(صفحه165)
جلوس را محقق مى كنيد. اراده قيام مى كنيد و فوراً قيام را تحقق مى بخشيد. درست است كه اراده، در حصول مراد، مؤثّر است و شما در حصول جلوس موثّريد ولى بحث اين است كه آيا شما استقلال در تأثير داريد؟ پاسخ اين سؤال منفى است، زيرا اگر يك فعل ارادى بخواهد در خارج محقق شود، بايد مقتضى و تمام شرايط وجودى و رفع تمام موانع، تحت اختيار شما باشد. اگر يك شرط وجودى ـ مثل وجود خود شما به عنوان فاعل، كه از همه شرايط مهم تر است ـ در اختيار شما نباشد، نمى توانيد آن فعل ارادى را تحقق بخشيد.
ما و تمام ممكنات، در هرلحظه، نياز به علت داريم و افاضه علت است كه ما را ابقاء مى كند و درنتيجه هرلحظه متّصف به وجود هستيم. بنابراين شما كه در هر آنْ، محتاج به علت و نيازمند به افاضه از ناحيه خالق متعال هستيد، چطور مى توانيد ادّعا كنيد كه در ايجاد آثار و خواص، استقلال داريد؟ معناى استقلال اين است كه تمام شرايط در اختيار شما باشد و چه شرطى بالاتر از وجود خود شما ـ فاعل ـ است؟ تحقق و وجود فاعل، اصلا در اختيار فاعل نيست، زيرا او در اصل وجودش نيازمند به علت است.
درنتيجه آنچه مفوّضه گفته اند «كه موجودات، در ايجاد خواص و آثار، استقلال دارند»، نادرست است.
بررسى كلام جبريّون
قبل از بيان ادلّه جبريّون، مقدّمه اى ذكر مى كنيم تا مشخص شود آيا صرف نظر از ادلّه آنان، از نظر وجدان و عقل و عقلاء ـ خواه متديّن به دينى باشند يا نباشند ـ عقيده جبريّون مقبول است يا مردود؟
مقدّمه: ما وجداناً ملاحظه مى كنيم كه بعضى از اعمال و افعالى كه از انسان صادر مى شود، با بعضى از افعال ديگر كاملا متفاوت است، به نحوى كه اگر عقل بخواهد حكم به تسويه آنها كند، آن حكم، غير قابل قبول است، لذا عقل هم حكم به تسويه
(صفحه166)
نمى كند. مثلا انسانى كه دستش سالم است و حركت آن در اختيار خودش مى باشد، با اراده خود، دستش را به بالا، پايين، چپ و راست مى گرداند، ولى فردى كه دچار ارتعاش دست است، دستش، بدون اختيار، دائماً حركت مى كند، آيا از نظر وجدان و عقل، آن دو حركت، يك نوع حركت است يا اين كه دو حركت متفاوت و مختلف است؟
اگر قول به جبر را بپذيريم، بايد بگوييم: حركت دست شخص سالم و مختار ـ كه با اراده صورت مى گيرد ـ با حركت دست شخص بيمار و مرتعش يك نوع حركت است، زيرا جبريّه مى گويند: خداوند متعال، ايجاد اراده مى كند، بدون اين كه بين اراده و مراد، ارتباطى باشد.
در حالى كه وجداناً اين دو حركت، متفاوت و دو نوع است. شاهد اين مطلب اين است كه:
اوّلا: اگر شما دست خود را بلند كرده و آن را بر چهره يتيمى فرود آورده و او را مضروب سازيد، در اين صورت مورد اعتراض و توبيخ قرار مى گيريد ولى اگر دست مرتعش، بر صورت يتيمى نواخته شود، توبيخى نسبت به آن فرد، صورت نمى گيرد. بنابراين، آن دو حركت، دو عمل است و دو اثر مختلف دارد. يكى اثرش ارادى و مربوط به شما و ديگرى اثرش غيرارادى و مربوط به دست شخص مرتعش مى باشد، لذا با مراجعه به وجدان درمى يابيم كه بين آن دو حركت، تفاوت وجود دارد.
ثانياً: عقلاء عالم، اعمّ از متديّن و غيرمتديّن، داراى قوانينى هستند كه بهوسيله آنها كشور خود را اداره مى كنند. اگر انسان، فاقد اراده و عمل اختيارى باشد، جعل و تصويب قانون، چه فايده اى دارد؟ و مخالفت با قانون، چه مفهوم و معنايى دارد؟
ثالثاً: يكى از مسلّمات و مستقلاّت عقليّه، حُسن عدل و قبح ظلم است. اگر احسان، ظلم و عدالت، در اختيار ما نباشد، ديگر حُسن و قبح، چه مفهومى دارد و چگونه مى توان يك عمل را محكوم به حسن و ديگرى را محكوم به قبح دانست؟
اگر قائل به جبر شويم، بايد بگوييم: ظلم ظالم، در اختيار او نيست و احسان نيكوكار، ارتباطى به او ندارد و مسأله حسن و قبح، به طور كلّى، منتفى مى شود، در
(صفحه167)
حالى كه ترديدى نيست كه بايد موضوع عناوين مذكور، اختيارى و مستند به فاعل باشد و صدور آنها از روى اراده و اختيار باشد و الاّ اگر بدون قصد و اراده، يك عمل زشتى از كسى صادر شود، انسان او را تقبيح نمى كند، همان طور كه اگر عمل نيكى از كسى بدون اراده، صادر شود حسن ندارد.
موضوع تحسين و تقبيح، فعل ارادى است و مسلّم است كه دو حكم مذكور، نسبت به بعضى از موضوعات، ثابت و مسلّم و جزء مستقلاّت عقليّه است و ارتباطى به شرع ندارد، البته بديهى است كه
كلّ ما حكم به العقل حكم به الشرع.
درنتيجه، با مراجعه به وجدان و عقل ـ به لحاظ مستقلاّت عقليه ـ و عقلاء ـ به لحاظ وضع قوانين جزائى و غيره ـ درمى يابيم كه از نظر آنان اختيارى بودن افعال انسان، جزء مسائلِ مسلّم است.
ادلّه(= شبهات) جبريّون
دليل اوّل:
جبريّون مى گويند:
شما گفتيد: واجب الوجود، موجودى است كه غنى بالذات بوده و در هيچ شأنى از شؤون، نياز به غير ندارد ولى ممكن الوجود، فقير بالذات است و در تمام شؤون خود، نياز به غير دارد، يعنى هم در حال حدوث، محتاج به غير است و هم براى بقاء، نيازمند به غير است.
{ ياأيّهاالناسُ أنتم الفقراء إلى اللّهِ واللّهُ هوالغنىُ الحميد}(1).
با توجه به تفسير مذكور براى ممكن الوجود، چگونه مى توان ممكن الوجود را داراى اثر ارادى دانست و چگونه مى توان او را فاعل بالإرادة دانست؟ اگر ممكن الوجود، فاعل بالإرادة باشد، عنوان مؤثّر پيدا مى كند و چيزى كه خودش فقر محض است و از هستى هيچ بهره ذاتى ندارد، چگونه مى تواند افاضه وجود ـ هر چند نسبت به فعل خودش ـ بنمايد؟ از طرفى اگر براى ممكن الوجود، عنوان مؤثريّت قائل شويم گويا براى خداوند
(صفحه168)
متعال شريكى قائل شده ايم.
توضيح: مفهوم قاعده مسلّم
«لامؤثّر في الوجود إلاّاللّه»(1) اين است كه در عالم وجود و جهان هستى، هيچ مؤثرى غير از خداوند متعال نيست. و اگر شما بخواهيد نسبت به افعالِ ـ به ظاهر ـ اختيارى انسان، خود او را مؤثر بدانيد، گويا بشر را هم در برابر پروردگار جهان، يك مؤثر دانسته و تقريباً شريكى براى او قائل شده ايد. در حالى كه قاعده
«لا مؤثر في الوجود إلاّ اللّه» جنس و حقيقت موثّريت را از غير خداوند نفى مى كند و مؤثريت در اشياء را اختصاص به ذات پروردگار مى دهد. بنا بر اين لازمه كلام شما اين است كه مؤثّريّت، اختصاص به خداوند نداشته و انسان هم نسبت به افعال و اعمال اختيارى خود، مؤثّر باشد. امّا ما(جبريّه) كه تمام جهان هستى را با تمام خصوصياتش مستند به خداوند مى دانيم، به توحيد خالص عقيده داشته و در اراده و سلطنت و قدرت الهى هيچ گونه شريكى براى او قائل نشده ايم.(2)
جواب دليل اوّل جبريّه
اگر ما براى اشياء و انسان، در عرض خداوند متعال، مؤثريت قائل شويم با توحيد و قاعده مسلّم
«لا مؤثّر في الوجود إلاّاللّه» مخالفت نموده ايم، ولى اگر مؤثريّتى كه براى انسان قائليم، در طول تأثير پروردگار و از شؤون تأثير الهى باشد، در اين صورت نه تنها با
«لا مؤثّر في الوجود إلاّاللّه» مخالفتى ندارد بلكه عظمت تشكيلات الهى را روشن تر مى كند.
به عبارت ديگر: معناى عبارت مذكور، اين است كه تأثير استقلالى، در رتبه اى كه براى خداوند متعال ثابت است، براى هيچ موجود ديگرى ثابت نيست. ما هيچ گاه در برابر تشكيلات الهى، هيچ گونه مؤثّريّتى براى انسان، قائل نيستيم كه با توحيد منافات داشته باشد.
- 1 ـ الحكمة المتعالية، ج2،ص216
- 2 ـ رجوع شود به: الإبانة، ص20 ، شرح المواقف للسيّد الشريف الجرجاني، ج8 ، ص146
(صفحه169)
مثال: با قطع نظر از مسأله جبر، اعمال و افعال انسان ـ به يك اعتبار ـ بر دو گونه است:
الف: انجام دادن بعضى از كارهاى ارادى، نيازى به واسطه و آلت و ابزار ندارد. بلكه به مجرّد اين كه اراده، تحقّق پيدا كرد و به مرحله شوق مؤكّد رسيد، آن عمل ارادى، تحقق پيدا مى كند، مانند«تحريك اليد» كه با اراده و شوق مؤكّد، جامه عمل مى پوشد و شما دست خود را حركت مى دهيد.
ب: براى انجام بعضى از افعال و اعمال ارادى، نياز به وسيله و ابزار است. مثلاً اگر كسى بخواهد مرتكب قتل بشود، به مجرّد اراده و شوق موكّد نسبت به آن عمل، قتل، تحقّق پيدا نمى كند بلكه بايد علاوه بر اراده، موانع نيز بر طرف شده و آلت قتل ـ مانند شمشير ـ نيز واسطه شود.
حال اگر كسى زيد را با شمشير به قتل رسانيد، سؤال ما اين است كه آيا شمشير، تأثيرى در قتل زيد داشته است؟
اگر بگوييد:«شمشير، تأثيرى نداشته است»، مى گوييم: پس چرا بدون شمشير هر چه قاتل اراده كرد، قتل واقع نشد؟
بدون ترديد، شمشير، در قتل مؤثر است و شاهدش هم اين است كه از نظر ادبى اوصافى را براى شمشير ذكر مى كنند، مثل اين كه مى گويند: «السيف القاطع».
حال مى پرسيم: آيا شمشير به تنهايى در قتل زيد موثّر بوده يا اين كه اراده قاتل هم تأثير داشته است؟
واضح است كه اراده قاتل هم در كشتن زيد تأثير داشته است.
اكنون با توجه به مثال فوق، در پاسخ جبريّه مى گوييم: شما در مثال فوق چگونه دو مؤثّر تصور مى كنيد؟
اگر بخواهيد شمشير تنها يا فاعل تنها را به عنوان مؤثر بدانيد، خلاف بداهت سخن گفته ايد.
پس ما ناچاريم بگوييم: