(صفحه213)
مرحوم آخوند مى فرمايد: التزام به چنين چيزى، اشكال ندارد.(1)
بررسى كلام مرحوم آخوند
ما در عين اين كه فرمايش مرحوم آخوند را مى پذيريم كه موارد اختلاف استعمال در هيئت اِفْعَلْ، ربطى به مستعمل فيه ندارد و اين طور نيست كه هيئت اِفْعَلْ در
{ فأتوا بسورة من مثله} در تعجيز استعمال شده باشد بلكه استعمال هيئت اِفْعَلْ، در تمامى موارد، به صورت يكسان است.
ولى در اين جا اشكالى بر مرحوم آخوند وارد است، زيرا ايشان در بحث طلب و اراده، عقيده داشت: طلب و اراده، در همه مراحل ـ مرحله مفهوم، مصداق حقيقى، وجود ذهنى، وجود انشائى ـ متحد مى باشند و تنها اختلافى كه بين اين دو، وجود دارد، مربوط به مرحله انصراف است. اراده، انصراف به اراده حقيقيّه دارد ولى طلب، انصراف به طلب انشائى دارد. امّا ازنظر مفهوم، فرقى نمى كند كه ما بگوييم: «مفاد هيئت اِفْعَلْ، انشاءالطلب است» يا بگوييم: «مفاد هيئت اِفْعَلْ، انشاءالإراده است».
ولى ما گفتيم:
اوّلا: اراده و طلب، دو معنا دارند و هيچ گونه اتحادى بين آنها وجود ندارد.
ثانياً: اراده و طلب، دو واقعيت مى باشند و اين گونه نيست كه يكى از آنها امر اعتبارى باشد. ولى واقعيت اراده، به قيام اراده به نفس مريد است. واقعيت اراده، عبارت از آن صفت قائم به نفس و آن شوق مؤكّدى است كه در مرحله تأكّدش به جايى مى رسد كه محرّك عضلات، به طرف مراد مى شود و محلّ آن شوق، عبارت از نفس است. اما واقعيت طلب، عبارت از همين سعى و تلاش است. طلب، يعنى سعى و تلاش مشاهَد و محسوس. طالب الآخرة، يعنى كسى كه دنبال كارهاى آخرت است نه اين كه فقط علاقه به آخرت داشته باشد. طالب الدنيا، يعنى كسى كه دنبال كارهاى
- 1 ـ كفاية الاُصول، ج1، ص102
(صفحه214)
دنيايى است، طالب العلم، يعنى كسى كه دنبال تحصيل علم است نه اين كه فقط علاقه و اشتياق داشته باشد. اين سعى و تلاش خارجى هم يك واقعيت است و واقعيت آن، از واقعيت اراده، محسوس تر است. در آيه شريفه
{ وَ مَن أرادَ الآخرة وَ سَعى لَها سَعيها}(1) بين اين دو، جمع كرده است.
{ أراد الآخرة} و
{ سعى لها سعيها} دو كار است، دو حقيقت است. پس ما، هم براى اراده، واقعيت قائل شديم و هم براى طلب. درنتيجه در باب هيئت اِفْعَلْ نمى توانيم مفاد هيئت اِفْعَلْ را مرتبط به انشاء اراده و انشاء طلب كنيم، زيرا اراده، يك واقعيت غيرقابل انشاء است. پس نه كلمه إنشاءالإرادة مى تواند در اين جا نقشى داشته باشد و نه كلمه إنشاءالطلب. و اين مطلب ـ كه ما گفتيم ـ هم با استعمالات عرفيه تطبيق دارد و هم با لغت. اصلا طلب، با اراده دوتاست و اشتراكشان در اين جهت است كه هردو، واقعيت هستند و هيچ كدامشان قابل تعلّق انشاء نيستند. إنشاءالإرادة و إنشاءالطلب، مانند إنشاءالإنسان و إنشاء أفرادالإنسان است. و انشاء، نمى تواند به انسان و افراد انسان تعلّق بگيرد، انشاء ـ همان طور كه مرحوم آقاى بروجردى فرمود(2)ـ به يك امر اعتبارى تعلّق دارد و حتى يك مورد هم نمى توان پيدا كرد كه انشاء به يك واقعيت تعلّق گرفته باشد. و ما گفتيم: ايشان (مرحوم بروجردى) از اين هم بالاتر رفته و معتقد است، امور اعتباريه اى كه منشأ انتزاعشان يك واقعيت خارجيه است، مثل فوقيتى كه از سقف خارجى انتزاع مى شود، به لحاظ اين كه با واقعيت، ارتباط دارد، قابل انشاء نيست. لذا انشاء فوقيّت و انشاء تحتيّت، غيرقابل قبول است.
آنوقت در اين جا مشكلى پيش مى آيد كه اساس فقه ما با هيئت اِفْعَلْ سروكار دارد و يكى از مباحث اصوليه اى كه بالاترين ثمره را در باب فقه دارد، مسائل مربوط به هيئت اِفْعَلْ است. پس در اين جا چه بايد كرد؟
- 1 ـ الإسراء: 19
- 2 ـ هرچند ما طبق مبناى خود مرحوم بروجردى، به ايشان اشكال كرديم.
(صفحه215)
به عبارت ديگر: راهى كه ما طى كرديم، نتيجه اش اين شد كه نه انشاءالإرادة امكان دارد و نه إنشاءالطلب ـ به آن معنايى كه عرف و لغت براى طلب ذكر كردند ـ و ازطرفى هيئت اِفْعَلْ، معانى متعدّد ندارد و مستعمل فيه آن در تمام موارد يكسان است اگرچه دواعى، مختلفند. حال كه طلب، قابليت انشاء نداشت آيا با هيئت اِفْعَلْ ـ كه بدون اشكال، جمله انشائيه است ـ چه چيزى انشاء مى شود؟
مرحوم آخوند فرمود: «طلب، قابل انشاء است» و با همين مطلب، خودش را راحت كرد ولى ما كه با طلب و اراده، اين گونه برخورد كرديم و هيچ كدامشان را قابل انشاء ندانستيم، آيا در باب هيئت اِفْعَلْ چه مى توانيم بگوييم؟ آيا در باب هيئت اِفْعَلْ، انشاء به چه چيزى تعلّق مى گيرد؟
تحقيق بحث
ما ابتدا بايد واقعيت انشاء(1) در ارتباط با هيئت اِفْعَلْ را مورد بررسى قرار دهيم، زيرا اين چيزى است كه مورد ابتلاى خود ماست و ما هرروز ده ها بار ـ نسبت به فرزندانمان ـ با آن سروكار داريم و از نظر واقعيت انشاء، فرقى بين اوامر ما نسبت به فرزندانمان و اوامر مولا به عبد و اوامر خداوند نسبت به بندگان، وجود ندارد.
ما گفتيم: وقتى موارد استعمال هيئت اِفْعَلْ را ملاحظه مى كنيم، درمى يابيم كه هيئت اِفْعَلْ در دو مورد استعمال مى شود:
1 ـ آنجايى كه آمر و گوينده هيئت اِفْعَلْ مى خواهد بهوسيله مأمور، مأموربه در خارج تحقق پيدا كند. اكثر موارد استعمال هيئت اِفْعَلْ، همين مورد است.
2 ـ جايى كه هدف از استعمال هيئت اِفْعَلْ، عبارت از تعجيز، تسخير، انذار، تهديد، تمنّى و ترجّى باشد.
- 1 ـ در بحث مربوط به انشاء گفتيم: انشاء عبارت از اين است كه امرى اعتبارى، به وسيله لفظ يا چيزى كه جانشين لفظ است، تحقق پيدا كند. بيع، به سبب بعتُ يا به سبب معاطات كه جانشين لفظ است تحقق پيدا مى كند.
(صفحه216)
بحث در ارتباط با اوامر قسم اوّل
جايى كه آمر مى خواهد مأموربه توسط مأمور در خارج انجام گيرد، مثل اين كه به عبدش مى گويد: «اشتراللّحم» يا به فرزندش مى گويد: «جئني بالماء»، يعنى آمر علاقه مند است كه اين مأموربه ـ توسط مأمور ـ در خارج تحقق پيدا كند، ولى در عين حال، اين طور نيست كه بين اَمر و اين علاقه، ملازمه اى تحقق داشته باشد كه اگر اَمر نباشد، علاقه هم نباشد. خير، كسى كه علاقه دارد به اين كه تمكّن از آب پيدا كند تا عطش او برطرف شود، معمولا امر صادر مى كند ولى امر او نقشى در علاقه ندارد. ممكن است گاهى انسان علاقه شديد داشته باشد اما ـ به جهت نبودن شرايط ـ امرى صادر نكند. علاقه، واقعيت است كه در اين موارد تحقق دارد و اگر امر هم نباشد، علاقه، در جاى خودش محفوظ است ولى اين امر، كاشف از وجود علاقه است و گاهى هم ممكن است از راه ديگرى ـ غير از امر ـ پى به وجود علاقه ببريم.
مطلب ديگرى كه بايد به حسب واقع، ملاحظه كنيم اين است كه آيا ارتباط بين امر و تحقق عمل در خارج، چه ارتباطى است؟
روشن است كه اين ارتباط، به نحو علت و معلول نيست يعنى اين گونه نيست كه به مجرّد صدور امر، مأموربه، در خارج تحقق پيدا كند. ارتباط امر و تحقق عمل، مانند ارتباط نار و حرارت نيست. بلكه اوامرى كه ما صادر مى كنيم، گاهى به دنبال آنها، موافقت تحقق پيدا مى كند و گاهى مخالفت، تحقق پيدا مى كند. در حالى كه حقيقت امر، در مورد اطاعت و عصيان، يك چيز است و فرقى ميان آن دو وجود ندارد. امر، زمينه اطاعت و عصيان است و به دنبال آن، گاهى اطاعت و گاهى عصيان تحقق پيدا مى كند. اگر عبدى دستور مولاى خود را اطاعت كردو عبد ديگرى دستور مولاى خود را اطاعت نكرد، كسى به سراغ او نمى رود كه بگويد: «اين دو امر با يكديگر فرق دارند» بلكه دو عبد با يكديگر فرق دارند، يكى مطيع و ديگرى عاصى است.
نكته ديگرى كه هم مرحوم بروجردى به آن اشاره كرد و هم ما به آن اشاره كرديم اين است كه مولا در جايى كه مى خواهد از طريق عبد، به هدف خود برسد، دو راه
(صفحه217)
برايش وجود دارد:
1 ـ دست عبد را بگيرد و او را وادار به انجام آن عمل نمايد، مثل ابزارى كه تحت اراده انسان است. و به عبارت ديگر: مولا با يك بعث عملى و تحريك واقعى تكوينى، عبد را مجبور به انجام مأموربه نمايد.
2 ـ مولا امرى صادر كند و مثلا بگويد: «اُدخل السوق و اشتراللّحم».
اين دو راه، با يكديگر فرق دارند. در راه اوّل ـ كه بعث و تحريك عملى است ـ عصيان و نافرمانى، تصور نمى شود، زيرا مقصود ما از بعث و تحريك عملى اين است كه مولا با كشيدن دست عبد، گويا عبد را مسخّر خود گردانيده است. و بعث و تحريك عملى ناموفق، مقصود ما نيست، بلكه مقصود ما از بعث و تحريك عملى، جايى است كه موفّق باشد كه به دنبال آن، مبعوث اليه، در خارج تحقق پيدا كند. اين گونه بعث و تحريك، سبب براى تحقق مبعوث إليه است، همان گونه كه نار، سبب تحقق حرارت است. ولى در راه دوم، اين گونه نيست، امر، هيچ گاه عليت براى تحقق و اطاعت ندارد بلكه گاهى به دنبال آن، اطاعت تحقق پيدا مى كند و گاهى هم مخالفت است و مولا به هدف خود نمى رسد.
حال ببينيم آيا مولا در اين جا با هيئت اِفْعَلْ چه كرده است؟ از طرفى اراده و طلب را كنار گذاشته و گفتيم: « اين ها دو واقعيت غيرقابل انشاء مى باشند» و از طرفى اِفْعَلْ، جمله انشائيه است و از طرفى با بعث و تحريك واقعى و عملى هم متفاوت است بعث و تحريك عملى، علّيّت تامه دارد ولى بعث و تحريك قولى، هيچ گونه علّيّتى ندارد، بلكه گاهى موافقت، تحقق پيدا مى كند و گاهى مخالفت. پس مولا در «اشتراللّحم» و «جئني بالماء» ـ كه جمله هاى انشائيه اند ـ چه چيزى را انشاء كرده است؟
به نظر مى رسد تنها چيزى كه به عنوان حلّ اين مسأله وجود دارد، اين است كه بگوييم: امر قولى، مشابهتى با بعث و تحريك عملى دارد، زيرا هردو براى رسيدن مولا به مقصود خودش مى باشد ولى يك راه، صددرصد موفق است اما راه ديگر، امكان مخالفت دارد. آنوقت مى گوييم: بعث و تحريك واقعى و تكوينى قابل انشاء نيست