جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه369)
عبارت از تصوّر و دوّمين مبدأ آن تصديق به فايده مراد است، كه بر اثر اين تصديق، براى انسان شوقى نسبت به همين فايده حاصل مى شود، نه اين كه شوق نسبت به مراد باشد، چون شوق، يك حالت انفعالى و امرى است كه متأثّر از چيز ديگر است و آن چيزى كه اين حالت انفعالى را بهوجود مى آورد، عبارت از مراد نيست بلكه تصديق به فايده مراد است»، در اين صورت در مسأله استعمال دارو و جراحى منجر به قطع عضو هم شوق متعلّق به فايده ـ يعنى سلامت انسان ـ وجود دارد. اگرچه نسبت به خود جراحى و قطع عضو هيچ گونه شوقى تعلّق نگرفته است.
بنابراين در اين مثال ها هم شوق تحقّق دارد، چون متعلّق شوق همان فايده مترتّب بر مراد است نه خود مراد و همين فايده است كه حالت تأثّر و انفعالى شوقى را محقّق مى كند.
ولى وجود شوق در بعضى موارد، ضربه اى به آنچه گفته شده نمى زند و حتّى اگر در تمام موارد هم وجود داشته باشد، بازهم مقوله اراده و مقوله شوق با يكديگر تفاوت دارند.
درنتيجه ما نمى توانيم تعريف «الإرادة هوالشوق المؤكّد...» را بپذيريم.
اشكال دوّم: ايشان فرمودند: «اراده، جزء اخير علت تامّه است» يعنى ساير مقدّمات و خصوصياتى كه در علت تامّه اعتبار دارد ـ مثل مقتضى و شرط و عدم مانع ـ تحقّق دارد و فقط يك جزء آن به نام اراده باقى است كه وقتى آن جزء هم تحقّق پيدا كرد، علت تامّه كامل مى شود و به دنبال آن حتماً بايد معلول تحقّق پيدا كند، زيرا در فلسفه مسلّم است كه انفكاك بين علت تامّه و معلول، معنا ندارد. بنابراين اگر اراده به عنوان جزء اخير علت تامّه شد بايد پس از تحقّق اراده، فوراً معلول هم تحقّق پيدا كند. معلول هم عبارت از تحريك عضلات به طرف مراد است. اين بيان ايشان داراى اشكال است زيرا:
اوّلاً: چه دليلى بر اين كه «اراده، جزء اخير علت تامّه است» وجود دارد؟ آيا آيه و روايتى بر اين مطلب دلالت مى كند؟ آيا از قواعد مسلّم فلسفه است؟ مرحوم اصفهانى
(صفحه370)
در كلام خودشان اين مطلب را به عنوان يك مطلب مسلّم دانسته اند و هيچ برهان و دليلى براى اين مسأله اقامه نكرده اند و حتّى استشهاد به وجدان هم ننموده اند. ايشان مى فرمايد: «گفته اند كه اراده جزء اخير علت تامّه است»، در حالى كه مجرّدِ «گفته اند» نمى تواند مدرك و دليل باشد.
ثانياً: ما وقتى خودمان مسأله را در خارج بررسى مى كنيم مى بينيم چنين چيزى واقعيت ندارد.
واضح ترين موردى كه ممكن است در آن مسأله علّيت و معلوليت تخيّل شود ـ و شايد همين مورد، سبب چنين ادعائى شده است ـ آنجايى است كه اراده انسان متعلّق به نفس تحريك عضلات بشود، در اين جا مراد ما نه مقدّمه لازم دارد و نه فاصله زمانى در كار است. مثلاً كسى نشسته است و اراده قيام مى كند و دست يا پاى خود را حركت مى دهد، در اين جا مراد، بلافاصله تحقّق پيدا مى كند. ولى آيا اگر چيزى پشت سر چيز ديگر تحقّق پيدا كرد، بايد مسأله علت و معلول ـ و اين كه اراده، جزء اخير علت تامّه است  ـ را مطرح كنيم.؟ در اين جا واقعيات ديگرى وجود دارد. وقتى ما نشسته ايم و اراده قيام مى كنيم، بايد اوّلاً: پاى ما سالم و در اختيارمان باشد ثانياً: مانعى دركار نباشد. در اين جا وقتى اراده مى كنيم، قيام تحقّق پيدا مى كند ولى در همين جا يك واقعيتى مطرح است و آن اين است كه آيا قيامى كه ما اراده مى كنيم مطلق قيام است يا قيام همين الان كه نشسته ايم؟ روشن است كه قيام مقيّد به همين الان را اراده مى كنيم و الاّ گاهى اوقات انسان اراده مى كند حركت عضلات را ولى اين مقيّد به زمان استقبال است. مثلاً ممكن است شما امروز اراده كنيد كه فردا صبح پياده روى كنيد. روشن است كه پياده روى مقيّد به حال مراد شما نيست بلكه پياده روى مقيّد به فردا مراد شماست. اين جا در مراد يك خصوصيتى وجود دارد كه آن خصوصيت، الان تحقّق ندارد و فردا تحقّق پيدا مى كند. با اين كه اراده شما به چيزى غير از حركت عضلات تعلّق نگرفته است و اين اراده، همين الان تحقّق دارد. ولى چون مراد شما مقيّد به استقبال است، معنا ندارد كه همين الان تحقّق پيدا كند. درنتيجه خصوصيت حاليت است كه موجب
(صفحه371)
مى شود به مجرّد اراده حركت عضلات ـ درصورت سلامت عضو و عدم مانع ـ مراد ما تحقّق پيدا كند و اگر اين خصوصيت كنار رفت جايى براى تحقّق اين مراد باقى نمى ماند.
آيا اين وقوع حركت عضلات بعد از اراده، در همين جايى كه شرطش موجود و مانعش مفقود است و مراد شما هم مقيّد به فعليت و حاليت است، چه دلالتى بر اين دارد كه اراده، علت تحقّق اين مراد و جزء اخير علت تامّه است؟ عدم انفكاك و نبودن فاصله زمانى بين اراده و مراد، مبناى ديگرى دارد كه آن مبنا ربطى به مسأله علت و معلول ندارد و آن مبنا اين است كه خداوند متعال ـ براساس عنايت و تفضلى كه به انسان داشته است ـ اعضاء و جوارح انسان را مقهور نفس انسانى او قرار داده است. يعنى اگر نفس انسان به چشم او گفت: «ببين»، چشم انسان مثل يك عبد مأمور نيست كه احياناً در مقابل نفس انسان بايستد و بگويد: «نمى خواهم ببينم» و يا اگر به دست خود گفت: «حركت كن» در مقابل نفس انسان بايستد و بگويد: «نمى خواهم اين كار را انجام دهم»، بلكه هرگاه انسان اراده ديدن كند، چشم هم بلافاصله مى بيند و هرگاه اراده حركت دست بنمايد، دست او بلافاصله حركت خواهد كرد و... و هيچ حالت عصيان و نافرمانى در اين گونه اعضا و جوارح وجود ندارد.
درنتيجه در مورد اراده تحريك عضلات ـ كه روشن ترين موردى است كه امكان توهّم مسأله عليت و معلوليت در آن وجود دارد ـ مراد انسان بلافاصله پس از اراده تحقّق پيدا مى كند و هنگامى كه واقعيت مسأله را بررسى كرديم ديديم چيزى به عنوان عليت و معلوليت و جزء اخير علت در اين مسأله مطرح نيست و همين موجب شده است كه بعضى خيال كنند زمانى كه چيزى بلافاصله بعد از چيز ديگرى موجود شد مسأله عليت و معلوليت مطرح است.
علاوه براين، عبارت «اراده، جزء اخير علت تامّه است»، به اين معناست كه آنچه در علت تامّه دخالت دارد ـ يعنى مقتضى و شرط و عدم مانع ـ بايد قبل از اراده تحقّق پيدا كند، در حالى كه در همين مثال كه ما به عنوان واضح ترين مثال براى توهّم مسأله
(صفحه372)
عليت و معلوليت مطرح كرديم، گاهى پس از تحقّق اراده، مى بينيم مراد تحقّق پيدا نكرده است و دليل آن وجود مانع يا عدم تحقّق شرط است كه بعد از اراده مى باشند. اگر اراده، جزء اخير علت تامّه است، معنا ندارد كه بعد از اراده، چيزى به عنوان وجود مانع يا عدم شرط سبب عدم تحقّق مراد بشود. آنجايى كه شما اراده حركت دست كرده ايد ولى شخصى قوى دست شما را گرفته و مانع از حركت آن مى شود، آيا مى توان گفت: اين جا اراده اى وجود ندارد؟ وجداناً در اين جا اراده اى وجود دارد كه به مراتب قوى تر از اراده كسى است كه در حال اختيار دست خود را حركت مى دهد. پس چطور ما مى توانيم ادّعا كنيم كه اراده، جزء اخير علت تامّه است؟
اين بحث در مورد جايى بود كه اراده به حركت عضلات متعلّق شود.
اكنون از اين مثال يك درجه بالاتر مى رويم. اگر اراده به غير از حركت عضلات متعلّق شد، مثل اين كه كسى به علت تشنگى اراده شرب ماء مى كند، سپس مى بيند شرب ماء متوقّف بر اين است كه دست دراز كرده و ظرف آب را برداشته نزديك دهان قرار دهد. اين جا نياز به تحليلى دارد كه اين تحليل، جواب روشنى از مرحوم اصفهانى است كه اراده را جزء اخير علت تامّه قرار مى دهد.
اين تحليل متوقّف بر بيان دو مقدّمه است:
مقدّمه اوّل: همان طور كه در فلسفه مسلّم است بين علت و معلول، تقدّم و تأخّر وجود دارد ولى آيا اين تقدّم و تأخّر زمانى است يا رتبى؟ بزرگان و محقّقين گفته اند: بين علت و معلول، تقدّم و تأخّر رتبى وجود دارد يعنى رتبه علت، مقدّم بر رتبه معلول و رتبه معلول، متأخّر از رتبه علت است. امّا از نظر زمانى، بين علت و معلول، تقارن زمانى تحقّق دارد، يعنى حتّى يك لحظه زمانى هم بين آن دو فاصله اى وجود ندارد.
مقدّمه دوّم: تشخّص اراده، بهواسطه مراد است.(1) يعنى يك اراده، يك مراد لازم دارد و يك اراده نمى توان به دو مراد تعلّق بگيرد. همان طور كه تشخّص علم به معلوم
  • 1 ـ اين هم ـ مانند قاعده قبلى ـ به صورت يك قاعده كلّيه مطرح است.
(صفحه373)
است. اگر معلوم واحد باشد، علم هم واحد است و اگر معلومْ، متعدّد شد، علم هم متعدّد خواهد شد. نظاير علم و اراده هم تعدّد و وحدتشان تابع تعدّد و وحدت متعلّق آنهاست. حتّى آنقدر مطلب دقيق و وسيع است كه در مورد ذى المقدّمه و مقدّمه هم همين طور است مثلاً شما «بودن بر پشت بام» را اراده مى كنيد. فرض مى كنيم «بودن بر پشت بام» مقدّمه اى غير از «نصب نردبان» ندارد. آيا وقتى اراده شما متعلّق به «بودن بر پشت بام» شد، همين اراده متعلّق به «نصب نردبان» مى شود، كه درواقع دو عمل متعلّق يك اراده مى شود؟ خير، در اين جا دو اراده لازم است، كه يكى به ذى المقدّمه و ديگرى به مقدّمه تعلّق مى گيرد و مقدّميت و توقّف، اقتضا نمى كند كه اراده واحد باشد. خود مقدّمه بودن و ذوالمقدّمه بودن دليل بر تعدّد و تغاير است. اگر مرادْ متعدّد شد، اراده هم ـ به حسب تعدّد مراد ـ بايد متعدّد باشد.
حال كه دو مقدّمه فوق روشن گرديد به تحليل مثالى كه ذكر كرديم مى پردازيم:
كسى كه به علت تشنگى اراده شرب ماء مى كند و دست خود را دراز كرده آب را برمى دارد و مقابل دهان قرار مى دهد ـ چون مى بيند غير از اين راهى ندارد ـ آيا اين عمل يك مراد ديگرى است يا همان مراد به اراده اوّل است؟ روشن است كه اين مسأله هم مانند مسأله «نصب نردبان» است. همان طور كه «نصب نردبان» اراده ديگرى ـ غير از اراده متعلّق به «بودن بر پشت بام» ـ نياز داشت، اين جا هم اراده ديگرى ـ هرچند به عنوان مقدّميت ـ بايد متعلّق شود به اين كه اين شخص دست خود را دراز كرده و ظرف آب را بردارد و مقابل دهان قرار دهد.(1) آنوقت سؤال اين است كه الان كه اين شخص نشسته و شرب ماء را اراده كرده است، چرا شرب ماء تحقّق پيدا نكرده است؟ مگر شما نمى گوييد: «اراده، جزء اخير علت تامّه است»؟ مخصوصاً كه در فلسفه مى گويند: «بين علّت و معلول، فاصله زمانى وجود ندارد». اين شخصى كه اين جا
  • 1 ـ اگر نگوييم: «خود اين ها هم افعال متعدّد هستند و اراده هاى متعدّد لازم دارند» ولى ما فعلاً به اين جهتش كارى نداريم و اين ها فعل واحد هم باشند مطلب ما ثابت مى شود.