(صفحه132)
يك صفتى وجود دارد و گفته شده است: «كلّ شىء شكّ في طهارته و نجاسته فهو طاهر». يعنى «فهو طاهر بالطهارة الظاهرية».(1) درنتيجه مشهور مى خواهد بگويد: اين عبارت، نه ربطى به طهارت واقعيّه دارد و نه ربطى به مسأله استصحاب دارد. «
حتّى تعلم» غايت براى حكم نيست بلكه براى بيان موضوع است و خصوصيت موضوع را بيان مى كند و اشياء به عناوين اوّليه شان در اين جا موضوع نيستند ما نمى خواهيم بگوييم: «فلان شىء به عنوان اوّلى طاهر است». و اين گونه نيست كه مغيّى در اين عبارت بخواهد مطلبى را بيان كند و غايتْ مطلب ديگر را، بلكه مجموع صدر و ذيل و غايت و مغيّى عبارت از حكم به طهارت ظاهريه در مورد اشياء مشكوك الطهارة و النجاسة مى باشد.
و ما گفتيم: فرقى نمى كندكه شك در طهارت و نجاست به عنوان شبهه حكميه يا به عنوان شبهه موضوعيه باشد، چون در هردو، عنوان «شىء شكّ في طهارته و نجاسته» وجود دارد.
اكنون ما بايد نكات و خصوصياتى را مورد توجه قرار دهيم سپس باتوجه به آنها ببينيم در بحث اجزاء چه نتيجه اى مى گيريم؟
نكته اوّل: مقصود از شك در «شيء شك في طهارته و نجاسته»، خصوص شك متساوى الطرفين نيست بلكه مراد هرچيزى است كه طريق معتبرى بر نجاست واقعيه يا طهارت واقعيه اش نداريم. بلكه اگر بيّنه اى بر طهارت يا نجاست آن قائم شد، حكم به طهارت يا نجاست آن مى كنيم، هرچند بيّنه براى ما علم آور نباشد. اگر موضوع در قاعده طهارت، يك چنين خصوصيتى داشته باشد، از اين جا كشف مى كنيم كه خود اين حكم، طريقيتى ندارد، چون حكم نمى تواند موضوع خودش را از بين ببرد. قاعده طهارت نمى تواند بگويد: «در مواردى كه شما طريقى به واقع نداريد، من ـ به عنوان قاعده طهارت ـ طريق به واقع هستم» زيرا در اين صورت، خود اين حكم موضوعش را ـ كه نبودن طريق به واقع است ـ از بين مى برد. بلكه قاعده طهارت مى گويد: «جايى
- 1 ـ معناى طهارت ظاهريه را بعداً بيان خواهيم كرد.
(صفحه133)
كه شما طريق به واقع نداريد، من مى خواهم طهارت ظاهريه اى براى شما جعل كنم، با حفظ اين كه طهارت ظاهريه، شما را به واقع نمى رساند و هيچ گونه كاشفيتى نسبت به واقع ندارد».
نكته دوّم: آيا شكى كه در مجراى قاعده طهارت است چه شكى است؟
شك بر دو قسم است:
1 ـ شك مستمر: يعنى شكى كه براى انسان پيش آيد و تا آخر عمر باقى بماند.
2 ـ شك غيرمستمر: يعنى شكى كه براى انسان پيش آيد و پس از مدّتى برطرف شود.
شكى كه در مجراى قاعده طهارت اخذ شده، لازم نيست شك مستمر باشد، بلكه همين اندازه كه واقعاً شك باشد كفايت مى كند. چون گاهى شك انسان، شك بدوى است، مثل اين كه يك لحظه در چيزى شك كند. اين شك، نه مجراى قاعده طهارت است و نه مجراى ساير اصول عمليه. بلكه بايد شك او واقعى باشد اگرچه بعداً كشف خلاف شود.(1) مثلا از او سؤال مى كنند: «آيا لباس تو پاك است يا نجس؟» مقدارى فكر مى كند و مى گويد: «نمى دانم».
اگر كسى احتمال دهد كه مراد از شك در مانحن فيه عبارت از شك مستمر است در اين صورت قاعده طهارت كمتر موضوع پيدا مى كند. مواردى كه انسان شك پيدا مى كند، كم اتفاق مى افتد كه به دنبالش يك يقين بر بقاى شك تا ابد وجود داشته باشد. در حالى كه وقتى انسان به مذاق شارع مراجعه مى كند مى بيند شارع قاعده طهارت را براى تسهيل بر مردم و امتنان بر آنان وضع كرده است.
ممكن است كسى بگويد: لازم نيست انسان يقين به بقاء شك تا ابد داشته باشد، بلكه همين اندازه كه احتمال بقاء شك داشته باشيم، استصحاب كرده و شك خود را مستمر نموده و قاعده طهارت را جارى مى كنيم.
- 1 ـ بعداً خواهيم گفت كه تعبير به «كشف خلاف» داراى مسامحه است.
(صفحه134)
در پاسخ مى گوييم:
اوّلاً: در اين صورت بايد چنين شخصى قبل از اجراى قاعده طهارت، استصحابى درارتباط با يك امر مستقبل جارى كند.
ثانياً: كسى كه در مورد قاعده طهارت مى گويد: «شك بايد تا ابد باشد» در استصحاب هم همين حرف را مى زند و مى گويد: «شك در
لا تنقض اليقين بالشك نيز بايد تا ابد باقى باشد». پس اين مشكل، درارتباط با استصحاب هم وجود دارد.
ولى واقعيت مسأله اين است كه «كلّ شيء شكّ في طهارته و نجاسته» ازنظر شك، عموميت و اطلاق دارد و هم شكى را شامل مى شود كه تا ابد باقى است و هم شكى كه استمرار ندارد و پس از مدّتى به يقين تبديل مى شود. مهم اين است كه احتمال بقاء شك دركار باشد والاّ زمانى كه شك در طهارت و نجاست لباس دارد، نمى تواند در همان زمان يقين پيدا كند كه مثلاً يك ماه ديگر علم پيدا مى كند كه اين لباس طاهر بوده است. اين دو قابل جمع نيست. آنچه باشك فعلى جمع مى شود، احتمال بقاء و احتمال زوال آن مى باشد.
درنتيجه مورد قاعده طهارت، عبارت از شك باقى با وصف بقاء نيست بلكه هردو نوع شك را شامل مى شود، خواه به حسب واقع تا آخر عمر باقى باشد يا پس از مدّتى به يقين به يكى از دو طرف تبديل شود.
نكته سوّم: آيا مراد از «
طاهرٌ» چيست؟
باتوجه به اين كه موضوع «طاهرٌ» عبارت از «شىء مشكوك الطهارة و النجاسة» است، مراد از «طاهرٌ» حتماً عبارت از «طهارت ظاهريه» خواهد بود. در اين صورت ما در مقابل «
كلّ شيء طاهر» دو دليل داريم كه بايد نسبت «
كلّ شيء طاهر» را با آنها بررسى كنيم:
1 ـ دليل نجاست نجس. مثلاً اگر نسبت به چيزى شك داشته باشيم كه آيا طاهر است يا آلوده به خون شده است؟ باتوجه به اين كه شبهه، موضوعيه است فحص لازم نيست و براساس «
كلّ شيء طاهر» حكم به طهارت آن مى كنيم در حالى كه
(صفحه135)
ممكن است به حسب واقع، اين لباس آلوده به خون شده باشد و دليل هم مى گويد «
الدم نجس».
2 ـ دليل تنجّس ملاقى با نجس.
حال بايد ببينيم دليل «
كلّ شيء طاهر» چه لسانى نسبت به اين دودليل دارد؟
دليل «
كلّ شيء طاهر» با اين دودليل قابل جمع است و جمع آنها همان جمع بين حكم ظاهرى و حكم واقعى است كه در جاى خودش بحث خواهد شد. «
كلّ شيء طاهر» نمى خواهد با «
دليل تنجّس ملاقى با نجس» مخالفتى كرده يا در آن تصرّفى بنمايد و مثلاً آن را تخصيص يا تقييد بزند و مثلاً بگويد: «كلّ ما يلاقي الدم فهو متنجّس إلاّ ما إذا كانت الملاقاة مشكوكة». چنين چيزى دركار نيست. «
كلّ شيء طاهر» هيچ گونه درگيرى با «دليل نجاست نجس» و «دليل تنجّس ملاقى با نجس» ندارد.
نكته چهارم: باتوجه به اين كه قاعده طهارت حكم به «
طهارت ظاهريه» مى كند، بايد ببينيم آيا مراد از «
طهارت ظاهريه» چيست؟ اين مطلب، به عنوان اساس براى بحث اجزاء و عدم اجزاء است.
ما ملاحظه مى كنيم كه شارع مقدّس احكامى را بر طهارت واقعيه جعل كرده، مثلاً فرموده است: «خوردنى و آشاميدنى انسان بايد طاهر باشد». و يا شارع طهارت را به صورت قيد يا شرط در بعضى عبادات معتبر دانسته است. مثلاً طهارت لباس و بدن را به عنوان يكى از شرايط صلاة دانسته است. كه هردوى اين ها را در صحيحه زراره به عنوان «طهارت مصلّي» دانسته و فرموده است: «
لأنّك كنت على يقين من طهارتك». آثار ديگرى هم بر طهارت مترتّب شده است. از جمله اين كه ملاقات شىء مرطوب با شىء طاهر موجب تنجّس آن نمى شود.
اگر ما باشيم و نفس اين ادلّه ـ و قاعده اى به نام قاعده طهارت وجود نداشته باشد ـ اين ها ظهور در طهارت واقعيه دارند. در اين ميان «
كلّ شيء طاهر» مى آيد و براى تسهيل و امتنان بر امّت، طهارت ظاهريه اى جعل مى كند. ولى آيا نقش اين طهارت
(صفحه136)
ظاهريه چيست؟ آيا مى خواهد آثارى را كه ظاهر ادلّه طهارت واقعيه است در مورد شك در طهارت جعل كند؟ يا اين كه به آن آثار كارى ندارد؟ به عبارت ديگر: آيا قاعده طهارت مى خواهد بگويد: در صورتى كه شما شك در طهارت ثوب خود داشته باشيد، آثار طهارت را بر آن مترتّب كنيد؟ يا اين كه مى خواهد بگويد: در صورتى كه شك در طهارت ثوب خود داشته باشيد، هيچ يك از آثار طهارت واقعى را نمى توانيد مترتب كنيد ولى با وجود اين، لباس شما داراى طهارت ظاهريه است؟
اگر قاعده طهارت بخواهد بگويد: «هيچ يك از آثار طهارت واقعيه مترتب نمى شود» پس چه فايده اى در اين طهارت ظاهريه وجود دارد؟ اگر با طهارت ظاهريه نتوانيم نماز بخوانيم، طهارت ظاهريه چه فايده اى خواهد داشت؟ چه تسهيلى بر اين جعل مترتب است؟
بنابراين ناچاريم بگوييم: «معناى حكم به طهارت ظاهريه، ترتيب آثار طهارت واقعيه است، يعنى با اين لباس مى توان نماز خواند و خوردنى و آشاميدنى كه در طهارت و نجاست آن شك داريم و حالت سابقه ندارد، محكوم به طهارت است و اكل و شرب آن جايز است».
در اين صورت جاى اين سؤال است كه چگونه مى شود شارع مقدّس از طرفى درضمن «صلّ مع الطهارة» به ما بگويد: «طهارت واقعيه، شرط در صلاة است» و از طرفى درضمن قاعده طهارت بگويد: «نماز خواندن در بدن و لباس مشكوك الطهارة جايز است»؟ در اين جا ناچاريم به سبب قاعده طهارت ـ كه معنايش ترتيب آثار طهارت است ـ تصرّفى در ادلّه آن آثار كرده و بگوييم: «اگرچه ظاهر آن ادلّه، شرطيّت طهارت واقعيه است، امّا دليل قاعده طهارت به منزله يك مفسّر و دليل حاكم است كه دليل محكوم را تبيين كرده و دايره آن را توسعه مى دهد». يعنى مى گويد: «هرچند ظاهر آن ادلّه، مدخليّت طهارت واقعيه است ولى مراد خداوند چنين چيزى نيست بلكه خداوند اعم از طهارت واقعيه و ظاهريه را اراده كرده است. صلّ مع الطهارة، به اين معنا است كه بايد براى نماز، طهارتى وجود داشته باشد، خواه طهارت واقعيه باشد كه شما از راه