(صفحه377)
عقلاء وقتى ديدند مولا با شرايط خودش دستورى الزامى را صادر كرد، مى گويند: «عبد بايد در مقابل اين دستور پاسخگو باشد و امر مولا را اطاعت كند». اين طور نيست كه در خارج، قوّه قاهره اى عبد را به سوى مأموربه بكشاند. اين را نبايد با كسر تكوينى و بعث تكوينى مقايسه كرد. مسأله بعث و انبعاث اعتبارى را حتّى در مورد واجب منجّز هم نمى توان با كسر و انكسار تكوينى مقايسه كرد. چنين چيزى معنايش اين مى شود كه احدى از مكلّفين قدرت بر مخالفت مولا را ندارد، چون لازمه مخالفت مكلّف، عدم تحقّق انبعاث از ناحيه اوست در اين صورت آيا بعثْ تحقّق دارد يا نه؟ ما نمى توانيم وجود تكليف را نسبت به عصاة انكار كنيم. حتّى نسبت به كفّار هم ـ بنابر مشهور ـ تكليف نسبت به فروع وجود دارد و در روز قيامت، نسبت به ترك نماز و روزه و ساير واجبات عقاب مى شوند. بنابراين، بعثْ تحقّق دارد، پس انبعاث كجاست؟ شما كه مى گوييد: «تفكيك، امكان ندارد» چگونه در اين جا تفكيك حاصل شده است؟ جهتش اين است كه بعث اعتبارى را نبايد با بعث تكوينى مقايسه كرد. در بعث تكوينى، انبعاث از بعث تفكيك نمى شود ولى در بعث اعتبارى گاهى انبعاث حاصل مى شود و گاهى حاصل نمى شود. بنابراين در اين جا نمى توان مسأله عدم تفكيك انبعاث از بعث را پياده كرد. علاوه بر اين، در آنجايى هم كه موافقت مى شود و مثلاً مولا به عبدش مى گويد: «ادخل السوق و اشتراللّحم»، عبد فوراً دستور مولا را عمل مى كند، آنچه مؤثّر در انبعاث است، نفس بعث نيست بلكه مسأله مهم ترى مطرح است كه سبب شده تا عبد دستور مولا را موافقت كند. امام خمينى (رحمه الله)در مواضع متعدّدى ـ خصوصاً درارتباط با كلام مرحوم نائينى ـ اين مسأله را مطرح كرده اند كه آنچه سبب شده است تا عبد دستور مولا را موافقت كند اين است كه عبد با خود حساب مى كند كه اگر تكليف مولا را انجام ندهد، عقاب مى شود و اگر انجام بدهد چه بسا مورد تشويق قرار خواهد گرفت. اين مطلب همان چيزى است كه ما درارتباط با غايت عبادت مطرح مى كنيم كه عبادات ما يا
«طمعاً في الثواب» است و يا
«خوفاً من العقاب» و اگر ثواب و عقابى دركار نبود، كسى جز اولياء خدا اقدام به انجام عبادات نمى كرد، زيرا انجام دادن يا انجام ندادن عبادات
(صفحه378)
براى او فرقى نمى كرد. آن اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود كه به خداوند عرض مى كرد:
«ما عبدتُكَ خوفاً من نارِك و لا طمعاً في جنّتِك بل وجدتُكَ أهلاً للعبادة فعبدتك»،(1) امّا محرّك امثال ما يا خوف از نار و يا طمع در بهشت است. و اگر خوف از نار و طمع در بهشت نبود،
{أقيمواالصّلاة}هايى كه در قرآن مطرح شده است، هيچ گونه انبعاثى به دنبال نداشت. بله اگر امرى نبود زمينه اى براى موافقت و مخالفت و طاعت و عصيان دركار نبود و نقش بعث همين است كه موضوع براى موافقت و مخالفت درست مى كند، امّا آنچه انسان را تحريك به اتيان مأموربه مى كند نفس بعث نيست بلكه ترس از جهنم و طمع بهشت است.
در اوامر موالى عرفيه و اوامرى كه پدر نسبت به فرزندش صادر مى كند نيز همين طور است. اگر فرزندى اين گونه تصوّر كند كه اگر دستور پدر خود را مخالفت كرد، پدر هيچ عكس العملى نشان نخواهد داد و اگر هم موافقت كرد، هيچ تشويق و پاداشى درارتباط با آن ندارد، چنين فرزندى معمولاً دستورهاى پدر را انجام نمى دهد.
پس بيان امام خمينى (رحمه الله) به اين برگشت مى كند كه در همان مواردى هم كه به دنبال بعث، انبعاثى تحقّق پيدا مى كند، اين گونه نيست كه بعثْ علت براى انبعاث باشد بلكه بعثْ فقط زمينه اى ايجاد كرده و آنچه عبد را براى انجام مأموربه تحريك كرده است همان خوف از عقوبت و طمع در پاداش است.
جواب دوّم:(2) در كلام مرحوم آخوند مطلبى وجود دارد كه مى تواند به عنوان جواب از كلام محقّق اصفهانى (رحمه الله) واقع شود.
بيان مطلب: باتوجه به اين كه بين علت و معلول تقارن زمانى وجود دارد و تقدّم و
- 1 ـ بحار الأنوار، ج70، ص186.
- 2 ـ در اين جا به دو نكته بايد توجه داشت:
- 1 ـ اين جواب با صرف نظر از جواب سابق است.
- 2 ـ درست است كه مرحوم اصفهانى شاگرد مرحوم آخوند بوده است ولى بيان مرحوم آخوند مى تواند به عنوان جواب از كلام محقّق اصفهانى(رحمه الله) واقع شود.
(صفحه379)
تأخّر بين آنها رتبى است نه زمانى، مرحوم آخوند مى فرمايد: در مواردى كه مولا بعث مى كند وبلافاصله انبعاث تحقّق پيدا مى كند،(1) اگر بنا باشد بعث، علت براى انبعاث باشد و بعث و انبعاث همانند نار و حرارت باشند، بايد تقارن زمانى به تمام معنا تحقّق داشته باشد و حتى يك لحظه هم فاصله زمانى بين بعث و انبعاث تحقّق نداشته باشد. در حالى كه ما وقتى خارج را ملاحظه مى كنيم مى بينيم بين بعث و انبعاث معمولاً فاصله زمانى ـ هرچند به مقدار كم ـ وجود دارد. اين گونه نيست كه وقتى مولا به عبدش مى گويد: «اُدخل السوق و اشتر اللّحم» عبد، خواه ناخواه خودش را در مسير بازار ببيند بلكه معمولاً يك دقيقه يا دو دقيقه ـ يا كمتر يا بيشتر ـ بين بعث و انبعاث فاصله وجود دارد.
آيا مرحوم اصفهانى اين فاصله را چگونه حل مى كند؟ آيا اين زمان كوتاه، با عليت و معلوليت منافات دارد؟ اگر منافات دارد ـ كه دارد ـ چه فرقى مى كند كه بين بعث و انبعاث يك دقيقه فاصله شود يا دو روز؟ آيا مى توان گفت: «فاصله بين بعث و انبعاث در مورد فاصله كم ممكن است و در مورد فاصله زياد امتناع دارد»؟ خير نمى توان چنين چيزى گفت. اگر فاصله ممكن است در هردو است و اگر ممتنع است در هردو بايد چنين باشد و هنگامى كه شما فاصله بين بعث و انبعاث را در مورد فاصله كم پذيرفتيد، معنايش اين است كه علت و معلوليت دركار نيست، چون در باب علت و معلوليت، مطلق فاصله مضر است. وقتى عليت و معلوليت دركار نبود و فاصله كم بين بعث و انبعاث امكان داشت، چه فرقى بين فاصله كم و فاصله زياد وجود دارد؟ مسأله، يك مسأله عرفى نيست كه كسى بگويد: «عرف، بين اين ها فرق مى گذارد» بلكه مسأله بر محور استحاله عقليه و عدم استحاله عقليه دور مى زند و عقلاً نمى توان بين فاصله كم و فاصله زياد فرق گذاشت.(2)
- 1 ـ همان گونه كه اشاره كرديم، اين مطلب با صرف نظر از جواب سابق است.
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص163
(صفحه380)
جواب سوّم: اين كه شما (مرحوم اصفهانى) مى گوييد: «انفكاك بين بعث و انبعاث ممكن نيست» به چه معناست؟ واقعيت مسأله اين است كه انبعاث و عدم انفكاك آن از بعث بايد درارتباط با همان چيزى باشد كه مولا به آن بعث كرده است. به عبارت روشن تر: آيا معناى عدم انفكاك اين است كه به مجرّد بعث، بايد انبعاث تحقّق پيدا كند هرچند مبعوث اليه امرى استقبالى باشد؟ مثلاً اگر مولا به عبدخود بگويد: «فردا مسافرت كن»، مبعوث اليه عبارت از مسافرت فرداست و چه بسا اين دستور مولا توأم با تأكيد و تهديد بر مخالفت هم هست. آيا معناى انبعاثى كه انفكاك از بعث ندارد اين است كه الان مسافرت كند؟ مأموربه مولا كه مسافرت الان نيست. مسافرت الان كه محصِّل غرض مولا نيست بلكه چه بسا با غرض مولا تضاد هم داشته باشد. لذا ما بايد بعث و انبعاث را درارتباط با مبعوث اليه ملاحظه كنيم. همان طور كه بين خريد گوشت و خريد روغن مغايرت وجود دارد و اگر مولا گفت: «اشتراللّحم» و عبدى به جاى گوشت، روغن خريدارى كرد، انبعاث حاصل نشده و غرض مولا تحقّق پيدا نكرده است، مسافرت امروز هم با مسافرت فردا مغايرت دارد و چه بسا مسافرت امروز نگذارد غرض مولا حاصل شود. مولايى كه به مسافرت فردا بعث مى كند، انبعاثش به اين است كه عبد فردا مسافرت كند و اگر فردا مسافرت نكرد، انفكاك انبعاث از بعث حاصل شده است امّا اگر امروز مسافرت نكرد انفكاك انبعاث از بعث تحقّق پيدا نمى كند.
خلاصه اين كه معناى عدم انفكاك انبعاث از بعث اين نيست كه انبعاث بايد حتماً مقارن با بعث و به دنبال آن باشد بلكه معنايش اين است كه عبد بايد به آنچه مولا گفته ترتيب اثر بدهد. اگر مولا گفته: «فردا مسافرت كن» حتماً مسافرت را فردا انجام دهد.
نتيجه بررسى كلام مرحوم اصفهانى اين شد كه كلام ايشان ـ كه بهترين بيان درارتباط با اراده تكوينيه و تشريعيه بود ـ هم در مورد اراده تكوينيه و هم در مورد اراده تشريعيه داراى اشكال است و ايشان نتوانست استحاله اراده تكوينى در تكوينيات استقبالى و استحاله واجب معلّق در تشريعيات را اثبات كند.
البته بيان هاى ديگرى درارتباط با استحاله واجب معلّق مطرح شده است ولى آن
(صفحه381)
بيان ها دربرابر كلام مرحوم اصفهانى اهميت چندانى ندارد و به طريق اولى مورد مناقشه قرار خواهد گرفت.
درنتيجه ما اگرچه تقسيم
صاحب فصول (رحمه الله) را ـ از جهت تقسيمى ـ نپذيرفتيم ولى در عين حال واجب معلّق تصويراً و ثبوتاً ممكن است و نمى توان در امكان آن ترديد كرد.
رجوع به اصل بحث:
گفتيم: چيزى كه سبب شد
صاحب فصول (رحمه الله) واجب را به دو قسم معلّق و منجّز تقسيم كند اين بود كه ايشان دو مطلب را كنار هم گذاشته و ملاحظه كرده جمع بين اين دومطلب اين است كه ملتزم به واجب معلّق بشود و الاّ اين تعبير در هيچ آيه و روايتى مطرح نشده است. آن دو مطلب عبارت از اين بود كه:
1 ـ يكى از امورى كه در باب مقدّمه واجب بين بزرگان تقريباً مسلّم است اين است كه وجوب مقدّمه تابع وجوب ذى المقدّمه است. معناى تبعيت اين است كه اگر ذى المقدّمه اتّصاف به وجوب پيدا نكند، مقدّمه هم نمى تواند وجوب پيدا كند.
2 ـ در فقه موارد زيادى ملاحظه شده كه از نظر فتوا يا از نظر روايات، به حسب ظاهر، مقدّمه قبل از ذى المقدّمه وجوب پيدا كرده است.
اكنون مى خواهيم اين موارد را بررسى كنيم:
بررسى مواردى كه در آنها به حسب ظاهر، مقدّمه قبل از ذى المقدّمه وجوب پيدا كرده است:
يكى از اين موارد همان
مسأله حج است كه قبلاً مطرح كرديم. از طرفى فقهاء مى گويند: «به مجرّد حصول استطاعت، بر انسان واجب است كه در مقام تحصيل مقدّمات حج برآيد». و از طرفى در باب حج هم ـ به حسب ظاهر ـ مانند نماز مسأله