(صفحه223)
تحقيقى شبيه كلام سكّاكى در ارتباط با مجاز مطرح كرد با اين تفاوت كه سكّاكى اين حرف را فقط در مورد استعاره مطرح كرده ولى امام خمينى (رحمه الله) و استادشان در مورد همه مجازات مطرح كردند.
ما در بحث مجاز گفتيم: اين حرف، علاوه بر اين كه حرف ظريفى است، منطقى هم مى باشد كه در همه مجازات، لفظ، در معناى حقيقى خودش استعمال مى شود ولى گاهى كه انسان، لفظ را در معناى حقيقى استعمال مى كند، ثابت و راكد مى ايستد و گاهى معناى حقيقى به منزله پلى واقع مى شود كه انسان از آن پل عبور كرده و به معناى مجازى مى رسد. امّا در هر صورت، مستعمل فيه، همان معناى حقيقى است. و اين كه به حقيقت، حقيقت مى گويند براى اين است كه حقيقت به معناى ثابت است، يعنى معناى حقيقى، مَعْبَر نيست، ثابت است. اگر اين مبنا را در مورد مجاز بپذيريم، لطافت و ظرافت استعمالات مجازيه، محفوظ مى ماند، به خلاف مبناى مشهور كه اين گونه نيست. مثلاً در قضيّه حمليه«زيدٌأسدٌ» بر مبناى مشهور، به لحاظ مشابهتى كه بين زيد و اسد وجود دارد، اسد را مستقيماً در خود زيد، استعمال كرده ايم. در نتيجه قضيّه«زيدأسد» به معناى«زيدٌزيدٌ» مى شود، و فايده مهمّى بر اين قضيّه مترتب نيست.
ممكن است كسى بگويد: همان طور كه«اسد» نكره است، در استعمال مجازى نيز«أسد» را در يك معناى كلّى نكره استعمال مى كنيم نه در خصوص زيدى كه عنوان ادبى اش«معرفه» است. ما«أسد» را در كلّى«رجل شجاع» استعمال مى كنيم، در نتيجه«زيدأسد» به معناى«زيد رجلٌ شجاعٌ» شده و مفيد فايده خواهد بود.
در پاسخ مى گوييم: درست است ولى آيا«زيدأسد» داراى همان ظرافتى است كه«زيد رجل شجاع» دارد يا اين كه در«زيد أسد» لطافت و ظرافت بيشترى وجود دارد؟ بنابر آنچه شما مى گوييد، فرقى ميان«زيدأسد» و «زيد رجلٌ شجاعٌ» نيست، زيرا شما از نظر معنا كارى نكرديد. تنها آمده ايد به جاى استعمال لفظ «رجل شجاع»، لفظ أسد را بكار برده ايد ولى معنا همان معناى رجل شجاع است. امّا آيا واقعاً اين طور است؟ آيا هدفى كه در«زيدأسد» تعقيب مى شود ـ كه عبارت است از لطافت و جهت محسّنه
(صفحه224)
بيانيه ـ همان چيزى است كه در«زيد رجل شجاع» وجود دارد؟ خير، اين گونه نيست. بنابراين بايد گفت: اسد، در رجل شجاع، استعمال نشده، بلكه در معناى خودش استعمال شده است، ولى روى معناى خودش، تمركز پيدا نكرده ايم بلكه از آن عبور كرده ايم و به تعبير سكاكى:«آمده ايم افرادى ادعايى براى معناى حقيقى درست كرده ايم و ادعا كرده ايم اين فرد هم از افراد همان معناى حقيقى است. و به عبارت ديگر: تصرّف، در يك امر عقلى و ذهنى است».
در مباحث مربوط به حقيقت و مجاز، شعرى را نيز مطرح كرديم كه امام خمينى (رحمه الله)نيز به آن استشهاد كرده بود. و آن شعر اين بود:
- قامت تُظَلِّلُني و من عجب
قامت تُظَلِّلُني و من عجب
-
شمس تُظَلِّلُني عن الشمس
شمس تُظَلِّلُني عن الشمس
شاعر در مورد محبوبه خودش مى گويد: او بين من و شمس، ايجاد حايل و سايه كرده و من تعجب مى كنم كه چطور مى شود خورشيدى سايبان خورشيد ديگر قرار گيرد. عنوان سايبان بودن، در شأن خورشيد نيست. معنا ندارد كه خورشيد، سايبان باشد.
بنابر حرف مشهور، شمس اوّل، در معناى مجازى ـ يعنى محبوبه شاعر ـ استعمال شده است. پس معناى شعر، اين مى شود:«عجيب است كه چگونه محبوبه من سايبان خورشيد قرار گرفته است». اين چه تعجبى دارد؟ محبوبه شاعر، يك انسان است و مى تواند سايبان خورشيد قرار گيرد. آنچه تعجب دارد اين است كه خورشيدى سايبان خورشيد ديگر شود.
پس معلوم مى شود كه مسأله، مربوط به لفظ نيست. هرچه هست در ارتباط با معانى است و شواهد زيادى در اين زمينه وجود دارد و انصافاً اين از تحقيقات ارزنده باب ادبيات است كه مبتكر آن
مرحوم شيخ محمد رضا نجفى اصفهانى صاحب كتاب«وقاية الأذهان» است و امام خمينى (رحمه الله) نيز اين مسأله را از ايشان پذيرفته است.(1)
- 1 ـ مرحوم شيخ محمد رضا نجفى اصفهانى، در زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى، مدّتى در قم اقامت داشته و امام خمينى (رحمه الله) در درس ايشان شركت مى كرده است.
(صفحه225)
رجوع به اصل بحث:
پس از بيان مقدّمه فوق، به اصل بحث خودمان رجوع مى كنيم. ما معتقد بوديم كه هيئت اِفْعَلْ براى انشاء بعث و تحريك اعتبارى وضع شده است ولى داعى و محرّك براى انشاء بعث و تحريك اعتبارى، نوعاً عبارت از اين است كه آمر مى خواهد اين مأموربه در خارج تحقّق پيدا كند. در اين قبيل موارد، ما مى گوييم: استعمال، حقيقت است.
ولى گاهى داعى و محرّك براى انشاء بعث وتحريك اعتبارى، عبارت از تعجيز و تسخير و...است.در اين گونه موارد، ما استعمال را مجازى مى دانيم ولى به همان كيفيتى كه خودمان در ارتباط با مجاز گفتيم. يعنى در اين موارد نيز صيغه افعل، در انشاء بعث و تحريك اعتبارى استعمال شده است ولى روى بعث و تحريك اعتبارى توقف نكرده است بلكه معناى حقيقى به منزله پلى براى هدف اصلى است.
هدف اصلى در
{ فأتوابسورة من مثله}(1) عبارت از تعجيز و در
{ كونوا قردة خاسئين}(2) عبارت از تسخير و در
{ اعملوا ماشئتم}(3) عبارت از تهديد و انذار و در
«ألا يا أيّهاالليل الطويل ألا انجلي» عبارت از تمنّى و در بعضى از موارد هم عبارت از ترجّى است ولى مستعمل فيه در همه اين موارد، عبارت از بعث و تحريك اعتبارى است. و مانعى هم ندارد كه ما قسم اوّل را ـ كه هدف در آن تحقّق مأمور به است و معناى حقيقى به عنوان پل قرار نگرفته است ـ استعمال حقيقى بدانيم و قسم دوم را ـ كه هدف در آن، تعجيز و تسخير و... است و معناى حقيقى به منزله پل براى عبور و رسيدن به آن هدف قرار گرفته است ـ استعمال مجازى بدانيم.
- 1 ـ البقرة: 23
- 2 ـ البقرة: 65
- 3 ـ فصّلت: 40
(صفحه226)
بحثى قرآنى
مرحوم آخوند در اين جا وارد يك بحث قرآنى شده و آن اين است كه در قرآن به موارد زيادى برخورد مى كنيم كه خداوند متعال استفهام مى كند. مثلاً از موسى (عليه السلام)سؤال مى كند:
{ وما تلك بيمينك يا موسى}(1). و استفهام، از شؤون جهل است و كسى كه عارف و آگاه به واقعيات بوده و
{ بكلّ شىء عليم}(2) است، چه معنا دارد كه استفهام كند؟
و يا در قرآن به موارد زيادى از تمنى و ترجّى برخورد مى كنيم. آياتى در قرآن داريم كه در آنها
{ لعلّهم يهتدون}(3) بكار رفته است و لعّل به معناى ترجّى - يعنى اميدوارى - است و اميدوارى در مورد عجز مطرح مى شود. كسى كه هيچ گونه عجزى ندارد و قدرت او مطلق و
{ على كلّ شىء قدير}(4) است، اميدوارى و ترجّى در مورد او چه معنايى دارد؟ اميد به اهتداء، در مورد كسى است كه جاهل باشد. و تمنّى در مورد كسى است كه عاجز باشد و چون در مورد خداوند متعال، هيچ شائبه جهل و عجز وجود ندارد، پس اين ليت و لعلّ هايى كه در قرآن بكار رفته به چه معناست؟
راه حلّ مرحوم آخوند
مرحوم آخوند، همان طور كه براى طلب، وجودى انشائى قائل شد و مفاد هيئت اِفْعَلْ را عبارت از انشاء طلب قرار داد، در اين جا نيز مى گويد: ادوات استفهام، براى استفهام حقيقى وضع نشده اند بلكه براى استفهام انشائى وضع شده اند و استفهام انشائى، غير از استفهام حقيقى است. آنچه ملازم با جهل است، استفهام حقيقى است و اين ملازمه، در استفهام انشائى وجود ندارد. سپس مى فرمايد: ولى داعى بر اين
- 1 ـ طه: 17
- 2 ـ الشورى: 12
- 3 ـ الأنبياء: 31، السجده: 3
- 4 ـ البقرة: 106
(صفحه227)
استفهام انشائى مختلف است. گاهى داعى بر آن، عبارت از استفهام حقيقى است يعنى كسى كه استفهام انشائى كرده، واقعاً جاهل بوده و مى خواهد از طريق استفهام، به واقعيت مسأله پى ببرد. و گاهى هم داعى براى استفهام انشائى، چيز ديگر است، مثلاً در
{ و ما تلك بيمينك يا موسى}(1) داعى براى استفهام انشائى، عبارت از اين است كه خداوند، روى لطفى كه به حضرت موسى (عليه السلام) دارد، مى خواهد با او صحبت كند.
مرحوم آخوند نظير اين مطلب را در مورد ترجّى و تمنّى نيز مى گويد. ايشان مى فرمايد: الفاظ تمنّى و ترجّى نيز در انشائياتِ از اين ها استعمال مى شود ولى داعى به اين ترجّى و تمنّى انشائى، گاهى همان تمنّى و ترجّى حقيقى است و گاهى چيز ديگر مثل ميل به اهتداء مردم است.
حاصل فرمايش مرحوم آخوند اين است كه جهل و عجز در استفهام و تمنّى و ترجّى حقيقى مطرح است درحالى كه مستعمل فيه در تمامى موارد، عبارت از انشائياتِ از اين مفاهيم است.(2)
راه حلّ ديگر
بنابر راهى كه ما ذكر كرديم، حلّ اشكال به صورت ديگرى است، زيرا ما مى گوييم:
استفهام، تمنّى و ترجّى در تمام اين موارد، در همان استفهام حقيقى و تمنّى و ترجّى حقيقى استعمال شده است با اين فرق كه در غير مورد خداوند، مستعمل فيه، همان معناى حقيقى است و مسأله، به همين جا خاتمه پيدا مى كند ولى در مورد خداوند، اگرچه مستعمل فيه، همان معناى حقيقى است امّا در معناى حقيقى توقّف نمى كند، بلكه استفهام و تمنّى و ترجّى حقيقى به منزله پلى براى هدف ديگر است.
بنابراين، مستعمل فيه در حقيقت و مجاز، در جميع موارد يكسان است و تنها
- 1 ـ طه: 17
- 2 ـ كفاية الاُصول، ج1 ،ص102و103