(صفحه364)
گرفته است و آن شوق ناقص، از ذى المقدّمه به مقدّمه سرايت كرده است و در اين صورت، شوق متعلّق به ذى المقدّمه به حالت ركود باقى مى ماند و اراده اى درارتباط با آن مطرح نيست ولى وقتى سراغ مقدّمات مى آييم، باتوجه به اين كه مقدّمات فعليت دارد و قبل از ذى المقدّمه تحقّق پيدا مى كند، شوق متعلّق به مقدّمات، يكى پس از ديگرى تأكّد پيدا كرده و به مرتبه كمال مى رسد و تبديل به اراده مى شود. شوق متعلّق به مقدّمه اوّل، تبديل به اراده مى شود ـ چون وقت آن الان است و مانعى هم وجود ندارد ـ پس مقدّمه اوّل را اراده مى كند. امّا اراده مقدّمه اوّل ترشحى نيست. آنچه ترشحى است اصل شوق است نه عنوان اراده. اين معنا در مقدّمه دوّم و مقدّمه سوّم و ساير مقدّمات هم پياده شده و شوق مربوط به آنها به اراده تبدّل پيدا مى كند. وقتى يكايك مقدّمات، از روى اراده تحقّق پيدا كرد نوبت به ذى المقدّمه مى رسد و در اين جا آن شوقى كه در ذى المقدّمه ركود پيدا كرد ـ چون امكان تحقّق ذى المقدّمه بدون مقدّمه وجود نداشت ـ به اراده تبديل مى شود، زيرا بعد از تحقّق مقدّمات، امكان تحقّق ذى المقدّمه فراهم شده است. و درحقيقت، در اين جا اراده مربوط به ذى المقدّمه بعد از تحقّق مقدّمات پيدا مى شود. امّا آنچه از ذى المقدّمه به مقدّمه سرايت مى كند، مجرّد شوق است و ما مجرّد شوق را اراده نمى دانيم، لذا شوق مربوط به هريك از مقدّمات بايد به لحاظ امكان و ظرف زمانى اش تبدّل به اراده پيدا كند و پس از تمام شدن مقدّمات و امكان تحقّق ذى المقدّمه، شوق را كد ذى المقدّمه هم تبديل به اراده مى شود.
مرحوم محقّق اصفهانى پس از پاسخ دادن از كلام مرحوم آخوند، بحث خود را ادامه داده و در مورد استحاله تعلّق
اراده تشريعيه(1) به امر استقبالى مى فرمايد: در اراده تكوينيه، انسان اراده مى كند كه خودش كارى را انجام دهد ولى در اراده تشريعيه،
- 1 ـ بايد توجه داشت كه اين بخش از كلام مرحوم اصفهانى، عين واجب معلّق است، چون اراده تشريعيه، همان بعث اعتبارى و وجوبى است كه در واجب تحقّق دارد.
(صفحه365)
اراده مى كند كه ديگرى كارى را از روى اراده و اختيار خود انجام دهد. در اين صورت، مولا با خود مى گويد: «اگر اين فعل بنا بود از خود من صادر شود، راه رسيدن به آن عبارت از اراده تكوينيه و شوق مؤكّدى است كه عضلات را به طرف مراد تحريك مى كند. امّا اين جا كه مولا از طرفى مى خواهد فعل توسط عبد انجام شود و از طرفى مى خواهد صدور فعل از عبد، اختيارى باشد، مولا مى بيند: صدور فعل اختيارى از ناحيه عبد، در اختيار مولا نيست و فاعلش همان عبد است و معقول نيست كسى اراده كند صدور فعل اختيارى از ناحيه ديگرى را، لذا وقتى با اين مشكل مواجه مى شود، مى بيند راه حلّ آن اين است كه مولا از راه تسبيب وارد شود يعنى در عبد ايجاد داعى و محرك كند كه آن داعى و محرك، عبد را تحريك كند به اين كه فعل را اختياراً انجام دهد. داعى و محرك همان ايجاب و الزام و دستور و بعث اعتبارى است كه از ناحيه مولا صادر مى شود. اين بعث اعتبارى، يك جهتش مربوط به مولاست و آن اين است كه صدور اين بعث اعتبارى از ناحيه مولا، صدور ارادى و اختيارى است و بين اراده و مراد او هيچ تخلّف و انفكاكى وجود ندارد، همان طور كه بين اراده و مراد، در اراده تكوينيه تخلّف و انفكاك وجود ندارد. در اراده تكوينيه، ارادهْ مولا را تحريك مى كرد تا مراد را خودش انجام دهد و فاصله اى بين مراد و اراده نبود. اين جا هم آن شوق مؤكّد، مولا به صادر كردن بعث اعتبارى تحريك مى كند كه اين بعث اعتبارى، فعلى است يعنى الان تحقّق دارد.
طرف ديگر اين بعث اعتبارى عبارت از مأموربه است. كه در واجب معلّق، يك امر استقبالى است كه بعداً تحقّق پيدا مى كند. درنتيجه در ناحيه بعث مولا، انفكاكى بين اراده و مراد بهوجود نيامده است، امّا مولا مى بيند در عبد هيچ گونه تحرّكى حاصل نشده است، البته نه از اين جهت كه عبد بخواهد تخلّف كند، بلكه از اين جهت كه مأموربه عبارت از مسافرت فرداست و هنوز فردايى تحقّق پيدا نكرده است. پس درحقيقت، بعث كامل از ناحيه مولا صادر شده است ولى در برابر اين بعث، هيچ گونه انبعاثى از ناحيه عبد تحقّق پيدا نكرده است و بين بعث و انبعاث انفكاك حاصل شده است. در
(صفحه366)
حالى كه ـ با آن بيانى كه درارتباط با اراده تكوينيه مطرح شد ـ اين جا هم نبايد بين بعث و انبعاث فاصله اى وجود پيدا كند همان طور كه بين بعث و اراده مولا كه متعلّق به بعث بود، هيچ گونه انفكاكى پيدا نشد.
خلاصه اشكال مرحوم اصفهانى به صاحب فصول (رحمه الله) اين شد كه انفكاك بين اراده و مراد، هم در اراده تكوينيه و هم در اراده تشريعيه، امر غيرمعقولى است.(1)
بررسى كلام مرحوم اصفهانى:
بيان ايشان شايد بهترين بيانى باشد كه درارتباط با استحاله واجب معلّق مطرح شده است به گونه اى كه اگر بتوانيم آن را مورد مناقشه قرار دهيم، بيان هاى ديگر به طريق اولى مورد مناقشه قرار خواهد گرفت.
اشكالات كلام مرحوم اصفهانى در مورد اراده تكوينيه
اشكال اوّل:(2) كلام مرحوم اصفهانى مبتنى بر اين است كه ما اراده تكوينيه را آن گونه كه ايشان معنا كردند ـ و تعريف مشهور و مرحوم آخوند هم به همين كيفيت بود ـ معنا كنيم يعنى بگوييم: «اراده ـ كه عبارت از شوق مؤكّدى است كه محرّك عضلات به طرف مراد مى باشد ـ داراى مراتب و قواى متعدّدى است، مانند قوّه عاقله، قوّه شوقيه و قوّه عامله. خود قوّه شوقيه هم داراى مراتبى است و وقتى به مرتبه كمال رسيد ـ كه ما از آن به شوق مؤكّد تعبير مى كنيم ـ عنوان اراده و قصدْ تحقّق پيدا مى كند». ولى آيا واقعاً اين طور است؟ به عبارت ديگر: آيا اراده و قصد، مربوط به قوّه شوقيه است؟ طبق تعريف ايشان، اين يك مطلب مسلّمى است.
تعريفى كه مشهور براى اراده مطرح كردند، تعريفى نيست كه آيه يا روايتى بر آن
- 1 ـ نهاية الدّراية، ج1، ص344 ـ 348
- 2 ـ اين اشكال، مهم ترين اشكالى است كه بر كلام مرحوم اصفهانى وارد است و اساس كلام ايشان را از بين مى برد.
(صفحه367)
وارد شده باشد تا ما ناچار شويم تعبّداً آن را بپذيريم. به نظر ما هيچ سنخيتى بين اراده و شوق وجود ندارد، زيرا شوق، هرجا تحقّق پيدا كند ـ هرچند مرتبه ضعيف آن هم باشد ـ يك حالت انفعالى براى نفس انسان است. انسان فايده يك چيز را درنظر مى گيرد، سپس تحت تأثير اين فايده قرار گرفته و حالت شوق در او پيدا مى شود و علاقه مند به آن چيز مى شود. حتّى اگر به سرحدّ عشق هم برسد، عشقْ هم يك حالت انفعالى براى نفس انسان است. لذا در عرف از باب مثال گفته مى شود: فلان شخص وقتى از فلان كتاب تعريف كرد، من شوق به مطالعه آن پيدا كردم، يعنى تحت تأثير حرف او قرار گرفتم. و لازم هم نيست كه انفعالْ از غير باشد. بلكه ممكن است از خودِ انسان باشد. انسان وقتى فايده يك چيز را ملاحظه كرد و تصديق به آن فايده كرد، علاقه مند به تحقّق آن فايده مى شود. بنابراين شوق، يك حالت انفعالى است و حتّى اگر به مرحله كمال و تأكّد هم برسد از انفعالى بودن خارج نمى شود، چون كمال و تأكّد، حقيقت و ماهيت شىء را تغيير نمى دهد. اگر چيزى از سنخ انفعالى بود، در تمام مراتبش انفعالى خواهد بود.(1) بنابراين، شوق در هرجا باشد، يك حالت انفعالى است.
امّا آيا اراده چيست؟ اراده، يك حالت فعلى براى نفس انسان است. اراده يعنى نيرويى كه مؤثّر در ايجاد فعل است. بنابراين اراده يك حالت فعاله و يك نيروى عامله و نيروى فعلى به حساب مى آيد. لذا ما در تعبيرات عرفى خودمان اين معنا را مى بينيم مثلاً رفيق شما در فكر خريدن خانه است، يك وقت از او سؤال مى كنيد: « آيا شما اراده خريدن خانه نموده اى؟»، يكوقت هم از او مى پرسيد: «آيا براى شما شوق مؤكّد براى خريدن خانه حاصل شده است؟»، آيا معناى اين دو عبارت يكسان است؟ طبق بيان مرحوم اصفهانى در مورد اراده، بايد معناى اين دو عبارت يك چيز باشد، در حالى كه در
- 1 ـ حتّى در مسأله وجود هم مى توان گفت: «اگرچه بين ممكن الوجود و واجب الوجود فاصله بسيار است ولى وجود مضاف اليه در هردو يك معنا دارد با اين فرق كه همين وجود، در يك مورد وجوب پيدا كرده و در موارد ديگر اتّصاف به امكان دارد و اين اختلاف ها ماهيت را تغيير نمى دهد».
(صفحه368)
تعبيرات عرفى بين اين دو عبارت فرق وجود دارد. تصميم و اراده در جايى است كه يك نيروى فعلى و يك قوّه فعاله براى نفس پيدا شده باشد و ما ـ به تبعيت از امام خمينى (رحمه الله) ـ گفتيم كه اراده به خلاّقيت نفس تحقّق پيدا مى كند يعنى خداوند با اين كه خالق مطلق است، شعبه محدودى از خلاّقيت را به نفس انسان عنايت كرده است و هنگامى كه مبادى اراده تحقّق پيدا كرد، انسان اراده را خلق مى كند.(1) وقتى در تعبيرات عرفى گفته مى شود: «آيا براى فلان كار اراده كردى يا نه؟» اين تعبير نشان مى دهد كه انسان مى توانسته در مورد آن كار اراده كند و مى توانسته اراده نكند. و چيزى كه مى توانسته اراده كند و مى توانسته اراده نكند، نفس انسانى است.
درنتيجه شوق، يك حالت انفعالى و تأثّر براى نفس است اگرچه به مرحله كمال و تأكّد هم برسد. ولى اراده يك حالت فعلى و مؤثّريت براى نفس است و سنخ اين دو با يكديگر فرق مى كند، پس چگونه مى توان اراده را از مقوله شوق به حساب آورد؟
بلكه
بعضى معتقدند كه شوق نه تنها اراده نيست بلكه در مبادى اراده هم دخالت ندارد. البته به اين معنا كه وجود شوق در مبادى اراده ضرورتى ندارد،(2) لذا بعضى از مواقع انسان چيزهايى را اراده مى كند كه نسبت به آنها هيچ علاقه و شوقى ندارد. مثلاً مريض با نهايت كراهتى كه نسبت به استفاده بعضى از داروها دارد، استعمال آن را اراده مى كند، به جهت فايده اى كه بر آن مترتّب است. حتّى گاهى نياز به عمل جراحى پيدا مى كند به گونه اى كه منجر به قطع يكى از اعضاى او مى شود و با نهايت كراهتى كه نسبت به آن دارد، اراده انجام آن عمل را مى نمايد.
البته به نظر ما اين حرف داراى
مناقشه است، زيرا آنچه اين بعض مى گويد در صورتى درست است كه شوق را با مراد بسنجيم، امّا اگر گفتيم: «اوّلين مبدأ اراده،
- 1 ـ همان طور كه مسأله تصوّر نيز به خلاّقيت نفس انسان حاصل مى شود. تصوّر، وجود ذهنى است و كسانى كه قائل به وجود ذهنى مى باشند، معتقدند «وجود ذهنى داراى واقعيت است و يك امر تخيّلى نيست». و اين وجود ذهنى را نفس انسان خلق كرده است.
- 2 ـ هرچند در بسيارى از موارد تحقّق دارد.