جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه549)
صورت «توأم بودن مقدّمه با ساير مقدّمات» تعلّق گرفته است و چنين چيزى به معناى تقييد نيست. در جايى كه مقدّمه همراه با ساير مقدّمات باشد، نه ذاتش تغيير كرده و نه قيدى به همراه آن آمده، بلكه همان مقدّمه است.
سپس مى فرمايد: در اين صورت ما معتقديم وقتى مثلاً ده مقدّمه داريم، اگرچه هرده مقدّمه وجوب دارند ولى ما ده وجوب غيرى نداريم بلكه يك وجوب غيرى داريم ولى نحوه ارتباط اين وجوب غيرى واحد با اين ده مقدّمه، مثل نحوه ارتباط وجوب نفسى متعلّق به صلاة نسبت به اجزاء صلاة است. اين تشبيه از دو جهت است:
1 ـ در امر نفسى متعلّق به اجزاء صلاة، امرْ واحد است ولى اين امر واحد، منبسط بر اجزاء صلاة مى شود و هريك از اين اجزاء، نصيبى از امر خواهند داشت. در مانحن فيه هم كه ذى المقدّمه مثلاً داراى ده مقدّمه است. مى گوييم: يك وجوب غيرى وجود دارد كه منبسط بر مقدّمات مى شود و هريك از اين مقدّمات، نصيبى از اين امر غيرى خواهند داشت و جزئى از امر غيرى به عنوان سهم هريك مى شود.
2 ـ در باب صلاة، وقتى گفته مى شود: «بعض امر، به ركوع تعلّق گرفته است» سؤال مى شود: «آيا ركوع به طور مطلق متعلّق بعض امر قرار گرفته به گونه اى كه اگر سجود و ساير اجزاء نباشد، باز هم ركوعْ متعلّق اين بعض امر است، يا اين كه ركوع مقيّد به ساير اجزاء، متعلّق بعض امر قرار گرفته است؟». پاسخ اين است كه هيچ يك از اين دو مطلب مطرح نيست بلكه در اين جا مطلب سوّمى دركار است و آن اين است كه ركوع داراى دو حالت است: يكوقت ركوعْ همراه با ساير اجزاء است و يكوقت همراه نيست. بعض امر، متعلّق به آن ركوعى است كه توأم با ساير اجزاء باشد. يعنى نه مسأله تقييد مطرح است و نه اطلاق به نحوى كه ساير اجزاء هم نباشد. اين گويا وجود خاصى از ركوع است كه بعض امر به آن تعلّق گرفته است. مى فرمايد: در مانحن فيه كه مى گوييم: «بعض امر غيرى به هريك از مقدّمه ها تعلّق گرفته است» مراد ما نه مطلق مقدّمه است ـ به گونه اى كه شامل مقدّمه اى شود كه ساير مقدّمات همراه آن نيست ـ و  نه مقدّمه مقيّد به اين كه ساير مقدّمات هم همراهش باشد. بلكه مراد مقدّمه در حالى
(صفحه550)
است كه توأم با ساير مقدّمات باشد. و اين گويا وجود خاصى از مقدّمه متعلّق امر غيرى است.(1)
بررسى كلام محقّق عراقى (رحمه الله) :
ايشان در كلامش به «قضيه حينيه» تعبير مى كند. در قضيه حينيه، حينْ نقشى در ترتّب حكم ندارد و همان طور كه گفتيم: «حينْ جنبه عنوان مشير دارد و عنوان مشير هيچ گونه مدخليتى در ترتب حكم ندارد. همان طور كه عنوان «الجالس» در عبارت امام (عليه السلام) كه ـ در حال اشاره به زراره ـ به شخص سؤال كننده فرمود: «عليك بهذا الجالس»، به صورت عنوان مشير است و مدخليتى در حكم ـ يعنى اصل لزوم مراجعه به زراره و استفاده احكام از او ـ ندارد. عنوان «حين» هم همين طور است. مثل اين كه در تعبيرات عرفى گفته مى شود: «زيد وقتى وارد منزل ما شد كه در آن حينْ عَمر خارج مى شد». روشن است كه خروج عَمر هيچ مدخليتى در ورود زيد به منزل ما ندارد ولى براى اين كه خصوصيات مسأله را بهتر روشن كرده باشيم، اين معنا را بيان مى كنيم. به عبارت ديگر: باطن قضيه حينيه، همان قضيه مطلقه با يك معرفى بيشتر است، امّا ازنظر ترتّب حكم بر موضوع و ثبوت محمول براى موضوع هيچ گونه فرقى بين قضيه مطلقه و قضيه حينيه وجود ندارد.
سپس ايشان در ادامه كلامشان به جاى قضيه حينيه، عنوان «حصه توأم» را مطرح كرده فرمودند: «وجوب غيرى به آن حصّه اى از مقدّمه تعلّق مى گيرد كه توأم با ساير مقدّمات باشد تا ذى المقدّمه بتواند بر آن مترتّب شود».
ما به ايشان مى گوييم: «باطن كلمه حصّه، همان عنوان تقييد است. معناى حصّه در مورد مطلق، همان تشعّب مطلق است و مطلق اگر بخواهد تشعّب پيدا كند، راهى غير از تقييد ندارد. آيا وقتى گفته مى شود: «الإنسان إمّا عالم و إمّا جاهل» امكان دارد
  • 1 ـ نهاية الأفكار، ج1، ص340 ـ 344 و مقالات الاُصول، ج1، ص328 ـ 336
(صفحه551)
كه حصّه عالم در مورد انسان غير از حصّه جاهل باشد ولى در عين حال، علم و جهل نقشى به صورت تقييد نداشته باشند؟
روشن است كه چنين چيزى ممكن نيست. عالم يعنى انسانى كه مقيّد به علم است. جاهل يعنى انسانى كه مقيّد به جهل است.
بنابراين واقعيت مسأله اين است كه مرحوم عراقى عنوان ايصال ـ كه در كلام صاحب فصول (رحمه الله) به عنوان قيديت مطرح بود ـ را برداشتهوبه جاى آن اصطلاح «حصه توأم» يا «قضيه حينيه» را به كار برده اند، ولى مطلب يك چيز است و عبارت تغيير پيدا كرده است. در حالى كه ما در مسائلى كه مربوط به مقام ثبوت قضايا است، بايد به بررسى واقعيات پرداخته و تحت تأثير اين عناوين و عبارات و اصطلاحات قرار نگيريم.
درنتيجه اگر مراد ايشان از «حصّه توأم»، همان تقييد باشد، چنين چيزى به همان قيد ايصال در كلام صاحب فصول (رحمه الله) رجوع مى كند. و اگر مراد ايشان مطلق مقدّمه باشد، رجوع به كلام مشهور مى كند. و با «حصّه توأم» نمى توان چيزى درست كرد كه نه حرف مشهور باشد و نه حرف صاحب فصول (رحمه الله)، و احتمال سوّمى در اين جا وجود ندارد. زيرا در مقام ثبوت نمى تواند اهمال و اجمالى دركار باشد.

مقام دوّم (مقام اثبات)

(1)
در مقام اثبات، مرحوم آخوند ابتدا دو اشكال ذيل را به صاحب فصول (رحمه الله) وارد
  • 1 ـ يادآورى: در مورد اين كه آيا مراد صاحب فصول(رحمه الله) از مقدّمه موصله چيست؟ دو احتمال وجود داشت: 1  ـ  قيد ايصال، شرطيت براى وجوب غيرى مقدّمى داشته باشد. 2 ـ قيد ايصال به عنوان قيد براى واجب غيرى باشد نه براى وجوب غيرى. در بحث هاى گذشته روشن گرديد كه احتمال اوّل در همان مقام ثبوت دچار اشكال استحاله است و نوبت به مقام اثبات نمى رسد. امّا در ارتباط با احتمال دوّم بحث هايى مطرح شد و نتيجه اين شد كه در مقام ثبوت، اشكالى به آن وارد نيست. حال در اين جا بحث است كه آيا در مقام اثبات هم اشكالى ندارد يا اين كه داراى اشكال است؟ زيرا اين گونه نيست كه هرچه در مقام ثبوت، ممكن بود، در مقام اثبات هم واقعيت داشته باشد، بلكه شايد مدّعى نتواند ادّعاى خود را اثبات كند.
(صفحه552)
كرده  است:
اشكال اوّل: داعى و باعث بر ايجاب يك شىء عبارت از اثر و فايده اى است كه بر آن مترتّب مى شود. وجوب غيرى هم از اين امر مستثنى نيست و ما مى بينيم اثر مقدّمه و فايده اى كه بر آن مترتّب مى شود، همان تمكّن از انجام ذى المقدّمه است. اين فايده در همه مقدّمه ها وجود دارد، خواه ذى المقدّمه به دنبال آن تحقق پيدا كند يا نه. به عبارت ديگر: «حالت ايصال و عدم ايصال تأثيرى در وجود فايده ندارد». لذا وجوب غيرى بايد به مطلق مقدّمه تعلّق بگيرد و لازمه منحصر كردن وجوب غيرى به مقدّمه موصله، اين است كه ما اوّلاً: يكايك مقدّمات را محكوم به وجوب غيرى ننماييم، بلكه مجموعه آنها را ـ كه از آن به علت تامّه تعبير مى شود ـ محكوم به وجوب غيرى بنماييم و ثانياً: آنچه محكوم به وجوب غيرى مى شود، مطلق علت تامّه نباشد بلكه علت تامّه در خصوص واجبات تسبيبيه و توليديه محكوم به وجوب غيرى شوند. واجبات تسبيبيه و توليديه عبارت از واجباتى است كه وقتى انسان علت تامّه اش را ايجاد كرد، معلول به دنبال آن تحقق پيدا كند، مثلاً اگر ذى المقدّمه عبارت از احراق باشد، اين جا واجب ما يك واجب تسبيبى است، يعنى احراق نمى تواند مستقيماً تحقق پيدا كند بلكه به سبب نار تحقق پيدا مى كند. مرحوم آخوند معتقد است: لازمه مطرح كردن وجوب غيرى در مورد خصوص مقدّمه موصله، اين است كه ما فقط در مواردى بتوانيم وجوب غيرى را مطرح كنيم كه مقدّمه، به طور تكوينى جنبه ايصال داشته باشد، همان طور كه نار علت تامّه براى احراق است و تكويناً ما را به احراق مى رساند و مقدّمه اى كه ايصال تكوينى داشته باشد، فقط عبارت از علت تامّه ـ  آن هم در واجبات تسبيبيه ـ است، امّا در غير علت تامّه ـ مانند سبب و شرط و عدم المانع به صورت جداجدا ـ جنبه موصليت تكوينيه وجود ندارد. اجزاء علت نمى تواند ايصال به معلول داشته باشد. آنچه موصل به معلول است، مجموعه علت تامّه است، آن هم درخصوص نار و احراق كه به مجرّد تحقق نار، ايصال تكوينى تحقق داشته و احراق حاصل مى شود و حتى اراده مكلّف هم نمى تواند مانع از تحقق احراق باشد.
(صفحه553)
در اين جا گوياكسى مى گويد: چرا شما به طور كلّى نمى گوييد: «مجموعه علت تامّه، موصل به معلول است»؟ ذى المقدّمه عبارت از فعل مكلّف است و هر ممكنى نياز به علت تامّه دارد، پس چرا شما مسأله را منحصر به واجبات توليديه و تسبيبيه مى كنيد؟
مرحوم آخوند در پاسخ مى فرمايد: در واجبات غير توليديه اگرچه ما علت تامّه را براى هر ممكنى قائل هستيم ولى اشكال اين است كه متمم علت تامّه در ساير واجبات، عبارت از اراده مكلّف است يعنى مكلّف پس از انجام همه مقدّمات، مى تواند ذى المقدّمه را اراده كند و مى تواند اراده نكند. اگر اراده او به ساير مقدّمات ضميمه شد، علت تامّه تحقق پيدا مى كند.
مرحوم آخوند مى فرمايد: اين كه در ساير واجبات، اراده بخواهد متمم و مكمل علت تامّه باشد، داراى اشكال است، زيرا بنابر مبناى ما اراده امرى غيراختيارى است.(1)
لذا اراده مكمّل علت تامّه نمى تواند متعلّق وجوب غيرى واقع شود. امّا در واجبات توليديه، اراده به عنوان مكمّل علت تامّه نيست. وقتى مقدّمات تحقق نار فراهم شد و نار تحقق پيدا كرد، احراق هم به صورت قهرى تحقق پيدا خواهد كرد. درحقيقت، مكمل علت تامّه در واجبات توليديه، آخرين جزئى است كه ذى المقدّمه ـ به طور قهرى  ـ بر آن مترتّب مى شود. ولى در واجبات غيرتوليديه، اراده به عنوان مكمل علت است يعنى مى شود همه مقدّمات را در خارج ايجاد كرد بدون اين كه انجام ذى المقدّمه را اراده كرده باشد. اگر بخواهد ذى المقدّمه هم وجود داشته باشد، بايد به دنبال مقدّمات، ذى المقدّمه هم اراده شود و اراده نمى تواند متعلّق وجوب غيرى واقع شود.(2)
پاسخ اشكال: به نظر ما اين اشكال مرحوم آخوند به صاحب فصول (رحمه الله) باطل است، زيرا مرحوم آخوند از كلام صاحب فصول (رحمه الله) برداشتى كرده كه اين برداشت صحيح نيست. مرحوم آخوند تصور كرده است كه وقتى صاحب فصول (رحمه الله) عنوان «مقدّمه  موصله» رامطرح مى كند و موصليت را به عنوان صفت براى مقدّمه قرار
  • 1 ـ و اگر بخواهد اختيارى باشد، تسلسل لازم مى آيد.
  • 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص184 ـ 186