(صفحه95)
ظاهراً مشهور هم همين معنا را در ارتباط با انشاء مطرح كرده اند.(1)
اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» بر مشهور
آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد:
مراد شما از اين كه مى گوييد: «معنا، به سبب لفظ تحقق پيدا كند» چيست؟ لفظ و معنا دو مقوله جدا مى باشند و نمى شود لفظ، معنا باشد و يا معنا، لفظ باشد.
آيا مى خواهيد بگوييد: «وقتى واضع، لفظ را براى معنا وضع كرد، علقه و ارتباطى بين اين لفظ و معنا تحقق پيدا مى كند و لفظ، وجودى براى معنا مى شود، به گونه اى كه حسن و قبح معانى، به الفاظ سرايت مى كند»؟
اگر چنين چيزى مى خواهيد بگوييد بايد در هر لفظ و معنايى اين حرف را بزنيد. در جملات خبريه هم، لفظ و معنا و علقه وضعيه وجود دارد بلكه در مفردات نيز همين طور است، انسان، لفظى است كه براى معنايى وضع شده است پس شما بايد اين جا هم مسأله انشاء را مطرح كنيد. در حالى كه شما(مشهور) دايره انشاء را فقط منحصر به يك قسم از جملات ـ يعنى جملات انشائيه ـ مى دانيد. و اين حرف را در مورد مفردات و جملات خبريه اى كه در آنها اخبار اراده شده است مطرح نمى كنيد.
و اگر مراد شما وجود معنا با قطع نظر از ارتباط وضعى بين لفظ و معناست پس مى گوييم: اگر معنا داراى وجود حقيقى باشد ـ مثل جسم، كه وجود حقيقى جوهرى دارد ـ و بياض، كه وجود حقيقى عرضى دارد ـ لفظ نمى تواند منشأ تحقق وجود حقيقى باشد. تحقق وجود حقيقى داراى علل و اسبابى تكوينى است و لفظ، مدخليتى در آنها ندارد.
اما اگر معنا داراى وجود اعتبارى باشد، در باب امور اعتباريه، ملاك اعتبار در دست
- 1 ـ آيت الله خويى اين مطلب را به مشهور نسبت داده و نامى از شهيد اوّل (رحمه الله) به ميان نياورده است.رجوع شود به: البيان في تفسير القرآن، ص409 و 410
(صفحه96)
معتبِر است و ما كه متشرعه هستيم، معتبِر را عبارت از شارع مى دانيم. شارع در مواردى اعتبار ملكيت كرده است. بعضى از اين موارد، داراى عاملى غيراختيارى است كه ربطى به انسان ندارد. مثلا موت مورّث، امرى غير اختيارى است و شارع بهواسطه آيات ارث، ملكيت وارث را ـ با سهام معينى ـ نسبت به اموال مورّث اعتبار كرده است. بعضى ديگر از اين موارد، داراى عاملى اختيارى است ولى مسأله انشاء در آن مطرح نيست، مثلا حيازت مباحات يك امر اختيارى واقعى است و به دنبال اين حيازت، شارع آمده و ملكيت حيازت كننده را اعتبار كرده است.
اما وقتى سراغ بيع مى آييم با
{ أحلَّ اللهُ البِيع}(1) مواجه مى شويم. «أحلَّ» در اين آيه شريفه «أحَلَّ» وضعى است نه تكليفى. معنايش اين است كه شارع همين بيع متداول و عرفى را مورد امضاء قرار داده است. يعنى اوّل بايد يك بيع عرفى تحقق پيدا كند تا شارع بيايد و آن را امضا كند و ملكيت بايع نسبت به ثمن و ملكيت مشترى نسبت به مبيع را اعتبار كند. همان طور كه در احكام تكليفيه اين گونه است. ابتدا بايد خمر تحقق پيدا كند تا نجاست و حرمت شرب بر آن مترتب شود.
بنابراين در باب بيع هم اعتبار به دست شارع است، پس چگونه شما مى گوييد: «امر اعتبارى بهوسيله «بعت» وجود پيدا مى كند»؟ خير، آن امر اعتبارى به دست شارع است. بايد ابتدا «بعت» تحقق پيدا كند تا شارع به دنبال آن «أحَلَّ» را پياده كرده و بيع را امضاء و تصويب نمايد. پس اگرچه بيع امرى اعتبارى است ولى آيا اعتبار به دست كيست؟ آيا به دست انشاء كننده است يا به دست شارع؟ معلوم است كه به دست شارع است. آيا شما مى گوييد: «قول «بعت» سبب وجود اعتبار شارع است»؟ ما نمى توانيم چنين چيزى را بپذيريم. اعتبار شارع مربوط به خود اوست و سبب وجود آن، عبارت از بايع نيست.
به عبارت ديگر: آيت الله خويى«دام ظلّه» مى فرمايد: ما نمى خواهيم وجودات
(صفحه97)
اعتباريه را نفى كنيم. بلكه مى گوييم: منشأ تحقق وجودات اعتباريه، به دست اعتباركننده است. مثلا در باب معاملات به معناى اعم، اعتبار به دست شارع است و ما قبول داريم كه در بيع، تا وقتى بعت و اشتريت نباشد شارع، اعتبار ملكيت نمى كند. ولى بحث در اين است كه بايد بيعى باشد تا شارع تنفيذ كند، بايد بيعى باشد تا
{ أحَلَّ الله} وضعى روى آن جريان پيدا كند. بنابراين، بيع در رتبه متقدّم بر
{ أحَلَّ الله} است. بيع در رتبه متقدّم بر اعتبار شارع نسبت به ملكيت است و بحث ما در خود بيع است يعنى هنوز به اعتبار شارع نرسيده است. شما وجود انشائى را در اين مرحله تصوير مى كنيد و ما مى پرسيم: وجود انشائى در اين مرحله چه معنايى دارد؟ وجود اعتبارى كه متأخر از اين مرحله است، وجود حقيقى هم كه در باب بيع و امثال آن مفهومى ندارد. پس اين جا چه چيزى وجود دارد كه اسمش را وجود انشائى بگذاريم، در مقابل وجود حقيقى و وجود اعتبارى؟(1)
بررسى اشكال آيت الله خويى«دام ظلّه» بر مشهور:
قسمت اوّل اشكال ايشان، مورد قبول ما نيز هست يعنى اگر معنا بخواهد به لفظ تحقق پيدا كند و منشأ آن علقه وضعيه باشد داراى تالى فاسد است.
ولى قسمت دوم اشكال ايشان، مورد قبول ما نيست. آيت الله خويى«دام ظلّه» فرمود: «اگر مراد مشهور از تحقق معنا به لفظ، تحقق معنا با قطع نظر از علقه وضعيه باشد، به مشهور مى گوييم: وجود بر دو قسم است: وجود حقيقى كه تحققش دائرمدار علل تكوينيه خاصّه است و وجود اعتبارى كه به دست اعتباركننده است».
اوّلا: ما به آيت الله خويى«دام ظلّه» مى گوييم: شما چه دليلى داريد كه وجود بر دو قسم است؟ بلكه ما مى گوييم: «قسم سومى هم براى وجود مطرح است و آن وجود انشائى است». شما كه مى خواهيد حرف مشهور را جواب دهيد نمى توانيد بر ادّعا تكيه
- 1 ـ البيان فى تفسيرالقرآن، ص409 و 410
(صفحه98)
كنيد، بلكه بايد برهان اقامه كنيد. البته ما مى خواهيم بگوييم: «استدلال شما بر عليه مشهور، يك استدلال منطقى نيست» و الاّ ما كه مدّعى وجود انشائى هستيم، براى اثبات آن دليل اقامه خواهيم كرد.
ثانياً: به نظر مى رسد در كلام ايشان خلطى صورت گرفته و همان خلط باعث شده تا كلام مشهور را مورد اشكال قرار دهند، ايشان در مورد وجودات اعتباريه فرمودند: «منشأ تحقّق وجودات اعتباريه به دست اعتبار كننده و به دست شارع است» سپس كلام مشهور را مورد اشكال قرار داده و فرمودند: «الفاظ نمى تواند سبب براى اعتبار شارع شود بلكه اعتبار شارع مربوط به خود اوست».
در حالى كه مراد مشهور از تحقّق يك امر اعتبارى، مانند بيع توسّط «بعت»، اين نيست كه با گفتن «بعت» ملكيت شرعيه ايجاد مى شود. زيرا ملكيت شرعيه متأخّر از بيع است. و همان طور كه آيت الله خويى «دام ظلّه» قبول دارند بايد بيعى در كار باشد تا شارع ملكيت را اعتبار كند. اما اساس اشكال اين جاست كه بحث ما در مورد خود بيع، قبل از اعتبار شارع است. ولى ايشان آن را به مرحله بعد ـ يعنى مرحله اعتبار شارع ـ كشانده و مى فرمايد: «بعتُ نمى تواند سبب وجود اعتبار شارع شود». اصلا بحث ما در اين مرحله ربطى به اعتبار شارع و حتى اعتبار عقلاء هم ندارد. بلكه بحث در رتبه مقدّم بر اين اعتبار است.
سؤال: آيا در رتبه متقدّمه، خود اين بايع مى تواند اعتبار ملكيت كند؟
اگر بگوييد: نمى تواند، پس چرا شما مى گوييد: «بعت، آن چيزى را كه در نفس بايع است و يك امر اعتبارى است، ابراز مى كند»؟ معناى اين حرف اين است كه بايع مى تواند ملكيت را اعتبار كند، نه ملكيت شرعيه و نه ملكيت عقلائيه، بلكه خودش مى تواند اعتبار ملكيت كند، البته اين اعتبار ملكيت، به ضميمه عقد، موضوع مى شود براى اعتبار ملكيت عقلاء و شارع. بنابراين، شما قبول داريد كه در مرحله موضوع، خود بايع مى تواند اعتبار ملكيت كند و قبول كرديد كه اين، ربطى به شارع و عقلاء ندارد.
اگر شما دايره اعتبار را اين گونه توسعه داديد ـ و چاره اى هم جز اين نداريد ـ ما
(صفحه99)
همين جا وجود انشائى را پياده مى كنيم و مى گوييم: وجود انشائى عبارت از اين است كه اين امر اعتبارى به نام بيع ـ به اعتقاد بايع ـ به «بعت» تحقق پيدا كند. اين امر اعتبارى، گاهى منشأ اعتبار عقلاء وشارع مى شود و گاهى هم منشأ اعتبار آنان نيست، مثل اين كه معامله اى واقع شود كه هم عقلاء آن را باطل مى دانند و هم شارع. اما در همان معامله فاسد، وجود انشائى تحقق پيدا كرده ولى نه شارع اثرى بر آن مترتب كرده و نه عقلاء.
2 ـ نظريه آيت الله خويى«دام ظلّه»
ايشان مى فرمايد: به نظر ما انشاء عبارت از اين است كه انسان بهوسيله لفظ يا شبه لفظ، آنچه در نفس دارد ابراز كند. آنچه در نفس است گاهى يك امر حقيقى و واقعى است، مثل مواردى كه طلب حقيقى در كار باشد. اگر مولا به دنبال طلب حقيقى، جمله انشائيه اى صادر كرد، اين جمله انشائيه، از آن طلب حقيقى كه در نفس مولاست پرده برمى دارد. و گاهى آنچه در نفس است عبارت از يك امر اعتبارى و طلب اعتبارى است، مثل اين كه در نفس خود، ملكيت يا زوجيّت را اعتبار كند. در اين جا، «بعت» يا «أنكَحْتُ» مى آيد و آن اعتبار نفسانى را ابراز مى كند.
سپس مى فرمايد: اصلا اين مسأله ابراز، اختصاص به جمل انشائيه ندارد بلكه در جمل خبريه نيز همين طور است. هيئت جمله خبريه، براى ابراز آنچه در نفس مخبر است وضع شده است. آنچه در نفس مخبر است عبارت از قصد حكايت از يك واقعيت است و جمله خبريه مى آيد آن را ابراز مى كند.
بنابراين، فرق بين جمله خبريه و انشائيه در ارتباط با مافي النفس است. اگر مافي النفس، قصد حكايت از يك واقعيت باشد، جاى جمله خبريه است ولى اگر قصد حكايت نباشد بلكه واقعيتى در خود نفس يا امرى اعتبارى در خود نفس وجود داشته باشد از آن به جمله انشائيه تعبير مى شود.(1)
- 1 ـ البيان في تفسيرالقرآن، ص410