(صفحه201)
شود و از نظر عقلاى مادّى، به چنين كسى سعيد گفته مى شود. در محيط شرع، سعيد به كسى اطلاق مى شود كه توانسته باشد براى عالم آخرت، زاد و توشه اى تهيه كرده و راهى به سوى بهشت داشته باشد. و
شقى نزد عقلاى مادى كسى است كه نتوانسته خواسته ها و اهداف مادى خود را تأمين كند. ونزد شرع، كسى است كه نتوانسته براى خود، راهى به بهشت فراهم كند، بلكه مسيرى انتخاب كرده كه به دوزخ، منتهى مى شود. قرآن كريم مى فرمايد:
{ يوم يَأتِ لا تَكَلّمُ نفسٌ إلاّ بإذنه فمنهم شقىّ و سعيد فأمّا الذين شَقُوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ... وأمّا الذّين سُعِدُوا ففى الجّنة...}(1).
4ـ آيا سعادت و شقاوت، ذاتى انسان است؟
با توجه به معناى سعادت و شقاوت، آيا سعادت و شقاوت، مربوط به ماهيت انسان است يا مربوط به لوازم ماهيت انسان است يا از اجزاى ماهيت انسان است؟ يا اين كه سعادت و شقاوت، از آثار وجودى انسان مى باشد و انسان در اصل وجودش نيازمند به علت است چه رسد به آثار وجودى و امورى كه به تبعيّت از وجود انسان، حاصل مى شود؟
اگر كسى بگويد: «سعادت و شقاوت، لازم ماهيت انسان است»، جواب مى دهيم: لازم ماهيت، داراى دو خصوصيت زير است:
اوّلاً: وقتى انسان، ماهيت را تصوّر كند، به تصوّر لازم آن، انتقال پيدا كند.
ثانياً: اگر چيزى لازم ماهيت شد و آن ماهيت، اصلاً در عالم، وجود پيدا نكرد، آن لازم، براين ماهيت ثابت است. وقتى گفته مى شود: «زوجيّت، لازمه ماهيت اربعه است»، اربعه، ملزوم زوجيت است و اگر در عالم، اربعه اى وجود پيدا نكند، باز هم زوجيت، لازمه آن مى باشد. بنابراين، لازم ماهيت، ربطى به وجود ماهيت ندارد. خواه ملزوم، وجود خارجى يا ذهنى پيدا كند يا نكند، آن لازم، لازمه ماهيت ملزوم است.
(صفحه202)
ما وقتى سعادت و شقاوت را نسبت به انسان ملاحظه مى كنيم، مى بينيم از تصوّر ماهيت انسان، هيچ گونه انتقالى به سعادت و شقاوت پيدا نمى كنيم و سعادت و شقاوت، هيچ ربطى به ماهيت انسان ندارد. انسان چه بسا مدّتها فلسفه و منطق مى خواند و در ارتباط با ماهيت انسان، بحث مى كند ولى حتى يك مرتبه هم انتقال به سعادت و شقاوت پيدا نمى كند(1).
اگر سعادت و شقاوت، لازم ماهيت انسان بود، بايد:
اوّلاً: با تصور انسان، منتقل به تصور سعادت و شقاوت شويم، در حالى كه اين گونه نيست.
ثانياً: اين لازم، براى ماهيت انسان، ثابت باشد، حتى اگر انسانى هم وجود پيدا نكند. يعنى بايد عاقبت بهشت و دوزخ براى ماهيت انسان، ثابت باشد، حتّى اگر خداوند، هيچ انسانى را نيافريده باشد. در حالى كه چنين چيزى، قابل قبول نيست. چگونه مى توان براى انسان غير موجود و انسانى كه خلق نشده و در دايره تكليف قرار نگرفته، مسأله بهشت و دوزخ را مطرح كرد؟
واضح است كه ورود به بهشت يا دوزخ، عاقبت انسانهاى موجود است نه عاقبت ماهيت انسان. و اگر سعادت و شقاوت، مربوط به ذات و ماهيت انسان بود، بايد مسأله دوزخ و بهشت، تابع وجود انسان نباشد و ميلياردها انسانى كه موجود نشده اند، بايد داراى سرنوشت بهشت و دوزخ باشند. بديهى است كه سعادت، شقاوت، وصول به بهشت و ورود به دوزخ، اثر وجود انسان و اعمال اختيارى اوست كه در قرآن كريم در آيه ديگر ـ كه مفسّر و شارح آيه قبلى است ـ مى فرمايد:
{ وأمّا من خاف مقام ربّه ونهى النفسَ عن الهوى فإنّ الجنّة هي المأوى}(2). اگر اين آيه را به آيه
{ و أمّا الذين سعدوا...}(3) ضميمه كنيم، استفاده مى كنيم كه سعادت، عبارت از خوف از مقام
- 1 ـ البته با قطع نظر از اين كه فعلاً در ارتباط با سعادت و شقاوت بحث مى كنيم.
- 2 ـ النازعات: 40و41
- 3 ـ هود: 108
(صفحه203)
ربّ و نهى نفس از هوى مى باشد. و «خاف» فعل است و به شخص، نسبت داده شده و ظهور در اراديت و اختياريت دارد، يعنى هر كسى كه با اراده و اختيار، نسبت به مقام ربّ، خوف پيدا كرد و نفس خود را از خواهش هاى نفسانى باز داشت، سعادتمند است و خوف از مقام ربّ و نهى نفس از هوى، دو عمل وجودى و دو فعل اختيارى تابع وجود انسان است و ماهيت انسان، خوف از مقام ربّ و نهى نفس از هوى پيدا نمى كند. و در آيه شريفه
{ فأمّا من طغى و آثرالحيوة الدنيا فإنّ الجحيم هى المأوى}(1)، معناى شقاوت، بيان شده است، يعنى: كسى كه طغيان و نا فرمانى خداوند متعال را نمايد و در مقام انتخاب و اختيار، زندگى فرومايه دنيا را برگزيند
{ فإنّ الجحيم هى المأوى}. و ما وقتى اين آيه را به آيه شريفه
{ فأمّا الذين شقوا...}(2) ضميمه نماييم، نتيجه مى گيريم كه، شقاوت، عبارت از طغيان و اختيار حيات دنيا بر آخرت است، يعنى طغيان اختيارى ـ كه عمل وجودى انسان است ـ و انتخاب دنيا ـ كه عمل وجودى انسان است ـ .
نتيجه بحث سعادت و شقاوت و اشكال بر مرحوم آخوند
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه سعادت و شقاوت، دو امر اختيارى و ارادى است و ارتباطى به ماهيت، ذات و لوازم انسان ندارد و نمى تواند ارتباطى با «
الذاتي لا يعلّل» داشته باشد، بلكه از امور حادث بوده و محتاج به علّت مى باشد، پس نمى توان سعادت و شقاوت را با مسأله حيوانيّت و ناطقيّت، مقايسه نمود.
پس چگونه مرحوم آخوند به صراحت گفته است: سؤال «لِمَ جعل السعيد سعيداً و لِمَ جعل الشقي شقيّاً» مانند سؤال «لِمَ جعل الإنسان إنساناً و لِمَ جعل الإنسان حيواناً أو ناطقاً» مى باشد؟
- 1 ـ النازعات: 37 ـ 39
- 2 ـ هود: 106
(صفحه204)
بحث روايى
بر فرض كه روايت معتبرى با آن مضمون وارد شده باشد ـ البته ما تحقيقى در روايات ننموديم ـ ولى آيا آنچه ما تاكنون درباره سعادت و شقاوت گفتيم، با روايات مذكور، سازگار است يا نه؟
اوّلا: روايات مذكور، مسأله ذاتى، ذاتيات و لوازم ماهيت را نفى مى كند، زيرا اگر سعادت و شقاوت، مربوط به ماهيت انسان باشد، چرا در روايت، تعبير به «
في بطن اُمّه» شده است؟ بطن ام، به عنوان اوّلين مرحله وجود است و اگر سعادت و شقاوت مربوط به ماهيت انسان بود بايد در روايت مى فرمود: «السعيد سعيد في عالم الماهيّة و الشقي شقي في عالم الماهية»، گرچه اصلا قدم به بطن ام نگذارد، همان طور كه زوجيت، لازمه ماهيت اربعه است و اگر اربعه، وجود پيدا نكند، باز هم زوجيت، لازمه آن است.
درنتيجه، روايت مذكور كه مسأله وجود «في بطن اُمّ» را مطرح كرده، شاهدى بر عليه مرحوم آخوند است، زيرا اگر مسأله ذات و ذاتيات مطرح بود، اصلا ارتباطى به عالم وجود نداشت و بايد آن ملازمه و ارتباط، در تمام عوالم ـ حتى قبل از وجود ـ تحقق داشته باشد.
ثانياً: معناى روايت، آن نيست كه در بدو نظر به ذهن مى آيد، بلكه معناى روايت اين است: كسى كه عاقبت و سرانجام كارش منتهى به دوزخ است، مى توان ـ به لحاظ سرنوشت بد آينده اش ـ از هنگامى كه در شكم مادر است، به او نسبت شقاوت داد. و نيز كسى كه عاقبت و سرانجام كارش منتهى به بهشت است، مى توان ـ به لحاظ سرنوشت خوب آينده اش ـ از هنگامى كه در شكم مادر است، به او نسبت سعادت داد.
مثالى نسبت به سعادت و شقاوت دنيوى:
فرض كنيد كودكى به مدرسه مى رود و پدرش نسبت به آينده و سعادت و شقاوت او فكر مى كند، اما مخبر صادقى به او خبر داد كه فرزند شما بعد از بيست سال ـ مثلا ـ يك پزشك متخصّص و خدمت گزار خواهد شد. از هم اكنون رفتار پدر ـ به لحاظ
(صفحه205)
سعادت آينده ـ با فرزندش، تغيير كرده و او را سعادتمند مى بيند، با اين كه بايد بيست سال بگذرد تا آن فرزند به آن مقام برسد. و برعكس، اگر مخبر صادقى بگويد: اين فرزند، در آينده، براى اجتماع، مفيد نخواهد بود بلكه عنصرى مضرّ براى جامعه خود مى شود، در اين صورت، انسان از هم اكنون به لحاظ آينده، او را شقى و بدبخت مى بيند و نحوه رفتارش با او، تغيير خواهد كرد، با اين كه بين آن دو مثال و آن دو فرد، از نظر فعليّت، فرقى نيست، هنوز بيست سال نگذشته و فرزند، گناهى مرتكب نشده است و مسأله مخالفت و عدم مخالفت، تحصيل و عدم تحصيل مطرح نيست ولى انسان به لحاظ عاقبت ـ با اتّكاء به مخبر صادق ـ الان يكى از آن دو را سعيد و خوشبخت و ديگرى را شقى و بدبخت مى داند.
در جنبه هاى اخروى هم همين طور است. اگر مخبر صادقى براى ما خبر بياورد كه فلانى جزء
{ و أمّا الّذين سعدوا...}(1) است، ما از همين الان، او را سعادتمند مى دانيم، در حالى كه هنوز وارد بهشت نشده است و اين به لحاظ عاقبت و سرانجام كار اوست. و اگر هنگامى كه اين شخص، در شكم مادر بود هم مخبر صادقى يك چنين خبرى بياورد ما او را از همين الان، سعادتمند مى دانيم.
درنتيجه، سعادت و شقاوت، مربوط به ماهيت انسان نيست. در كتاب ارشاد شيخ مفيد نقل شده است كه سالها قبل از واقعه كربلا، روزى عمر سعد، در مدينه، حضرت امام حسين (عليه السلام) را ديد و به او عرض كرد: مردم محلّ سكونت ما ـ يعنى اهل عراق ـ افراد نادانى هستند و خيال مى كنند كه من، قاتل شما خواهم بود، به همين جهت، نسبت به من، متنفّر هستند. مگر امكان دارد قتل شما بهوسيله من انجام گيرد؟
امام (عليه السلام) فرمود:
آنان نادان نيستند بلكه نسبت به واقع، آشنا هستند و عقيده ايشان، مطابق با واقع است. يعنى به لحاظ جنايتى كه بعداً تحقق پيدا مى كند، حق دارند تو را سرزنش كنند.