(صفحه260)
بررسى كلام مرحوم آخوند
آيا كلام مرحوم آخوند در تمام موارد شرايط تكليف پياده مى شود؟
تكليف ـ كه در اين جا مضاف اليه شرايط قرار گرفته است ـ داراى دو معنا است: معناى مصدرى و معناى اسم مصدرى.
تكليف به معناى مصدرى يعنى حكم كردن و دستور صادر كردن و اين همان چيزى است كه مرحوم آخوند در مورد آن فرمود: «اين عمل اختيارى مولاست و مسبوق به اراده و مبادى اراده است و آنچه در اين عمل اختيارى نقش دارد همين مسائل نفسانى است». ولى تكليف به معناى اسم مصدرى هم مى آيد. مثلاً «ايجاب» معناى مصدرى و «وجوب» معناى اسم مصدرى براى تكليف است.
ما بعضى از چيزها را ملاحظه مى كنيم كه به حسب واقع شرطيت براى ايجاب ندارد امّا شرطيت براى وجوب دارد. مثلاً ايجابْ الان واقع شده امّا تا زمانى كه آن شرط در خارج تحقّق پيدا نكند حكم فعليت پيدا نمى كند. به عبارت ديگر: مرحله ايجاب، همان مرحله انشاء بوده و مرحله وجوب، مرحله فعليت است. مرحله انشاء، اضافه به حكم مولا و حاكم دارد امّا مرحله فعليت، اضافه به مولا ندارد بلكه اضافه به حكم به معناى اسم مصدرى دارد.
مثلاً اگر مولا بگويد: «إن جائك زيدٌ فأكرمه» اين يك حكم تعليقى انشائى است كه به عنوان اين كه قول مولا و عمل اختيارى مولاست، الان تحقّق پيدا كرده است. مولا اكرام زيد را تصوّر كرده و تصديق به فايده آن نموده و حتى مجىء زيد را به عنوان شرطيت در نفس خودش آورده سپس انشاء حكم كرده است بعد از اين كه انشاء تمام شد، مأمور بايد در انتظار تحقّق شرط ـ يعنى آمدن زيد ـ باشد. چون وجوب اكرام انشائى تعليقى، در صورتى فعليت پيدا مى كند كه مجىء زيد در خارج تحقّق پيدا كند. پس در اين جا وجود ذهنى مجىء زيد، شرطيت دارد براى مرحله انشاء حكم. امّا وجود خارجى مجىء زيد شرطيت دارد براى مرحله فعليت حكم. يعنى وجوب اكرام، به معناى اسم مصدرى، در صورتى گريبان مأمور را مى گيرد كه مجىء زيد در خارج حاصل شده
(صفحه261)
باشد. بنابراين در اين جا توانسته ايم مشروطى را به نام حكم تصوّر كنيم كه شرط آن عبارت از وجود خارجى يك چيز است.
درنتيجه اگر ما تكليف را به معناى انشاء و صدور حكم از جانب مولا بدانيم، جز مراحل نفسانى چيز ديگرى در آن نقش ندارد. امّا در شرعيات، شرايط تكليف اين گونه نيست. وقتى مولا دو ساعت به غروب آفتاب مى گويد: «إذا جاء وقت غروب الشمس يجب عليك صلاة المغرب و العشاء»، چه چيز در وجوب صلاة مغرب و عشاء نقش دارد؟ اگر وجود ذهنى غروب شمس نقش دارد، وجود ذهنى قبل از تحقّق غروب هم حاصل است، پس چرا قبل از تحقّق غروب، نماز مغرب و عشاء واجب نيست؟ آنچه در حكم ـ به معناى اسم مصدرى ـ و در فعليت وجوب نماز مغرب و عشاء نقش دارد اين است كه غروب شمس در خارج تحقّق پيدا كند.
آيا براى شرط متأخّر و متقدّم مى توان در شرعيات مثالى پيدا كرد؟
ما در دوره قبل گفتيم: در شرعيات مثالى براى شرط متأخّر و متقدّم وجود ندارد ولى پس از تأمّل بيشتر به نظر مى رسد كه بنا بر يك مبنا بتوان مثالى براى آن مطرح كرد. حال فرض مى كنيم در شرعيات مثالى براى آن نداشته باشيم و در مثال «إن جائك زيد فأكرمه» نيز مجىء زيد را شرط مقارن براى فعليت وجوب اكرام ـ به معناى اسم مصدرى ـ بدانيم و بگوييم: تا وقتى مجىء زيد تحقّق پيدا نكرده، وجوب اكرام ـ به معناى اسم مصدرى ـ تحقّق و فعليت ندارد و به مجرّد اين كه مجىء زيد تحقّق پيدا كرد، همان لحظه، وجوب اكرام هم تحقّق پيدا مى كند. همان طور كه مسأله تحقّق وقت غروب شمس در خارج با وجوب صلاة مغرب و عشاء مقارنت زمانى دارد.
امّا اگر مولا بگويد: «إن جائك زيدٌ فأكرمه بعد ساعتين»، يعنى دوساعت بعد از مجىء زيد در خارج، وجوب اكرام مى آيد. در اين جا شرط تكليف، متقدّم بر تكليف مى شود و نمى توان آن را به وادى وجود ذهنى برد، چون آن مجىء زيد كه دو ساعت بعد از آن مسأله وجوب اكرام مى آيد، عبارت از مجىء زيد در خارج است نه آن مجىء كه در ذهن مولاست».
(صفحه262)
حال ما به مرحوم آخوند مى گوييم: «شما اين مسأله را چگونه با قاعده عقليه(1)تطبيق مى دهيد؟ اين را كه نمى شود به وجود ذهنى ارجاع داد، زيرا در اين جا معناى مصدرى ـ كه مربوط به مولا بود ـ مطرح نيست بلكه معناى اسم مصدرى مطرح است و معناى اسم مصدرى مربوط به فعليت حكم است به همين جهت مى گوييم: مجىء زيد به عنوان شرط تكليف است».
ذكر اين نكته لازم است كه اشكال ما به مرحوم آخوند مبتنى بر اين نيست كه در شرعيات مثالى براى شرط متقدّم يا متأخّر پيدا كنيم، بلكه اشكال بر ايشان وارد است هرچند مثال شرعى هم براى آن پيدا نشود.
امّا
مثال شرعى كه به نظر ما رسيده اين است كه در باب وجوب حج، مشهور قائل به واجب معلّق شده اند. مشهور مى گويند: «كسى كه امروز استطاعت پيدا مى كند، همين امروز حج برايش وجوب پيدا مى كند و فرا رسيدن وقت به عنوان قيد براى واجب است». ولى بعضى واجب معلّق را قبول ندارند و مى گويند: «اراده نمى تواند به امر استقبالى تعلّق بگيرد». ما در جاى خود خواهيم گفت كه حق با مشهور است ولى فعلاً كارى به آن نداريم. امّا سؤال اين است كه كسانى كه واجب معلّق را قبول نكرده اند، بامسأله حج چگونه برخورد مى كنند؟ از يك طرف شرطيت استطاعت براى وجوب حج را نمى توانند منكر شوند و از طرف ديگر زمان را هم شرط وجوب مى دانند نه قيد براى حج. درنتيجه كسى كه مثلاً دو ماه قبل از موسم حج استطاعت پيدا كرد، حج برايش واجب نمى شود بلكه استطاعت شرطيت دارد براى وجوبى كه در موسم حج ـ يعنى هشتم ذى حجّه ـ تحقّق پيدا مى كند. اينان نه مى توانند شرطيت استطاعت را انكار كنند ـ چون ضرورى فقه است ـ و نه مى توانند مسأله دخالت زمان در وجوب را منكر شوند، چون واجب معلّق را منكرند و مى گويند: معنا ندارد چيزى قبل از وقت خودش وجوب پيدا كند، همان طور كه وجوب نماز مغرب و عشاء بعد از غروب شمس است، زمان وجوب حج هم موسم حج است. ما از منكرين واجب معلّق سؤال مى كنيم: «آيا
- 1 ـ كه درارتباط با علت و معلول و اجزاء علت بود و يكى از اجزاء علت هم مسأله شرط است.
(صفحه263)
استطاعتى كه شرط وجوب حج است، استطاعتى است كه روز هشتم ذى حجّه حاصل شود؟» هيچ فقيهى نمى تواند ملتزم به چنين چيزى شود، چون استطاعت روز هشتم ذى حجّه نمى تواند انسان را به مكّه برساند. بنابراين اينان چاره اى ندارند جز اين كه بگويند: «استطاعت الان، با وجود خارجى اش، شرطيت دارد براى وجوب حج در موسم خودش». پس بنابر قول به انكار واجب معلّق، ما توانستيم در شرعيات مثالى براى شرط متقدّم بر مشروط پيدا كنيم.
البته همان طور كه گفتيم: «اين مثال بنابر مبناى انكار واجب معلّق است». امّا كسانى ـ چون مرحوم آخوند و مشهور ـ كه واجب معلّق را پذيرفته اند مى گويند: «الان كه مستطيع مى شود، حج براى او واجب مى شود و بين شرط و مشروط مقارنت وجود دارد و زمان به عنوان قيد براى واجب است».
ممكن است كسى بگويد: كه اگر ما واجب معلّق را انكار كرديم و گفتيم: «استطاعتى كه مثلاً دو ماه قبل از موسم حج حاصل شده، شرط است براى وجوب حج در موسم حج» در اين صورت، اشكالى مطرح مى شود و آن اين است كه: استطاعت، حدوثش به تنهايى براى وجوب حج كفايت نمى كند بلكه بايد اين استطاعت تا زمان حج باقى باشد. به عبارت ديگر: ما در باب شرط متقدّم، در جاهايى كه قاعده عقليه انخرام پيدا مى كرد، موردش را بايد جايى فرض كنيم كه شرط متقدّمْ وجود پيدا كرده و منعدم شود، امّا اگر تا زمان مشروط باقى ماند، ديگر آن را شرط متقدّم نمى نامند بلكه چنين شرطى شرط مقارن خواهد بود، چون بقاء اين شرط دخالت در مشروط دارد و بقائش مقارن با مشروط است، چون ما در مورد شرط مقارن گفتيم: شرط مقارن، معنايش اين است كه وجود شرط با حدوث مشروط مقارن باشد خواه وجود شرط هم در همان زمان حادث شده باشد يا قبلاً حادث شده و تا زمان مشروط باقى مانده باشد.
حاصل اشكال اين كه در مسأله استطاعت و حج، اگر استطاعتى كه قبل از موسم حاصل شده تا زمان حج باقى نماند، حج هم واجب نخواهد بود و اگر باقى بماند ديگر شرط متقدّم نيست بلكه شرط مقارن است.
(صفحه264)
ما در پاسخ مى گوييم: در آنجايى كه ما گفتيم: «اگر شرطْ وجود پيدا كرده و باقى بماند، شرط مقارن است» به اين جهت بود كه آنچه دخالت در مشروط داشت وجود شرط در همان زمان مقارن با تحقّق مشروط بود و وجود آن در زمان هاى قبلى هيچ نقشى در مسأله نداشت. لذا ما از آن به شرط مقارن تعبير مى كرديم، اگرچه آن شرط ده روز قبل از مشروط وجود پيدا كرده باشد. امّا در مورد مثال حج نمى توان اين گونه فرض كرد. درست است كه اگر دو ماه قبل از حج مستطيع شد و بعد از يك ماه استطاعت او زايل شد، حج براى او واجب نيست، ولى اگر استطاعت قبلى تا زمان حج باقى ماند، آيا حج از چه زمانى واجب بوده است؟ اگر گفته شود: «چون در موسمْ مستطيع است، پس وجوب حج در موسم است و استطاعت به عنوان شرط مقارن است»، لازمه اين حرف اين است كه اگر كسى در موسم حج مستطيع شود، حج برايش واجب شود در حالى كه كسى نمى تواند ملتزم به چنين چيزى شود.
لذا چاره اى نيست جز اين كه گفته شود: «اگر استطاعت دو ماه قبل از موسم حج حاصل شد و تا زمان حج باقى ماند، حج از همان زمان حصول استطاعت واجب بوده است. در اين صورت، براساس فرض انكار واجب معلّق، چگونه مى توان بين اين دو مطلب جمع كرد كه از طرفى فرا رسيدن زمان حج در وجوب نقش داشته باشد و از طرفى استطاعت دو ماه قبل ـ به همين عنوان، نه به عنوان اين كه باقى است و در آن لحظه مقارن با زمان حج، مستطيع است(1)ـ نقش داشته باشد.
درنتيجه راه حلّ مرحوم آخوند و امام خمينى (رحمه الله) نتوانست اشكال شرط متقدّم و متأخّر را در همه موارد حلّ كند، چون راه حلّ اين دو بزرگوار فقط در مورد شرايط مربوط به انشاء حكم ـ كه درارتباط با عمل مولاست ـ قابل قبول بوده امّا شرايطى كه مربوط به فعليت حكم و تكليف به معناى اسم مصدرى است، بدون ترديد، خارجيت آنها نقش دارد نه وجود ذهنى شان.
- 1 ـ زيرا اگر ملاكْ لحظه تقارن با حج باشد بايد كسى كه در آن لحظه مستطيع مى شود، حج براى او واجب باشد در حالى كه خود منكرين واجب معلّق هم قائل به اين نيستند.