(صفحه288)
فرق ميان واجب تعبدى و توصّلى
بعضى گفته اند: واجب تعبّدى ـ و به تعبير ما «واجب قربى» ـ عبارت از آن واجبى است كه هدف و غرض آن براى ما معلوم نباشد، مثل حجّ كه بعضى از مناسك آن براى ما قابل درك نيست. ولى واجبى كه هدف و غرضش براى ما معلوم باشد، واجب توصّلى مى باشد. مثلا اگر لباس انسان به بول نجس شده باشد بايد آن را براى نماز تطهير كند. روشن است هدف از اين كار،حصول طهارت است.
به
نظر ما، اين حرف درست نيست، زير هدف بسيارى از واجبات تقرّبى (يا تعبّدى) در قرآن و روايات مشخص شده است. قرآن در مورد نماز مى فرمايد:
{ إنّ الصّلاةَ تَنْهى عَنِ الفَحشاء وَ المُنْكر}(1) و يا روايت مى گويد: «
الصلاة معراج المؤمن»(2) و يا «
الصلاة قربان كلّ تقي»(3) اين عبارات، هدف از نماز را مشخص كرده اند. و در مورد روزه مى فرمايد:
{ كُتِبَ عَليكم الصّيام كَما كُتب عَلى الّذينَ مِن قَبلِكم لعلّكم تتقون}(4) كه حصول تقوا را به عنوان هدف روزه بيان كرده است.
بنابراين، فرق بين واجب تعبّدى (يا تقرّبى) و واجب توصّلى، در رابطه با علم و جهل به غرض و هدف نيست بلكه مسأله همان طورى است كه مرحوم آخوند و جمعى ديگر اشاره كرده اند.
مرحوم آخوند و جمعى ديگر(5)مى گويند:
واجب تعبّدى، عبارت از واجبى است كه مى دانيم غرض از آن واجب، بدون قصد قربت حاصل نمى شود ولى غرض آن گاهى براى ما معلوم و گاهى مجهول است. ما اجمالا مى دانيم كه وقوف در عرفات و مشعر بايد همراه با قصد قربت باشد و غرض از
- 1 ـ العنكبوت: 45
- 2 ـ اعتقادات مجلسى، ص29.
- 3 ـ الوسائل، ج3، ص30، (باب 12 من أبواب أعداد الفرائض و النوافل، ح1).
- 4 ـ البقرة: 183
- 5 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص107، قوانين الاُصول، ج1، ص103، بدايع الأفكار، ص237
(صفحه289)
وقوفين بدون قصد قربت حاصل نمى شود، هرچند نمى دانيم هدف از وقوف در عرفات و مشعر چيست؟ اگرچه در بعضى از روايات،(1) اشاراتى شده است ولى فهم و حتى دانستن آنها براى ما لازم نيست.
اما
واجب توصّلى، واجبى است كه غرض از آن، حصول مأموربه در خارج است، خواه همراه با قصد قربت باشد يا نباشد.
درنتيجه روى مبناى اينان، واجب تعبّدى واجبى است كه اگر قصد قربت همراه آن نباشد، غرض از آن حاصل نمى شود و حتى اگر ذرّه اى خدشه پيدا كند و ريا كنار آن باشد فايده اى ندارد. ولى ملاك واجب توصّلى عبارت از تحقّق مأموربه در خارج است. خواه قصد قربت باشد يا نباشد.
اشكال: تعبير به «واجب» در مورد توصليات صحيح نيست، زيرا عملى كه بر انسان واجب است و انسان مى خواهد آن را انجام دهد، بايد خصوصيات زيرا را دارا باشد:
اوّلا: عمل را خود انسان انجام دهد، يعنى مباشرت، در آن دخالت دارد. مگر در بعضى از موارد كه ـ بر خلاف قاعده ـ دليل بر جواز استنابه قائم شده است. و الاّ در هرجايى كه دليلى بر جواز استنابه قائم نشده است، مسأله مباشرت مطرح است.
ثانياً: آن عمل، با اراده و التفات و توجه باشد. اگر كسى در حال خواب، بلند شد و نماز خواند، اين نماز، فايده اى ندارد.
ثالثاً: اگر آن عمل، واجب تعبدى (ياتقربى) است، بايد همراه با قصدقربت نيز باشد.
اين سه مرحله، در واجبات تعبّدى (يا تقرّبى) معتبر است اما در واجبات توصّلى معتبر نيست. در واجب توصّلى، نه تنها قصدقربت معتبر نيست بلكه التفات و توجه هم معتبر نيست. اگر كسى در حال خواب، لباس خود را تطهير كند و يا شخص ديگرى بيايد اين كار را انجام دهد ـ هرچند بدون اطلاع انسان ـ غرضِ تطهير حاصل شده و اشكالى ندارد.
- 1 ـ علل الشرايع، ج2، ص 436
(صفحه290)
اشكال اين است كه امر «اغسل ثوبك» داراى مخاطب است و مخاطب آن، مكلّف است. در حالى كه شما مى گوييد: نه قصدقربت مى خواهد، نه اراده و التفات و نه مباشرت و حتى استنابه هم نمى خواهد بلكه اگر باد هم بوزد و لباس را در حوض بيندازد و مدّتى درحوض بماند، مأموربه در «اغسل ثوبك» تحقّق پيدا كرده است. در اين صورت، شما چگونه اين را واجب مى ناميد؟ چگونه اين را تكليف مى ناميد؟
جواب: با درنظر گرفتن دو نكته، اشكال برطرف مى شود:
1 ـ اگرچه لازم نيست غرضِ واجب براى ما معلوم باشد ولى در اين جا مى دانيم كه غرض از «اغسل ثوبك» حصول طهارت است، از هر طريقى باشد.
2 ـ چون مسأله تكليف مطرح است و تكاليف، مشروط به قدرت مكلّف بر انجام مكلّف به مى باشند، فرض را بايد در جايى به كار ببريم كه مكلّف، قادر بر انجام مأموربه است.
حال كه از طرفى قدرت حاصل است و از طرفى تحقّق مأموربه، به هر صورتى باشد كفايت مى كند، چه اشكالى پيش مى آيد؟ توجّه تكليف، داراى اشكال نيست، زيرا مكلّف، قادر بر انجام مأموربه است. سقوط تكليف هم داراى اشكال نيست، زيرا سقوط تكليف، به واسطه حصول غرض از تكليف است و در صورت حصول غرض، حالت انتظارى براى ما وجود ندارد.
بحث دوم
كيفيت اعتبار قصد قربت در واجب تعبّدى
(1)
در بحث گذشته گفتيم:
معروف اين است كه واجبات تعبّدى، واجباتى هستند كه قصد قربت در آنها اعتبار
- 1 ـ تعبير به «تعبّدى» به تبعيت از تعبير معروف و براى اين است كه دور از اذهان نباشد و الاّ ما گفتيم: بايد به جاى «تعبّدى» عنوان «تقرّبى» گذاشته شود و يا تقسيم، ثلاثى شود.
(صفحه291)
دارد و غرض و هدف مولا، بدون آن حاصل نمى شود. ولى واجبات توصّلى، واجباتى هستند كه قصد قربت در آنها اعتبار ندارد.
اكنون بحث در كيفيت اعتبار قصد قربت در واجبات تعبّدى است.
تحرير محلّ بحث:
واجب تعبّدى، داراى اجزاء وشرايطى است. آن اجزاء و شرايط در يك جهت با هم مشتركند و آن اين است كه همه آن ها تحت پوشش امر قرار مى گيرند و در مأموربه ـ بما هو مأموربه ـ دخالت دارند. هريك از اجزاء صلاة ـ مثل ركوع و سجود و... ـ جزء مأموربه هستند يعنى در مقام تعلّق امر، به عنوان جزئيت، ملاحظه شده اند. در باب شرايط نيز، تقيّد مأموربه به وجود اين شرايط، در مقام تعلّق امر، ملاحظه شده است و امر ـ درحقيقت ـ به اين ها تعلّق گرفته است.(1) به عبارت ديگر: مولا وقتى مى خواهد مركّبى را مأموربه قرار دهد، اجزاء و شرايط اين مركّب را ملاحظه مى كند سپس امر را متعلّق به اين مركّب مقيد به شرايط مى كند، كه درحقيقت، اين ها عنوان مأموربه پيدا مى كنند. لذا در مقام تعريف مأموربه، اجزاء و شرايط مطرح مى شوند.
نزاع در اين است كه آيا قصد قربت كه وجه امتياز واجب تعبدى از واجب توصّلى است و زائد بر اجزاء و شرايط، اعتبار دارد، به چه كيفيتى در واجبات تعبّدى اعتبار شده است؟ آيا مانند ساير اجزاء و شرايط است؟ يعنى اگر عنوان جزئيت دارد، مثل ساير اجزاء، در مقام تعلّق امر ملاحظه شده است و اگر شرطيت دارد، مثل ساير شرايط در مقام تعلّق امر ملاحظه شده است؟
عده اى قائلند كه مسأله به همين كيفيت است و قصد قربت مانند ركوع و سجود و طهارت است و هيچ ويژگى خاصى ندارد.
شيخ انصارى (رحمه الله)اولين كسى است كه فرموده است: قصد قربت، در رديف ساير
- 1 ـ در اين جا بحثى مطرح است كه «آيا تعلّق امر به اجزاء، همان تعلّق امر به كلّ مأموربه است يا اين كه اجزاء، به عنوان مقدّمه واجب مطرحند تا بحثى كه در ارتباط با مقدّمه واجب مطرح است، در اجزاء نيز جريان داشته باشد؟» اين بحث در آينده مطرح خواهد شد.
(صفحه292)
اجزاء و شرايط نيست و نمى تواند در متعلّق امر قرار گيرد.
بعد از شيخ انصارى (رحمه الله) نيز جماعتى از بزرگان شاگردان ايشان ـ از جمله مرحوم آخوند ـ از استاد خود تبعيت كرده و همين مسير را پيموده اند ولى نحوه استدلال آنان فرق دارد.
ما قبل از اين كه كلام مرحوم شيخ و ديگران را نقل كنيم لازم است در ارتباط با ثمره اين نزاع، بحثى داشته باشيم:
ثمره نزاع
اين گونه نيست كه بحث حاضر، يك بحث علمى محض باشد بلكه ثمره مهمى بر آن مترتب است و آن در جايى است كه وجوب يك چيز براى ما يقينى باشد ولى شك در تعبّديت و توصّليت آن داشته باشيم.
بيان مطلب:
ما اگر در ارتباط با ساير اجزاء و شرايط ـ غير از قصد قربت ـ شك كنيم، مثلا شك كنيم كه آيا سوره، جزء صلاة است يا نه؟ در اين جا قبل از مطرح كردن مسأله اقلّ و اكثر ارتباطى و بحث در ارتباط با جريان أصالة البرائة يا أصالة الاشتغال، بحث ديگرى مطرح است و آن اين است كه اگر دليل وجوب صلاة ـ يعنى
{ أقيمواالصلاة} ـ اطلاق لفظى داشته باشد، ما به آن اطلاق تمسك مى كنيم و جزئيت سوره را نفى مى كنيم، زيرا اگر سوره، جزئيت داشت، مولا بايد جزئيت آن را بيان مى كرد، چون فرض اين است كه مولا در مقام بيان مأموربه بوده و قدر متيقنى هم در مقام تخاطب، وجود ندارد. مولا گفته:
{ أقيمواالصلاة} و عنوان «صلاة» هم بدون سوره تحقّق پيدا مى كند و هم با سوره، و اگر ما شك در جزئيت سوره براى نماز داشته باشيم، در درجه اول بايد به اطلاق لفظى
{ أقيمواالصلاة} تمسك كنيم.
اگر
{ أقيمواالصلاة} اطلاق لفظى نداشت ـ يعنى مقدمات حكمت تمام نبود ـ نوبت به اقل و اكثر ارتباطى مى رسد وبحث مى شود كه آيادر اقل و اكثر ارتباطى، أصالة البرائة