهر» يعنى هرچيزى به حسب عنوان اوّليه خودش و به حسب ذاتش، داراى طهارت واقعيّه است. البته مانعى ندارد كه اين دليل عام نسبت به اعيان نجسه تخصيص خورده باشد. سپس در مورد غايت مى فرمايد: غايات با يكديگر فرق دارند. اگر غايت را مسأله اى غير از علم ـ كه حالت مكلّف است ـ قرار دهند، مثلاً بگويند: «كلّ شىء طاهر حتى يلاقي مع النجاسة»، اين غايت هم درارتباط با حكم واقعى مى شود.
در عبارت «كلّ شيء طاهر حتّى يلاقي مع النجاسة» هم غايت و هم مغيّى، حكم واقعى است، هم طهارت، طهارت واقعى و هم نجاست، نجاست واقعى است. اما در اين روايت كه «علم» به عنوان غايت قرار داده شده، معناى عبارت اين مى شود كه: طهارت واقعيه در «
كلّ شيء طاهر»، استمرار پيدا مى كند ـ البته نه به استمرار واقعى بلكه به استمرار ظاهرى ـ تا اين كه علم به نجاست آن شىء تحقق پيدا كند. استمرار ظاهرى همان چيزى است كه از آن به استصحاب تعبير مى شود. «
إبقاء ما كان» به اين معنا است كه واقعيتى كه قبلاً وجود داشته استمرار پيدا مى كند تا اين كه يك يقين به خلاف بيايد، لذا در ساير ادلّه استصحاب هم مى فرمايد: «
لا تنقض اليقين أبداً بالشك
- 1 ـ وسائل الشيعة، ج2، (باب 37 من أبواب النجاسات، ح4).
- 2 ـ وسائل الشيعة، ج1، (باب 1 من أبواب الماء المطلق، ح5).
(صفحه131)
وإنما تنقضه بيقين آخر». درنتيجه مرحوم آخوند مغيّى در «
كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر» را طهارت واقعيه مى داند و ازنظر غايت هم آن را مربوط به استصحاب مى داند، لذا اين روايت را به عنوان يكى از ادلّه استصحاب قرار داده است.(1) و روايت، براساس اين مبنا ديگر ارتباطى به قاعده طهارت ندارد.
سؤال: وقتى مرحوم آخوند روايت را اين گونه معنا مى كند، پس قاعده طهارت را از كجا استفاده مى كند؟
جواب: شايد مرحوم آخوند در اين جا دليل ديگرى ـ مثل اجماع و امثال آن ـ براى اثبات قاعده طهارت داشته باشد و يا قاعده طهارت را انكار كند، والاّ ـ بنابر مبناى مرحوم آخوند ـ دليل لفظى ديگر بر قاعده طهارت نداريم. شايد در موارد جزئيه، دليل بر قاعده طهارت باشد و ايشان الغاء خصوصيت كرده و دليل را تعميم مى دهد.(2)
ولى اين كه آيا در مورد معناى روايت، حق با مرحوم آخوند است يا با مشهور، بايد در ادلّه استصحاب مورد بحث قرار گيرد. و آنچه ما فعلاً در مورد اين روايت دنبال مى كنيم مطابق با مبناى مشهور است.
مشهور مى گويند:(3) مواردى كه «علم» را به عنوان غايت مطرح كرده است به منزله بيان موضوع است و خصوصيت موضوع را بيان مى كند. به عبارت ديگر: ما از اين «
حتى تعلم» استفاده مى كنيم كه آن «
شىء» كه در «
كلّ شيء طاهر» به عنوان موضوع براى حكم به طهارت واقع شده است، «
شىء» به عنوان اوّليش نيست بلكه «
شىء» به عنوان اين كه مشكوك الطهارة و النجاسة است مى باشد. گويا دنبال شىء
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج2، ص298 ـ 300
- 2 ـ لا يخفى أنّ المحقق الخراساني(رحمه الله) في حاشية الفرائد (ص186 ـ 188) قال بإمكان استفادة الحكم الواقعي و القاعدة و الإستصحاب معاً من الرواية بل ادّعى ظهور الرواية فيها.
- و صرّح بذلك المحقق النائيني(رحمه الله)حيث قال:« ... و منهم من قال بدلالة الصدر على الحكم الواقعي و القاعدة معاً و دلالة الغاية على حجية استصحاب الطهارة، و هو الذي اختاره المحقق الخراساني(رحمه الله)». فوائدالاُصول، ج4، ص367
- 3 ـ رجوع شود به: كفاية الاُصول، ج1، ص133 و ج2، ص298
(صفحه132)
يك صفتى وجود دارد و گفته شده است: «كلّ شىء شكّ في طهارته و نجاسته فهو طاهر». يعنى «فهو طاهر بالطهارة الظاهرية».(1) درنتيجه مشهور مى خواهد بگويد: اين عبارت، نه ربطى به طهارت واقعيّه دارد و نه ربطى به مسأله استصحاب دارد. «
حتّى تعلم» غايت براى حكم نيست بلكه براى بيان موضوع است و خصوصيت موضوع را بيان مى كند و اشياء به عناوين اوّليه شان در اين جا موضوع نيستند ما نمى خواهيم بگوييم: «فلان شىء به عنوان اوّلى طاهر است». و اين گونه نيست كه مغيّى در اين عبارت بخواهد مطلبى را بيان كند و غايتْ مطلب ديگر را، بلكه مجموع صدر و ذيل و غايت و مغيّى عبارت از حكم به طهارت ظاهريه در مورد اشياء مشكوك الطهارة و النجاسة مى باشد.
و ما گفتيم: فرقى نمى كندكه شك در طهارت و نجاست به عنوان شبهه حكميه يا به عنوان شبهه موضوعيه باشد، چون در هردو، عنوان «شىء شكّ في طهارته و نجاسته» وجود دارد.
اكنون ما بايد نكات و خصوصياتى را مورد توجه قرار دهيم سپس باتوجه به آنها ببينيم در بحث اجزاء چه نتيجه اى مى گيريم؟
نكته اوّل: مقصود از شك در «شيء شك في طهارته و نجاسته»، خصوص شك متساوى الطرفين نيست بلكه مراد هرچيزى است كه طريق معتبرى بر نجاست واقعيه يا طهارت واقعيه اش نداريم. بلكه اگر بيّنه اى بر طهارت يا نجاست آن قائم شد، حكم به طهارت يا نجاست آن مى كنيم، هرچند بيّنه براى ما علم آور نباشد. اگر موضوع در قاعده طهارت، يك چنين خصوصيتى داشته باشد، از اين جا كشف مى كنيم كه خود اين حكم، طريقيتى ندارد، چون حكم نمى تواند موضوع خودش را از بين ببرد. قاعده طهارت نمى تواند بگويد: «در مواردى كه شما طريقى به واقع نداريد، من ـ به عنوان قاعده طهارت ـ طريق به واقع هستم» زيرا در اين صورت، خود اين حكم موضوعش را ـ كه نبودن طريق به واقع است ـ از بين مى برد. بلكه قاعده طهارت مى گويد: «جايى
- 1 ـ معناى طهارت ظاهريه را بعداً بيان خواهيم كرد.
(صفحه133)
كه شما طريق به واقع نداريد، من مى خواهم طهارت ظاهريه اى براى شما جعل كنم، با حفظ اين كه طهارت ظاهريه، شما را به واقع نمى رساند و هيچ گونه كاشفيتى نسبت به واقع ندارد».
نكته دوّم: آيا شكى كه در مجراى قاعده طهارت است چه شكى است؟
شك بر دو قسم است:
1 ـ شك مستمر: يعنى شكى كه براى انسان پيش آيد و تا آخر عمر باقى بماند.
2 ـ شك غيرمستمر: يعنى شكى كه براى انسان پيش آيد و پس از مدّتى برطرف شود.
شكى كه در مجراى قاعده طهارت اخذ شده، لازم نيست شك مستمر باشد، بلكه همين اندازه كه واقعاً شك باشد كفايت مى كند. چون گاهى شك انسان، شك بدوى است، مثل اين كه يك لحظه در چيزى شك كند. اين شك، نه مجراى قاعده طهارت است و نه مجراى ساير اصول عمليه. بلكه بايد شك او واقعى باشد اگرچه بعداً كشف خلاف شود.(1) مثلا از او سؤال مى كنند: «آيا لباس تو پاك است يا نجس؟» مقدارى فكر مى كند و مى گويد: «نمى دانم».
اگر كسى احتمال دهد كه مراد از شك در مانحن فيه عبارت از شك مستمر است در اين صورت قاعده طهارت كمتر موضوع پيدا مى كند. مواردى كه انسان شك پيدا مى كند، كم اتفاق مى افتد كه به دنبالش يك يقين بر بقاى شك تا ابد وجود داشته باشد. در حالى كه وقتى انسان به مذاق شارع مراجعه مى كند مى بيند شارع قاعده طهارت را براى تسهيل بر مردم و امتنان بر آنان وضع كرده است.
ممكن است كسى بگويد: لازم نيست انسان يقين به بقاء شك تا ابد داشته باشد، بلكه همين اندازه كه احتمال بقاء شك داشته باشيم، استصحاب كرده و شك خود را مستمر نموده و قاعده طهارت را جارى مى كنيم.
- 1 ـ بعداً خواهيم گفت كه تعبير به «كشف خلاف» داراى مسامحه است.