(صفحه142)
امام خمينى (رحمه الله) مى فرمايد: هيچ يك از اين حرفها درست نيست بلكه مسأله كلام خداوند، چيزى است كه فقط كسانى كه به مراتب عالى از علم و عمل رسيده اند مى توانند به آن پى ببرند و اين كه ما قرآن را كلام خداوند و وحى الهى مى دانيم به همين صورت است.
سپس در آخر كلام خود مى فرمايد: ما ممكن است در ارتباط با وحى الهى، ملتزم به نوعى كلام نفسى بشويم ولى نه به آن صورتى كه اشاعره عقيده داشتند، و اين معنايى كه ما مى گوييم، نه تنها براى اشاعره قابل درك نيست بلكه براى معتزله هم قابل درك نيست.(1)
ملاحظه مى شود راهى كه امام خمينى (رحمه الله) پيموده است، راه متكلمين را نيز نفى مى كند ولى براى پى بردن به حقيقتى كه ايشان مطرح مى كند، بايد مراتبى از علم و عمل به همراه رياضت وجود داشته باشد. اما براساس آن مراتب ظاهرى كه از ظواهر آيات و روايات استفاده مى شود، بحث به همان كيفيتى بود كه ذكر گرديد و راهى كه ما طى كرديم، براى بطلان كلام اشاعره در ارتباط با كلام نفسى، راه مفيد و قانع كننده اى بود. اما اين كه مسائلى بالاتر از اين ها وجود دارد، نه فعلا در اختيار ماست و نه قابل طرح در اين بحث است.
آيا بين مسأله «كلام نفسى» و مسأله «اتحاد طلب و اراده» ارتباطى تحقق دارد؟
يعنى آيا اگر كسى قائل به «كلام نفسى» شد، بايد «طلب و اراده» را متغاير ببيند و اگر قائل به «اتحاد طلب و اراده» شد، بايد «كلام نفسى» را نفى كند؟
در اين جا سه نظريه وجود دارد:
- 1 ـ رساله طلب و اراده، بحث «تكلّم».
(صفحه143)
1 ـ نظريه مرحوم آخوند
از كلام مرحوم آخوند استفاده مى شود كه قائلين به «اتحاد طلب و اراده»، «كلام نفسى» را نفى مى كنند ولى قائلين به «مغايرت بين طلب و اراده»، ملتزم به «كلام نفسى» مى باشند.(1)
شايد اين ارتباط، از اين جهت باشد كه اشاعره در مورد جمل انشائيه طلبيه، از «كلام نفسى» به «طلب» تعبير مى كردند. اطلاق طلب بر «كلام نفسى» در جمل انشائيه، زمينه اين مسأله شده است كه بعضى ـ مانند مرحوم آخوند ـ تصوّر كرده اند بين مسأله «كلام نفسى» و مسأله «طلب و اراده»، ارتباط و اتصال برقرار است به گونه اى كه اگر كسى قائل به «كلام نفسى» شد، بايد «طلب و اراده» را متغاير ببيند و اگر «طلب و اراده» را متحد دانست بايد قائل به نفى «كلام نفسى» بشود.
در حالى كه واقعيت مسأله اين است كه اين دو بحث، مستقل بوده و هيچ ارتباطى به هم ندارند، يعنى كسى ممكن است كلام نفسى را منكر شود ـ كه واقعيت مسأله هم همين است ـ ولى در عين حال، طلب و اراده را متغاير ببيند. اگر ما بگوييم: طلب براى معنايى غير از معناى اراده، وضع شده است، از كجاى اين استفاده مى شود كه آن معناى ديگر، همان «كلام نفسى» است كه اشاعره به آن ملتزم هستند؟ ممكن است آن معناى ديگر ـ همان گونه كه بعداً هم ذكر خواهيم كرد ـ يكى از همين معانى باشد كه ما خودمان به آن ملتزم هستيم ولى آن معنا، «كلام نفسى» نباشد كه اشاعره به آن ملتزمند. بالأخره اگر ما همانند مرحوم آخوند ـ كه در فرق بين دو مسأله، هميشه بر جهت و حيثيت بحث تكيه مى كند و حيثيت مورد بحث در يك مسأله را متغاير با حيثيت مورد بحث در مسأله ديگر مى داند و همين تغاير حيثيت را سبب استقلال دو مسأله مى داند ـ جهت بحث را ملاحظه كنيم، در مانحن فيه نيز مسأله به همين كيفيت مى شود. ما كلام نفسى، در مورد خداوند را نفى كرديم و تمام شد و خيلى هم به ما
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص93 و95
(صفحه144)
ارتباطى ندارد.
اما در جمل انشائيه طلبيه، اشاعره مى گفتند: «غير از مسأله اراده، يك واقعيت نفسانى ديگرى تحقق دارد كه از آن به «طلب» و «كلام نفسى» تعبير مى شود». در اين مرحله، محور بحث اين است كه آيا غير از مسأله اراده ـ كه خود از صفات نفسانيه است ـ واقعيت نفسانيه ديگرى هم داريم يا نه؟ در اين جا، اشاعره، بر وجود چنين واقعيت نفسانيه اى اقامه دليل كردند و مسأله اوامر امتحانيه و اعتذاريه را مطرح كردند و ما هم استدلال آنان را جواب داده و وجود يك چنين واقعيت نفسانيه اى ـ غير از مسأله اراده ـ را نفى كرديم. و اگر بخواهيم اين بحث را اصطلاحى كنيم مى گوييم: بحث ما با اشاعره، بحثى فلسفى است، زيرا فلسفه، دنبال واقعيات مى گردد. اثبات يك واقعيت يا نفى آن، مربوط به فلسفه است. ولى آيا محور بحث، در مسأله اتحاد طلب و اراده، چيست؟ محور بحث در اين مسأله، همان چيزى است كه در اوايل بحث اشاره كرديم و آن اين است كه آيا طلب و اراده، يك معنا دارد يا دو معنا؟ و چنين نزاعى، نزاع در وجود و عدم يك واقعيت نيست بلكه نزاع در اين است كه آيا دو لفظ «طلب» و «اراده» براى يك معنا وضع شده اند يا براى دو معنا؟ آنوقت، اگر براى دو معنا وضع شده باشند، ممكن است معناى طلب، غير از «كلام نفسى» باشد و واقع مسأله هم همين است كه ما در آينده ـ إن شاءالله ـ پيرامون آن بحث خواهيم كرد و خواهيم گفت كه بزرگانى عقيده دارند «طلب» و «اراده» براى دو معنا وضع شده اند ولى هيچ يك از آن دو معنا، به «كلام نفسى» ـ آن گونه كه اشاعره مى گويند ـ ارتباطى ندارد.
بنابراين ما وقتى حساب مى كنيم، مى بينيم هيچ اتصال و ارتباطى بين اين دو مسأله وجود ندارد. مسأله اوّل، بحث خاص و مستقلى است و محور خاصى دارد و يكى از مباحث فلسفى شناخته مى شود ولى مسأله دوم، بحث ديگرى است كه هيچ گونه ارتباطى به مباحث فلسفه ندارد. اين كه آيا «طلب» و «اراده» براى دو معنا وضع شده اند يا براى يك معنا؟ و آيا معناى دومى كه لفظ «طلب» براى آن وضع شده، چيست؟
(صفحه145)
اين ها چه ارتباطى مى تواند با بحث هاى فلسفى داشته باشد؟
لذا ما بايد اين دو بحث را از يكديگر جدا كنيم، همان طور كه واقعاً هم جدا هستند. و ما از بحث اوّل، فارغ شديم و «كلام نفسى» را به طور كلّى نفى كرديم، چه در مورد خداوند و چه در مورد غيرخداوند، در جملات خبريه و انشائيه طلبيه و غيرطلبيه. ولى بحث در جهت دوم باقى است و هيچ گونه ابتنائى هم بر بحث در جهت اوّل ندارد. بحث در جهت دوم، بحث مستقلى است. مى خواهيم ببينيم آيا «طلب» و «اراده» براى دو معنا وضع شده اند يا براى يك معنا؟
مرحوم آخوند مى فرمايد: اين دو، براى يك معنا وضع شده اند. موضوع له ـ كه عبارت از مفهوم است ـ در مورد هردو، يك چيز است. اراده حقيقيه ـ كه مصداق حقيقى اين مفهوم است ـ همان «طلب» است و بين تعبير به اراده حقيقيه و تعبير به طلب حقيقى، هيچ فرقى وجود ندارد. در ارتباط با مقام انشاء و در ارتباط با مقام وجود ذهنى هم همين طور است و اتحاد، در همه مراتب محفوظ است. فقط در يك جهت بين اين ها تفاوت وجود دارد و آن، در مقام انصراف است. وقتى شما كلمه «اراده» را ـ بدون قيد ـ اطلاق كنيد، انصراف به اراده حقيقيه پيدا مى كند، و اراده حقيقيه، عبارت از صفت نفسانيه قائم به نفس است. ولى وقتى كلمه «طلب» را ـ بدون قيد ـ اطلاق كنيد، انصراف به طلب انشائى پيدا مى كند. و ما در آن بحث گفتيم كه در اين جا گويا دو لفظ مترادف داريم كه فقط در مقام انصراف، بين آنها، مغايرت وجود دارد.(1)
ولى محققين و بزرگان ديگرى پيدا شده اند كه در ضمن اين كه «كلام نفسى» را ـ در جهت اوّل از بحث ـ به طور كلّى انكار كرده اند،(2) وقتى به جهت دوم از بحث ـ يعنى اتحاد طلب و اراده ـ رسيده اند قائل به تعدّد مى باشند و مى گويند: «طلب» و «اراده» داراى دو معنا هستند، بدون اين كه هيچ يك از اين دو معنا، به «كلام نفسى»
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص93 ـ 95
- 2 ـ همان طور كه ما هم منكر شديم.
(صفحه146)
اشاعره ارتباطى داشته باشد.
يكى از اين محققين، استاد بزرگ ما حضرت آيت الله بروجردى (رحمه الله) است كه در ذيل به بررسى نظريه ايشان مى پردازيم.
2 ـ نظريه آيت الله بروجردى (رحمه الله)
ايشان ابتدا مطلبى را به عنوان ضابطه كلّى مطرح مى كند كه آيا در مواردى كه وجود انشائى تحقق دارد، چه چيزى قابل انشاء است؟
مى فرمايد: معنايى كه بخواهد قابل تعلّق انشاء باشد، بايد داراى دو خصوصيت باشد و اگر هريك از اين دو خصوصيت، منتفى شود، تحقق انشاء، غيرممكن است و آن دو خصوصيت عبارتند از:
1 ـ معناى مُنْشأ، بايد امرى اعتبارى باشد، در مقابل واقعيت ها و حقيقت ها. و اگر چيزى امر اعتبارى نباشد، قابل آن نيست كه انشاء به آن تعلّق بگيرد. زيد ـ بما أنّه موجود في الخارج ـ داراى حقيقت و واقعيت است و به تعبير اصطلاحى، مابازاء خارجى دارد و نمى شود آن را انشاء كرد. كسى نمى تواند يك وجود انشائى براى زيد درست كند و بگويد: «أنشأت زيداً». سپس مى فرمايد: در واقعيت حقيقيه و خارجيه، حتماً لازم نيست كه آن موجود در خارج، امرى مشاهَد و مبصَر و ملموس ـ مانند زيد ـ باشد، بلكه اگر چيزى از اوصاف نفسانيه بود، كه واقعيت آن، به تحقق در نفس است، اين هم نمى تواند متعلَّق انشاء واقع شود. چيزى كه به حسب حقيقت، در نفس تحقق دارد، ازنظر واقعيت، فرقى با زيد ندارد ولى ظرفِ زيد، خارج و ملموس است اما ظرف آن چيز، نفس و غيرملموس است. ولى واقعيت، همان واقعيت است. مثلا اراده، داراى يك واقعيت نفسى است، حال، معناى آن هرچه باشد. فرض كنيد معنايش همان شوق مؤكّد محرّك عضلات باشد. اين شوق مؤكّد نفسانى داراى يك واقعيت نفسى است، اگرچه انسان نمى تواند آن را با چشم خود مشاهده كند ولى اين امر، سبب خروج آن از دايره واقعيت نمى شود. و وقتى واقعيت شد، قابل انشاء نخواهد بود. كسى نمى تواند