(صفحه211)
به صورت ميمون درآييد، و به نفس همين
{ كونوا قردة خاسئين}، اين حالت در آنها پيدا مى شود، بدون اين كه موافقت و اختيار و امتثال مطرح باشد. اين آيه شريفه مثل آيه شريفه
{ إنَّما أمره إذا أراد شيئاً أن يَقول لَه كُن فَيَكون}(1) است، كه معناى آن «فيكون تكويناً» است، بدون اين كه مسأله وساطت اراده و مسأله امتثال و اطاعت، مطرح باشد.
گاهى نيز هيئت اِفْعَلْ در مقام تهديد به كار مى رود، مثل آيه شريفه
{ اعملوا ما شئتم}،(2) يعنى هركارى مى خواهيد انجام دهيد. اين
{ إعملواما شئتم} غير از «اُدخل السوق و اشتر اللّحم» است.
همين طور گاهى در مقام ترجّى و تمنّى استعمال مى شود.
در اين جا بحث در اين است كه اين مقامات ـ با قطع نظر از عنوان موضوع له بودن ـ آيا داراى عنوان مستعمل فيه مى باشند؟ اگرچنين عنوانى داشته باشند، آنوقت بحث مى كنيم كه آيا اين استعمال، حقيقت است يا مجاز؟
به عبارت ديگر: مى خواهيم ببينيم آيا در آيه شريفه
{ فأتوا بسورة من مثله}، هيئت اِفْعَلْ، در معناى تعجيز استعمال شده است؟ آيا در
{ كوُنوا قِرَدَةً خاسِئين}، هيئت اِفْعَلْ، در معناى تسخير استعمال شده است؟ و... .
كلام مرحوم آخوند
مرحوم آخوند مى فرمايد: «از كلمات ديگران استفاده مى شود كه عناوين مذكور به عنوان مستعمل فيه براى هيئت اِفْعَلْ مى باشند، بلكه بالاتر از اين، استعمال هيئت اِفْعَلْ در اين معانى، جنبه حقيقت هم دارد، يعنى هيئت اِفْعَلْ داراى معانى متعددى است، يكى از آن معانى، عبارت از انشاء طلب است و ساير معانى ـ مانند تعجيز و
(صفحه212)
تسخير و تهديد و... ـ نيز در رديف همان معناى انشاء طلب بوده و داراى عنوان حقيقت است».
مرحوم آخوند سپس مى فرمايد: واقعيت مسأله اين است كه معانى مذكور، به عنوان مستعمل فيه براى هيئت اِفْعَلْ مطرح نمى باشند. بلكه اين ها مربوط به مقام داعى هستند، يعنى انگيزه متكلّم از استعمال صيغه اِفْعَلْ ـ به عنوان يك عمل اختيارى ـ گاهى عبارت از اين است كه متكلّم مى خواهد از اين راه، تمكّن به مأموربه پيدا كند. و گاهى انگيزه او عبارت از تعجيز و گاهى تسخير و گاهى تهديد و... است. ولى مستعمل فيه در تمام موارد، عبارت از انشاء طلب است.
البته اين تعبير مرحوم آخوند ـ بنابر مبناى خود ايشان ـ نياز به توجيه دارد، زيرا به نظر ايشان، مستعمل فيه، عبارت از انشاء طلب نيست بلكه به هيئت اِفْعَلْ، انشاء طلب مى شود، همان طور كه در باب بيع گفته نمى شود: «مستعمل فيه بعتُ، عبارت از انشاء بيع است» بلكه به سبب بعتُ، انشاء البيع تحقق پيدا مى كند. بعتُ مانند يك ابزار و آلتى است كه به سبب آن انشاء بيع مى شود، نه اين كه بعتُ، در انشاء بيع استعمال شده باشد. بنابراين ـ به فرمايش خود مرحوم آخوند ـ بهوسيله هيئت اِفْعَلْ، مفهوم طلب، انشاء مى شود و با انشاء مفهوم طلب، يك طلب انشائى ـ در مقابل طلب حقيقى و طلب ذهنى ـ تحقق پيدا مى كند.
پس مرحوم آخوند معتقد است مستعمل فيه در تمام موارد استعمال هيئت اِفْعَلْ، عبارت از انشاءالطلب است ولى دواعى، مختلف است. سپس مى فرمايد: اگرچه ما اين حرف را مى زنيم ولى ما باكى نداريم از اين كه كسى بگويد: «واضع، درواقع، خصوصيتى را اخذ كرده و آن اين است كه هيئت اِفْعَلْ را براى انشاءالطلب وضع كرده، ولى در جايى كه داعى بر اين انشاءالطلب، همان هدف اكثر صيغه هاى امر باشد و آن عبارت از رسيدن به مأموربه و تحريك مكلّف براى انجام دادن مأموربه واقعى است. درنتيجه استعمال هيئت اِفْعَلْ در انشاءالطلب، در
{ فأتوا بسورة} و
{ اعملوا ما شئتم} و
{ كونوا قردةً خاسئين} به صورت مجاز است».
(صفحه213)
مرحوم آخوند مى فرمايد: التزام به چنين چيزى، اشكال ندارد.(1)
بررسى كلام مرحوم آخوند
ما در عين اين كه فرمايش مرحوم آخوند را مى پذيريم كه موارد اختلاف استعمال در هيئت اِفْعَلْ، ربطى به مستعمل فيه ندارد و اين طور نيست كه هيئت اِفْعَلْ در
{ فأتوا بسورة من مثله} در تعجيز استعمال شده باشد بلكه استعمال هيئت اِفْعَلْ، در تمامى موارد، به صورت يكسان است.
ولى در اين جا اشكالى بر مرحوم آخوند وارد است، زيرا ايشان در بحث طلب و اراده، عقيده داشت: طلب و اراده، در همه مراحل ـ مرحله مفهوم، مصداق حقيقى، وجود ذهنى، وجود انشائى ـ متحد مى باشند و تنها اختلافى كه بين اين دو، وجود دارد، مربوط به مرحله انصراف است. اراده، انصراف به اراده حقيقيّه دارد ولى طلب، انصراف به طلب انشائى دارد. امّا ازنظر مفهوم، فرقى نمى كند كه ما بگوييم: «مفاد هيئت اِفْعَلْ، انشاءالطلب است» يا بگوييم: «مفاد هيئت اِفْعَلْ، انشاءالإراده است».
ولى ما گفتيم:
اوّلا: اراده و طلب، دو معنا دارند و هيچ گونه اتحادى بين آنها وجود ندارد.
ثانياً: اراده و طلب، دو واقعيت مى باشند و اين گونه نيست كه يكى از آنها امر اعتبارى باشد. ولى واقعيت اراده، به قيام اراده به نفس مريد است. واقعيت اراده، عبارت از آن صفت قائم به نفس و آن شوق مؤكّدى است كه در مرحله تأكّدش به جايى مى رسد كه محرّك عضلات، به طرف مراد مى شود و محلّ آن شوق، عبارت از نفس است. اما واقعيت طلب، عبارت از همين سعى و تلاش است. طلب، يعنى سعى و تلاش مشاهَد و محسوس. طالب الآخرة، يعنى كسى كه دنبال كارهاى آخرت است نه اين كه فقط علاقه به آخرت داشته باشد. طالب الدنيا، يعنى كسى كه دنبال كارهاى
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص102
(صفحه214)
دنيايى است، طالب العلم، يعنى كسى كه دنبال تحصيل علم است نه اين كه فقط علاقه و اشتياق داشته باشد. اين سعى و تلاش خارجى هم يك واقعيت است و واقعيت آن، از واقعيت اراده، محسوس تر است. در آيه شريفه
{ وَ مَن أرادَ الآخرة وَ سَعى لَها سَعيها}(1) بين اين دو، جمع كرده است.
{ أراد الآخرة} و
{ سعى لها سعيها} دو كار است، دو حقيقت است. پس ما، هم براى اراده، واقعيت قائل شديم و هم براى طلب. درنتيجه در باب هيئت اِفْعَلْ نمى توانيم مفاد هيئت اِفْعَلْ را مرتبط به انشاء اراده و انشاء طلب كنيم، زيرا اراده، يك واقعيت غيرقابل انشاء است. پس نه كلمه إنشاءالإرادة مى تواند در اين جا نقشى داشته باشد و نه كلمه إنشاءالطلب. و اين مطلب ـ كه ما گفتيم ـ هم با استعمالات عرفيه تطبيق دارد و هم با لغت. اصلا طلب، با اراده دوتاست و اشتراكشان در اين جهت است كه هردو، واقعيت هستند و هيچ كدامشان قابل تعلّق انشاء نيستند. إنشاءالإرادة و إنشاءالطلب، مانند إنشاءالإنسان و إنشاء أفرادالإنسان است. و انشاء، نمى تواند به انسان و افراد انسان تعلّق بگيرد، انشاء ـ همان طور كه مرحوم آقاى بروجردى فرمود(2)ـ به يك امر اعتبارى تعلّق دارد و حتى يك مورد هم نمى توان پيدا كرد كه انشاء به يك واقعيت تعلّق گرفته باشد. و ما گفتيم: ايشان (مرحوم بروجردى) از اين هم بالاتر رفته و معتقد است، امور اعتباريه اى كه منشأ انتزاعشان يك واقعيت خارجيه است، مثل فوقيتى كه از سقف خارجى انتزاع مى شود، به لحاظ اين كه با واقعيت، ارتباط دارد، قابل انشاء نيست. لذا انشاء فوقيّت و انشاء تحتيّت، غيرقابل قبول است.
آنوقت در اين جا مشكلى پيش مى آيد كه اساس فقه ما با هيئت اِفْعَلْ سروكار دارد و يكى از مباحث اصوليه اى كه بالاترين ثمره را در باب فقه دارد، مسائل مربوط به هيئت اِفْعَلْ است. پس در اين جا چه بايد كرد؟
- 1 ـ الإسراء: 19
- 2 ـ هرچند ما طبق مبناى خود مرحوم بروجردى، به ايشان اشكال كرديم.
(صفحه215)
به عبارت ديگر: راهى كه ما طى كرديم، نتيجه اش اين شد كه نه انشاءالإرادة امكان دارد و نه إنشاءالطلب ـ به آن معنايى كه عرف و لغت براى طلب ذكر كردند ـ و ازطرفى هيئت اِفْعَلْ، معانى متعدّد ندارد و مستعمل فيه آن در تمام موارد يكسان است اگرچه دواعى، مختلفند. حال كه طلب، قابليت انشاء نداشت آيا با هيئت اِفْعَلْ ـ كه بدون اشكال، جمله انشائيه است ـ چه چيزى انشاء مى شود؟
مرحوم آخوند فرمود: «طلب، قابل انشاء است» و با همين مطلب، خودش را راحت كرد ولى ما كه با طلب و اراده، اين گونه برخورد كرديم و هيچ كدامشان را قابل انشاء ندانستيم، آيا در باب هيئت اِفْعَلْ چه مى توانيم بگوييم؟ آيا در باب هيئت اِفْعَلْ، انشاء به چه چيزى تعلّق مى گيرد؟
تحقيق بحث
ما ابتدا بايد واقعيت انشاء(1) در ارتباط با هيئت اِفْعَلْ را مورد بررسى قرار دهيم، زيرا اين چيزى است كه مورد ابتلاى خود ماست و ما هرروز ده ها بار ـ نسبت به فرزندانمان ـ با آن سروكار داريم و از نظر واقعيت انشاء، فرقى بين اوامر ما نسبت به فرزندانمان و اوامر مولا به عبد و اوامر خداوند نسبت به بندگان، وجود ندارد.
ما گفتيم: وقتى موارد استعمال هيئت اِفْعَلْ را ملاحظه مى كنيم، درمى يابيم كه هيئت اِفْعَلْ در دو مورد استعمال مى شود:
1 ـ آنجايى كه آمر و گوينده هيئت اِفْعَلْ مى خواهد بهوسيله مأمور، مأموربه در خارج تحقق پيدا كند. اكثر موارد استعمال هيئت اِفْعَلْ، همين مورد است.
2 ـ جايى كه هدف از استعمال هيئت اِفْعَلْ، عبارت از تعجيز، تسخير، انذار، تهديد، تمنّى و ترجّى باشد.
- 1 ـ در بحث مربوط به انشاء گفتيم: انشاء عبارت از اين است كه امرى اعتبارى، به وسيله لفظ يا چيزى كه جانشين لفظ است، تحقق پيدا كند. بيع، به سبب بعتُ يا به سبب معاطات كه جانشين لفظ است تحقق پيدا مى كند.