(صفحه192)
عبارت از نبودن خود فاعل است. در حالى كه وجود و عدم فاعل، در اختيار خود او نيست بلكه مربوط به علّت و اراده اش مى باشد. لذا انسان و فاعل مختار نمى تواند ادّعاى استقلال در تأثير و ايجاد داشته باشد.
البته نبايد استقلال در فعل و اختياريت آن را با هم مخلوط نمود. ما، هم ادّعا مى كنيم كه افعال انسان، صددرصد اختيارى و ناشى از اراده مى باشد و هم اراده، مربوط به قدرت نفسانى انسان است و هيچ گونه نقصى در آن تصوّر نمى شود ولى در عين حال، استقلال در تأثير هم براى انسان ثابت نيست.
مفوّضه، ادّعاى استقلال در تأثير مى كردند ولى ما براى انسان، اثبات اختياريت نموديم و استقلال را نفى كرديم.
سؤال: اگر شما براى انسان، استقلال در تأثير را نفى مى كنيد،لابد براى او در اعمال خارجى ادّعاى شركت مى كنيد كه مثلاً فلان عمل كه در خارج محقّق شده، داراى دو فاعل، بالاشتراك است.
جواب: خير، معناى اشتراك، اين است كه دو عامل در عرض و رتبه واحد، در ايجاد يك اثر، مؤثّر باشند، مثل اين كه دو نفر با هم سنگى را از زمين برمى دارند كه آن دو در عرض هم در برداشتن سنگ از زمين، مؤثّر مى باشند. در حالى كه ما در باب اعمال اختيارى، چنين مطلبى را قائل نبوده و اصلاً مسأله شركت را مطرح نمى كنيم، بلكه مى گوييم: دو عامل و دو نيرويى كه در ايجاد يك عمل اختيارى مؤثّر بوده، در طول يكديگر و در دو رتبه، مؤثر هستند، به اين ترتيب كه يكى علت وجود و قدرت فاعل بوده و فاعل و قدرت آن، در حصول فعل، مؤثرند. پس علّت اوّليّه، مستقيماً با فعل و عمل خارجى ارتباط ندارد بلكه او فاعل را ايجاد و ابقاء نموده و به او قدرت داده است. اگر فاعل وجود نداشت، يا قدرت نمى داشت و نمى توانست خلق اراده نمايد، آن عمل خارجى، تحقق پيدا نمى كرد. بنابراين، فاعل عمل خارجى، خود انسان ـ بالمباشرة نه بالاشتراك ـ مى باشد. مثلاً فردى داراى تخصّص در صنعت پارچه بافى است ولى هيچ گونه امكاناتى ندارد، اگر كسى تمام امكانات را در اختيار او بگذارد، او ـ فرضاًـ روزى
(صفحه193)
هزار متر پارچه توليد مى كند، در اين صورت، مسأله طوليت، بسيار روشن است، كه ما در مسأله توليد پارچه، دو فاعل بالمباشرة نداريم، بلكه فاعل بالمباشرة، همان شخص متخصّص است كه كارخانه اى را راه اندازى و اداره مى كند ولى در عين حال، آن فردى كه امكانات را در اختيار او قرار داده، در آن عمل مؤثّر بوده و اگر او آن امكانات را فراهم نمى كرد، آن مقدار پارچه، توليد نمى شد. پس آن فرد، اعطاء قدرت نموده و متخصص هم از قدرت بهره بردارى كرده است.
در مانحن فيه نيز خداوند متعال به ما قدرتى عنايت كرده تا بتوانيم با آن قدرت، اعمال و افعالى را ايجاد كنيم. يكى از تعبيرات جالب و مطابق با واقع، همان است كه در نماز هم مى خوانيم
«بحول اللّه وقوّته أقوم و أقعد»، يعنى قيام و قعود را به خودمان نسبت مى دهيم امّا در عين حال مى گوييم: «به سبب نيروى الهى مى نشينم و برمى خيزم»، به عبارت ديگر: فاعل بالمباشرة، خودمان هستيم و نمى گوييم: «بحول اللّه و قوّته يتحقّق القيام» بلكه مى گوييم: «من قيام و قعود مى نمايم و فاعل قيام و قعود، خودم هستم ولى آن اعمال، استناد به حول و قوّه الهى دارد».
امر بين امرين
دقيق ترين نظر فلسفى، همان معنايى را تأييد مى كند كه ائمه دين (عليهم السلام) در زمان خود فرموده اند كه
«لا جبر و لاتفويض بل أمر بين أمرين»(1) يعنى نه
- 1 ـ ...قال: دخلت على عليّ بن موسى الرضا (عليهما السلام) بمرو، فقلت له، يابن رسول اللّه: روي لنا عن الصادق جعفربن محمد (عليهما السلام) قال: «إنّه لا جبر و لاتفويض بل أمر بين أمرين» فما معناه؟ قال: من زعم أنّ اللّه يفعل أفعالنا ثمّ يعذّبنا عليها، فقد قال بالجبر، و من زعم أنّ اللّه عزّو جلّ فوّض أمرالخلق و الرزق إلى حججه (عليهم السلام) ، فقد قال بالتفويض و القائل بالجبر كافر و القائل بالتفويض مشرك. فقلت له: يابن رسول اللّه: فما«أمر بين أمرين» فقال: وجود السبيل إلى إتيان مااُمروا به و ترك ما نهواعنه. فقلت له: فهل للّه عزّوجلّ مشيّة و إرادة في ذلك؟ فقال: فأمّا الطاعات فإرادة اللّه و مشيته فيها الأمر بها والرضالها و المعاونة عليها، و إرادته و مشيّته في المعاصي النهي عنها والسخط لها و الخذ لان عليها، قلت: فللّهِ فيها القضاء؟ قال نعم، ما من فعل يفعله العباد من خير و شرّ إلاّ و للّه فيه قضاء، قلت: فما معنى هذا القضاء؟ قال: الحكم عليهم بما يستحقّونه على أفعالهم من الثواب و العقاب في الدنيا و الآخرة.
- بحارالأنوار، ج5، ص11و12 (باب 1 من أبواب العدل،... ح18)
(صفحه194)
استقلالى در تأثير داريم ـ كه قائل به تفويض مى گفت ـ و نه صددرصد، اعمال را اسناد به خداوند متعال مى دهيم، به نحوى كه خود ما هيچ نقشى در آنها نداشته باشيم ـ آن طور كه قائل به جبر مى گفت ـ . پس ما از قول به تفويض، استقلال را و از قول جبريّه، اسناد به خداوند را ـ بدون ارتباط به خودمان ـ حذف نموديم و با حذف آن دو، واضح شد كه
«لاجبر و لا تفويض بل أمرٌ بين أمرين».
سؤال: چرا از مفوّضه، به مشرك و از جبريّه، به كافر تعبير شده است؟
جواب: چون مفوّضه ممكن الوجود را مانند پروردگار متعال، مستقلّ در تأثير دانسته اند، در حالى كه ما معتقديم: واجب الوجود، استقلال در تأثير دارد نه ممكن الوجود.
و اين كه مفوّضه، ممكن الوجود را در بقاء، غير محتاج به علّت دانسته و او را مستقلّ فرض كرده اند، گويا نظرشان اين است كه ممكن در بقاء، واجب الوجود و مستقلّ در تأثير است و اعمالش ربطى به خداوند ندارد. لذا گويا او در مسأله استقلال، براى خداوند متعال، شريكى قائل شده و مشرك است.
امّا علت اين كه از جبريه، به كافر تعبير شده است شايد اين باشد كه جبريّه، تمام اعمال را مستقيماً به خداوند نسبت مى دهند و اراده انسانها را به هيچ نحو در اعمال، موثّر نمى دانند. و حتى ـ بالاتر از اين ـ آنان مى گفتند: «اشياء، هيچ گونه تأثيرى در خواصشان ندارند». لذا اگر ظلم، كه يك عمل خارجى است ـ وعقلا قبيح است ـ تحقّق پيدا كرد، لازمه كلام آنان اين است كه ظلم، مستند به ظالم نباشد و مستقيماً استناد به پروردگار جهان داشته باشد و بديهى است كه اگر كسى چنين مطلبى را قائل شود، محكوم به كفر است.
(صفحه195)
سؤال: در بعضى از روايات، آمده است كه
«التفويضي يهود هذه الاُمّة»(1)، علّت آن چيست؟
جواب: قرآن كريم، نكته اى را در ارتباط با يهود بيان نموده كه قول به تفويض هم تقريباً به همان برگشت مى كند. خداوند متعال فرموده است:
{ و قالت اليهود يداللّه مغلولة}(2)، يعنى دست خدا بسته است و قدرتى براى او نيست. و تفويضى هم مشابه اين معنا را قائل است، زيرا او مى گويد: خداوند متعال، عالَم را احداث كرد ولى در بقاء جهان، نيازى به خداوند نداريم و گويا او بى كار است و قدرتى در بقاء عالم ندارد.
البته خداوند متعال در ادامه آيه فرموده است:
{ غلّت أيديهم و لُعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء...}(3).
سؤال: در بعضى از روايات آمده است:
«الجبري مجوس هذه الاُمّة»،(4) علّت آن چيست؟
جواب: مجوسى ها معتقدند كه به طور كلّى دو چيز در عالم، مؤثر است: يزدان و أهريمن. يعنى تمام اعمال خير را مستقيماً مربوط به خداوند دانسته و همه اعمال شرّ را مستند به أهريمن مى دانند. و جبريّه كه انسانها را در اعمالشان مختار نمى دانند، گويا قائل به يك چنين مطلبى هستند.
آيا سعادت و شقاوت از ذاتيات انسان است؟
مرحوم آخوند در اين جا و در جلد دوم كفايه ـ به مناسبتى كه بحث طلب و اراده را مطرح كرده است ـ مطلب ديگرى را هم بيان كرده كه اصلاً با موازين، منطبق نيست.
خلاصه كلام مرحوم آخوند اين است كه وقتى معصيتى از انسان سر مى زند، ابتدا
- 1 ـ چنين روايتى در كتب روايى نيافتيم.
- 2 ـ المائدة: 64
- 3 ـ المائدة: 64
- 4 ـ چنين روايتى در كتب روايى نيافتيم.
(صفحه196)
اراده معصيت و پس از آن، خود معصيت تحقق پيدا مى كند. اگر انسان دقّت كند، متوجّه مى شود كه ريشه اصلى اراده معصيت، مربوط به سوء سريره، و شقاوت ذاتى عاصى است و او به علّت همين سوء سريره، به معصيت تمايل پيدا كرده و به دنبال آن، معصيت را انجام داده است و بديهى است كه در دنبال معصيت، استحقاق عقوبت پيدا مى كند. و همچنين طاعتى كه از فردى محقّق مى شود، و به دنبال آن استحقاق ثواب پيدا مى كند، مسبوق به اراده است امّا ريشه اراده و علت اصلى آن، عبارت از سعادت و حُسن سريره اى است كه در آن شخص موجود است و سعادت و حُسن سريره، براى آن فرد، يك امر ذاتى است.
خلاصه: كسى كه داراى سوء سريره است، تمايل به معصيت و كسى كه داراى حُسن سريره است، تمايل به اطاعت پروردگار پيدا مى كند.
سپس مرحوم آخوند مى فرمايد: كسى نبايد سؤال كند: «لِمَ جعل السعيد سعيداً و الشقيّ شقيّاً»؟ چرا انسانى داراى حسن سريره و سعادت ذاتى مى شود و انسان ديگر داراى خبث سريره و شقاوت ذاتى مى گردد؟ زيرا سؤال مذكور، شبيه اين است كه سؤال كنيم «لِمَ جعل الإنسان إنساناً»؟ همان طور كه سؤال از علّت، در باره ذاتى انسان، مفهومى ندارد، در مانحن فيه نيز سؤال از ذاتى، معنا ندارد و
الذاتي لايعلّل(1) يعنى ذاتى قابل تعليل نيست و نيازى به علّت ندارد و بعضى از روايات هم اين مطلب را تأييد مى كند از جمله:
1 ـ
عن رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) قال: الشقىّ من شقي في بطن اُمّه و السعيد من سعد في بطن اُمّه.(2) يعنى كسى كه سعيد است، از همان اوّل و قبل از اين كه پا به اين جهان بگذارد، سعادت، همراه او بوده است و كسى كه شقى است، در بطن مادر و قبل از ولادت، شقاوت، همراه او بوده است.
- 1 ـ شرح المنظومة، قسم المنطق، ص29
- 2 ـ بحارالأنوار، ج5 ص153و157 باب السعادة و الشقاوة.