(صفحه101)
نفسانى تحقق دارد، ديگر مُبرِز، چه كارى مى خواهد انجام دهد؟ آيا مُبْرِز، موضوعيت دارد يا طريقيت؟ معناى اماره و كاشف بودن الفاظ، عبارت از طريقيت است. حال اگر ما طريقيتِ بالاترى داشته باشيم يعنى علم به مافي النفس اين زوجه يا بايع داشتيم، يقين داشتيم كه اين بايع، در نفس خودش ملكيت را اعتبار كرده، يا يقين داشتيم زوجه در نفس خودش، زوجيت را اعتبار كرده است، ديگر چه نيازى به اين لفظ داريم؟ آيا شما جرأت مى كنيد بگوييد اين مُبْرِزِ بالاتر كافى است؟ خير، كسى نمى تواند چنين حرفى بزند. درنتيجه، الفاظ جنبه موضوعيت دارند و اگر لفظ، موضوعيت داشت، معنايش اين است كه قبل از الفاظ، چيزى تحقق پيدا نكرده است بلكه با لفظ تحقق پيدا مى كند. آن چيزى كه به لفظ، تحقق پيدا مى كند همان بيع ـ كه امرى اعتبارى است ـ مى باشد. همان طور كه شارع، بيع را اعتبار مى كند، بايع هم به كلمه «بعتُ»، اين امر اعتبارى را ايجاد مى كند. و اين ايجاد امر اعتبارى به دست بايع، كه حتماً بايد با لفظ يا شبه لفظ باشد، وجود انشائى ناميده مى شود.
درنتيجه، نه اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» به مشهور وارد بود و نه راه حلّى كه ايشان ارائه كرده، راه حلّ درستى است. بنابراين، حقيقت وجودانشائى، همان چيزى است كه مشهور و شهيد اوّل (رحمه الله)ذكر كردند و مراجعه به عقلاء هم آن را تأييد مى كند.
نظريه مرحوم آخوند در ارتباط با طلبى كه معناى «أ، م، ر» است
پس از آنكه اجمالا با معناى وجودانشائى آشنا شديم، مرحوم آخوند مى فرمايد: ما عقيده داريم طلبى كه معناى «أ، م، ر» است عبارت از
طلب انشائى است نه طلب حقيقى و نه مطلق طلب. ولى اگر شما اصرار داشته باشيد كه مادّه امر ـ در مقام وضع ـ براى مطلق طلب وضع شده است،ما نمى توانيم اين معنا را انكار كنيم كه ماده امر بهواسطه كثرت استعمال درخصوص طلب انشائى، انصراف به طلب انشائى پيدا كرده است. همان طور كه خود كلمه طلب، با اين كه ازنظرلغت، موضوع براى مطلق طلب است
(صفحه102)
ولى بهواسطه كثرت استعمال در طلب انشائى، انصراف به طلب انشائى پيدا كرده است، به گونه اى كه از شنيدن كلمه طلب بدون قيد، ذهن ما به سوى طلب انشائى مى رود.(1)
مقايسه بين طلب و اراده در كلام مرحوم آخوند
مرحوم آخوند، در مقايسه بين طلب و اراده مى فرمايد:
ما معتقديم طلب و اراده داراى معناى واحدى بوده و درحقيقت، اين دو لفظ، مترادفند ولى در مقام انصراف، بين آن دو تغاير وجود دارد، به طورى كه كلمه طلب، انصراف به طلب انشائى و كلمه اراده، انصراف به اراده حقيقيه پيدا مى كند. همين اختلاف در مقام انصراف، سبب شده كه بعضى از علماى اماميه خيال كنند اختلاف بين طلب و اراده، اختلاف واقعى و مربوط به معناست. همان طورى كه اشاعره يك چنين چيزى را قائل شده اند. در حالى كه اختلاف بين اين دو، در ارتباط با مقام انصراف است و از جهت معنا و مفهوم، اختلافى بين آن دو وجود ندارد همان گونه كه معتزله و جمهور اماميه قائل به اين مطلب مى باشند.
مرحوم آخوند سپس به نقد و بررسى نظريه اشاعره و نظريه معتزله پرداخته است.(2)
قبل از ورود به بحث، لازم است مقدارى در ارتباط با تاريخچه پيدايش اين دو گروه بحث كنيم:
تاريخچه پيدايش اشاعره و معتزله
مسائل اعتقادى كه در رأس آنها وجود مقدس خداوند متعال و صفات ثبوتى وسلبى حضرتش و مسأله معاد است. از ديرباز و قرنها قبل از اسلام مطرح بوده است.
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص93
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص93
(صفحه103)
دين مبين اسلام طلوع كرد و قرآن مجيد نازل شد. آيه شريفه
{ كتابٌ أنزَلناهُ إليكَ لِتُخرجَ النّاسَ مِن الظُّلماتِ إلى النُّور}(1) بيانگر اين مطلب است كه قرآن مجيد براى هدايت مردم به سوى نور و از بين بردن ظلمت ها و تاريكى ها و جهالت ها نازل شده است. آن هم همه ظلمت ها، آن گونه كه از كلمه «الظلمات» كه جمع محلّى به «أل» و مفيد عموم است استفاده مى شود. قرآن كريم، مردم را از همه ظلمت هابيرون آورد و در وادى نور وارد كرد. به بركت قرآن، صفات ثبوتيه و صفات سلبيه خداوند روشن شد و معلوم گرديد كه مقام ربوبيت و مقام خلقت در اختيار خداوند است و خداوند، عادل است.(2) خلاصه اين كه به بركت قرآن، رؤوس مسائل اعتقادى و اصول مسائل هستى و واقعيات جهان هستى براى مردم روشن شد. اما پيدايش افكار و نظريات خاص، پس از تشكيل حكومت اسلامى، داراى علل متعدّدى است:
يكى از علل آن وجود جنگ هايى است كه بين مسلمانان و دشمنان اسلام پيش مى آمد. در جنگ هاى صدر اسلام، گاهى افرادى به دست مسلمانان اسير مى شدند كه در بين آنان دانشمندان و يا احياناً كسانى كه نظريات خاصّى در ارتباط با مسائل اعتقادى داشتند به چشم مى خوردند و در اثر اختلاط آنان با مسلمانان، كم كم افكار و نظريات آنان مطرح شده و مورد بحث و بررسى قرار مى گرفت. به نظر مى رسد اين امر، علت عمده براى پيدايش اين افكار بود.
علت ديگر، وجود ارتباطات ميان مسلمانان و دولت هاى ديگر بود كه اين
- 1 ـ إبراهيم: 1
- 2 ـ تذكر: در آيه شريفه {أنّ اللهَ ليسَ بظلاّم للعَبيد} ،آل عمران، 182، نفى ظلاّم، ملازم با نفى ظالم بودن است. توضيح اين كه در مورد انسان ها، ممكن است كسى ظلاّم نباشد ولى ظالم باشد همان طور كه ممكن است كسى علاّم نباشد ولى عالم باشد، زيرا علاّم، مرتبه اى بالاتر از عالميت است ولى در مورد خداوند اين گونه نيست بلكه هر صفتى كه در مورد خداوند وجود داشته باشد بايد به نحو كمال تحقق داشته باشد لذا در مورد خداوند، هم به عالم و هم به علاّم تعبير مى كنيم، چون وقتى علم در خداوند وجود دارد بايد به نحو كمال تحقق داشته باشد. در مورد ظلم هم همين طور است. وقتى مى گويد: «خداوند، ظلاّم نيست»، يعنى هيچ گونه ظلمى در او راه ندارد.
(صفحه104)
ارتباطات، مستلزم رفت و آمدها و نقل و انتقال نظريات مختلف بود.
علت ديگرِ پيدايش افكار مختلف در بين مسلمانان، وجود يهود بود. يهوديان از اسلام ضربه سختى خورده بودند و هيچ گاه حاضر نشدند دين اسلام را بپذيرند لذا بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى ضربه زدن به اسلام دست به كار شدند البته ما ردّپاى واضحى براى آنان نمى بينيم ولى باوركردنى نيست كه يهود با وجود يك چنين وضعيت و روحيه اى، بعد از پيامبر، خود را كنار كشيده باشد. مخصوصاً كه بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) زمينه هاى انحراف و جاه طلبى و مقام خواهى در بين مسلمانان وجود داشت. لذا ما وقتى جريانات تاريخى را ملاحظه مى كنيم برايمان اطمينان پيدا مى شود كه يهود در اين جريانات نقش داشته است. حتى اگر كسى ادّعا كند كه يهود در تغيير مسير خلافت نيز نقش داشته است، نمى توان آن را انكار كرد.
ما وقتى تاريخ پيدايش فرقه هايى چون وهابيّت و بهائيت را ملاحظه مى كنيم دست هاى مرموز استعمارگران را به وضوح مشاهده مى كنيم و اين دست ها در صدر اسلام به نحو شديدترى وجود داشته اند.
پس از بيان مقدّمه فوق، به تاريخ پيدايش اشاعره و معتزله مى پردازيم:
در صدر اسلام، شخصى بود به نام «حسن بصرى» كه ماهيت روشنى ندارد، ظاهراً «حسن بصرى» يكى از اسراء بوده كه در بين مسلمانان آمده و به حسب ظاهر هم اسلام آورده است ولى آيا در باطن چه هدفى را دنبال مى كرده است؟ خيلى معلوم نيست. همين اندازه مشخص است كه در اسلام دو فرقه اشاعره و معتزله را بهوجود آورد و اين همه وقت مسلمانان ـ از صدر اسلام تا به حال و پس از اين ـ را گرفت.
«حسن بصرى» براى بحث در زمينه مسائل اعتقادى، كلاس درسى تشكيل داد و چون شخص فاضلى بود، شاگردانى را دور خودش جمع كرد. يكى از شاگردان او شخصى به نام «واصل بن عطا» است. «واصل بن عطا» روزى در جلسه درس با استاد خود به بحث و گفتگو پرداخت تا جايى كه ميان آنها درگيرى پيش آمد، لذا جلسه درس
(صفحه105)
استاد را ترك كرده و ديگر به آن جلسه حاضر نشد بلكه خود جلسه مستقلّى تشكيل داد و شاگردانى را دور خودش جمع كرد. اكثر مسائلى كه در اين دو جلسه مطرح مى شد متناقض بود. اين كلاس ها همين طور ادامه پيدا كرد. يكى از كسانى كه به پيروى از «حسن بصرى» برخاست، «أبوالحسن اشعرى» بود كه از شخصيت هاى علمى آن زمان به حساب مى آمد. و ظاهراً ازاحفاد «ابوموسى اشعرى» مى باشد. «ابوالحسن اشعرى» در اشاعه نظريات «حسن بصرى» نقش به سزايى داشت. به جهت اهميت زيادى كه «ابوالحسن اشعرى» داشت و به جهت پيروى او از «حسن بصرى»، هم شاگردان «حسن بصرى» روزبه روز بيشتر مى شدند و هم اسم اين گروه، «اشاعره» ناميده شد.
و چون «واصل بن عطا» از جلسه درس استاد خود «حسن بصرى» كناره گيرى كرده و اعتزال جست، او و شاگردانش را «معتزله» ناميدند.
اولين مسأله مورد بحث اشاعره و معتزله
اوّلين و مهم ترين مسأله اى كه بين اشاعره و معتزله مورد بحث قرار گرفت اين بود كه آيا قرآن قديم است يا حادث؟
منشأ طرح اين مسأله اين بود كه قرآن مجيد، از همان صدر اوّل، دارى عنوان «كلام الله» بود در خود قرآن هم در آيه شريفه
{ وَ كلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليماً}(1) مسأله تكليم و تكلّم را به خداوند نسبت داده است. با اين كه در قرآن ـ به حسب ظاهر ـ عنوان «متكلّم» به خداوند اطلاق نشده است، امّا آيه شريفه
{ وَ كلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليماً} به ضميمه اين كه مجموعه قرآن، به عنوان كلام الله است، زمينه اين مطلب را بهوجود آورد كه اطلاق «متكلّم» بر خداوند صحيح است و لازم نيست عنوانى در خود قرآن مطرح شده باشد، بلكه همين اندازه كه مصحّحى براى آن داشته باشيم كفايت مى كند، لذا بين اشاعره و معتزله از اين جهت اختلافى نيست.