(صفحه112)
و شجره يا چيز ديگرى در بين نبوده است. درنتيجه، اين گونه نيست كه تكلّم خداوند با بشر، حتماً نياز به واسطه اى داشته باشد.
نظريه امام خمينى (رحمه الله) در ارتباط با صفت تكلّم
امام خمينى (رحمه الله) پس از ذكر اقوال سه گانه، هرسه را ردّ كرده و مى فرمايد:
كلام خداوند، به معناى وحى خداوند است. ما كه قرآن مجيد را به عنوان «كلام الله» مطرح مى كنيم و همين امر سبب شد كه عنوان «متكلّم» بر خداوند اطلاق شود، آيا همه قرآن بهوسيله ايجاد صوت در شىء ديگر تحقق پيدا كرده است؟ شكى نيست كه مسأله اين گونه نبوده است. آيا همه قرآن، بدون واسطه نازل شده است؟ خير، به اين صورت هم نبوده است. مسأله كلام نفسى هم كه باطل است و ما ادلّه بطلان آن را ذكر خواهيم كرد. پس كيفيت نزول قرآن به چه صورتى بوده است؟
امام خمينى (رحمه الله) مى فرمايد: كلام خداوند به معناى وحى خداوند است و ما حقيقت وحى را به آسانى نمى توانيم درك كنيم. درك حقيقت وحى، متوقف بر مرتبه بالايى از علم و عمل و تحمل رياضت است. آيات متعددى در ارتباط با وحى وارد شده است، در يك جا مى فرمايد:
{ نَزلَ بِه الرّوح الأَمين عَلى قَلبك...}(1)، يعنى روح الأمين، قرآن را بر قلب تو نازل كرد، كه شايد مسأله كلام هم ـ به اين صورت كه ما تصور مى كنيم ـ وجود نداشته است و يا اگر هم وجود داشته، دخالتى در ماهيت وحى نداشته است. در جاى ديگر مى فرمايد:
{ إنَّه لَقرآن كَريم، في كتاب مَكنون}،(2) در اين جا «كتاب مكنون» ظرف براى قرآن كريم واقع شده است و ظرف و مظروف، دو چيز هستند. حال آيا مقصود آيه چيست؟ به اين زودى نمى توان به معناى آيه پى برد.
- 1 ـ الشعراء: 193 و 194
- 2 ـ الواقعة: 77 و 78
(صفحه113)
در جاى ديگر مى فرمايد:
{ إنّ هو إلاّ وحىٌ يوحى... ثُمّ دنى فتدلّى فَكانَ قابَ قوسين أو أدنى}،(1) كه اين آيات شايد مفصّل ترين آياتى باشد كه در ارتباط با حقيقت وحى وارد شده ولى فهم آن، در نهايت دشوارى است. در آيه
{ إن هو إلاّ وحىٌ يوحى} مرجع ضمير «هو»، ظاهراً رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) است. آيا در اين آيه، مبالغه اى به كار رفته است؟
بعيد است كه در تعبيرات قرآنى كه در ارتباط با اساس نبوت است، تعبيراتى مجازى چون «زيد عدل» داشته باشيم.(2)
نقد و بررسى اقوال چهارگانه در ارتباط با صفت تكلّم
آنچه به نظر مى رسد همين نظريه امام خمينى (رحمه الله) است، زيرا ما از عنوان «كلام الله» به صفت «متكلّم» رسيديم. بنابراين نمى توانيم «متكلّم» را به گونه اى معنا كنيم كه با خود «كلام الله» قابل جمع نباشد.
براى نقد و بررسى كلام اشاعره و معتزله، ما بايد ابتدا محل نزاع بين اين دو گروه را مشخص كنيم، زيرا وقتى در كلام مرحوم آخوند دقت كنيم مى بينيم مثل اين كه ايشان محلّ نزاع را به گونه ديگرى مطرح كرده و به نتايجى رسيده است كه با دقّت درمى يابيم مسأله به اين صورت نيست.
كلام مرحوم آخوند
ايشان در ارتباط با طلب و اراده مى فرمايد: حق اين است كه طلب و اراده دو لفظى هستند كه بر معناى واحدى وضع شده اند. اين وحدت معنا، در همه مراتب، تحقق دارد يعنى هم در عالَم مفهوم، معنايشان واحد است و هم در وجود حقيقى و هم در وجود انشائى.
- 1 ـ النجم: 4 ـ 9
- 2 ـ رساله طلب و اراده امام خمينى، بحث «تكلّم».
(صفحه114)
مرحوم مشكينى در حاشيه كفايه مى گويد: و قاعدتاً هم در وجود ذهنى.
اتحاد طلب و اراده در مفهوم، به اين معناست كه موضوع له لفظِ طلب واراده يك چيز است.
امّا وجود حقيقى، عبارت از صفت قائم به نفس و به تعبير ديگر: شوق مؤكّد است، كه اگر انسان خودش بخواهد كارى را انجام دهد، آن شوق، محرّك عضلات به طرف مراد است و اگر بخواهد بهوسيله ديگرى آن كار را انجام دهد، آن شوق، مؤكّدِ امر اوست به اين كه اين مأموربه را در خارج انجام دهد. مى فرمايد: همين شوق مؤكّد نفسانى كه وجود حقيقى ماهيت اراده است، وجود حقيقى ماهيت طلب نيز مى باشد.
در وجود انشائى نيز همين طور است، وقتى مولا مى گويد:
{ أقيموا الصَّلاة} شما مى گوييد: «طلب انشائى در ارتباط با صلاة مطرح است»، در همين مورد مى توانيم بگوييم: «اراده انشائيه متعلّق به صلاة است».
در وجود ذهنى نيز همين طور است يعنى اگر شما ماهيت اراده را تصور كرديد و به آنْ وجود ذهنى داديد، اين هم صدق مى كند كه وجود ذهنى اراده است و هم صدق مى كند كه وجود ذهنى طلب است.
بنابراين، در تمام مراتب چهارگانه، فرقى بين طلب و اراده نيست.
مرحوم آخوند سپس مى فرمايد: تنها يك فرق بين اين دو وجود دارد و آن مربوط به مقام انصراف است. وقتى كلمه اراده را اطلاق مى كنيد، اراده، انصراف به وجود حقيقى اراده و اراده حقيقيه دارد ولى وقتى طلب را اطلاق مى كنيد، انصراف به طلب انشائى پيدا مى كند. مترادف بودن، منافاتى با انصراف ندارد. مثلا انسان و بشر مترادفند ولى چه بسا انسان انصراف به افرادى داشته باشد كه داراى فضايل زيادى از انسانيت مى باشند ولى بشر به چيز ديگرى انصراف داشته باشد.(1)
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص95 و 96
(صفحه115)
وقتى مرحوم آخوند، مسأله را به اين صورت مطرح مى كند، طرف مقابل ايشان چه بايد بگويد؟
اشاعره كه اين حرف را قبول ندارند. بنابراين ـ روى تحرير محلّ نزاع ـ قاعدتاً بايد بگويند: «طلب و اراده، دو لفظى هستند كه براى دو معناى متغاير وضع شده اند». آنوقت در معناى اراده بحثى نيست، زيرا موضوع له مشخص است پس نزاع، در ارتباط با كلمه طلب مى شود. مرحوم آخوند بايد بگويد: «طلب براى همان چيزى وضع شده كه اراده براى آن وضع شده است» و اشاعره بگويند: «خير، طلب براى يك چيز و اراده براى چيز ديگرى وضع شده است». اگر نزاع به اين صورت باشد، اين يك نزاع لغوى است.
بررسى كلام مرحوم آخوند:
ما به مرحوم آخوند مى گوييم:
أوّلا: يك مسأله كلامى با اين اهميت كه حتى علم كلام با وجود اين كه در مورد جميع مسائل اعتقادى بحث مى كند، نام «كلام» را به خود گرفته، چون مهم ترين مسأله مورد بحث، مسأله كلام و تكلّم و اطلاق متكلّم بر خداوند است، آيا اين مبتنى بر يك مسأله لغوى است؟ يعنى ما بايد به كتب لغت مراجعه كنيم تا به دست آوريم كه لفظ طلب بر همان معنايى وضع شده كه اراده بر آن وضع شده است يا بر معنايى ديگر؟ آيا اين مسأله، مثل مسأله تيمم است كه بايد به لغت مراجعه كنيم تا ببينيم «صعيد»، به معناى «مطلق وجه الأرض» است يا «خصوص تراب خالص»؟
ثانياً: اشاعره كه مى گويند: «در خداوند، غير از صفات ثبوتيه معروف، صفت ديگرى نيز وجود دارد كه از آن به «كلام نفسى» تعبير مى كنيم» و بعد دايره كلام نفسى را به انسان ها هم سرايت مى دهند، آيا اين مطلب، چه ارتباطى دارد به اين كه ما بحث كنيم آيا طلب و اراده، دو لفظ به جاى يك معنا هستند يا دو لفظ به جاى دو معنا؟ يعنى اگر كسى ـ مثل مرحوم آخوند ـ گفت: «طلب و اراده، دو لفظ به جاى يك معنا هستند»
(صفحه116)
آيا اين معنايش ابطال كلام نفسى است؟ چه ارتباطى بين اين مسأله و بطلان كلام نفسى وجود دارد؟ و اگر كسى گفت: «طلب و اراده، دو لفظ به جاى دو معنا هستند» آيا معنايش ثبوت كلام نفسى است؟
لذا اين گونه كه مرحوم آخوند محلّ نزاع را مطرح كرد، ظاهر اين است كه نزاع را در ارتباط با لغت مطرح كرده است و اين مسأله لغوى، هيچ ارتباطى به مسأله مورد نزاع اشاعره و معتزله ندارد. محلّ نزاع اشاعره، وجود و عدم وجود واقعيتى بنام «كلام نفسى» است. اشاعره مى گويند: كلام نفسى وجود دارد، معتزله مى گويند: وجود ندارد. اما اين كه اسم آن را چه بگذاريم، دخالتى در محلّ نزاع ندارد.
به عبارت ديگر: نزاع بين اشاعره و معتزله در ارتباط با وجود و عدم وجود واقعيتى به نام «كلام نفسى» است و مسأله، از اين جهت، هيچ ارتباطى به لغت و تسميه ندارد. گرچه در ذيل كلمات مرحوم آخوند تا حدّى به اين معنا اشاره شده است ولى شروع بحث كه به عنوان تحرير محلّ نزاع است، ظهور در اين دارد كه نزاع بين اشاعره و معتزله در اين جهت است كه آيا لفظ طلب و اراده براى دو معنا وضع شده اند يا اين دو لفظ، مترادف بوده و براى يك معنا وضع شده اند؟ لذا اهتمامى كه مرحوم آخوند دارد بر اين كه اين دو لفظ، براى يك معنا وضع شده اند و آن معنا هم در تمام مراتب، بين طلب و اراده متّحد است، اين اهتمام، از نظر تحرير محل نزاع، حُسن ندارد.
ثالثاً: مرحوم آخوند، بين اشاعره و معتزله، تصالحى برقرار كرده و مى گويد: نزاع ميان اين دو، نزاعى لفظى است و اشاعره و معتزله در يك واقعيتْ نزاع ندارند بلكه اتحاد طلب و اراده به نظر معتزله، داراى معنايى است كه اشاعره هم آن را قبول دارند و مغايرت بين طلب و اراده، معناى ديگرى دارد كه معتزله هم آن را قبول دارند. ايشان در توضيح اين مطلب مى فرمايد: در مقايسه ميان طلب حقيقى با اراده حقيقيه، همه قبول دارند كه طلب حقيقى با اراده حقيقيه اتحاد دارند و طلب انشائى نيز با اراده انشائيه اتحاد دارند. ولى اگر طلب انشائى را با اراده حقيقيه مقايسه كنيم، بين آنها مغايرت وجود دارد، زيرا در خود اراده هم، اراده انشائى، مغاير با اراده حقيقيه است و