جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(صفحه293)
جارى مى شوديا أصالة الاشتغال؟ روشن است كه در صورت وجوددليل لفظى ـ هرچندبه صورت اطلاق ـ هيچ يك از أصالة البرائة وأصالة الاشتغال جريان پيدا نمى كنند.
همچنين اگر شك در شرطيت چيزى داشته باشيم، ابتدا به اطلاق لفظى مراجعه مى كنيم. اطلاق لفظى، شرطيت آن چيز را نفى مى كند. اگر اطلاق لفظى وجود نداشت، نوبت به اقلّ و اكثر ارتباطى مى رسد و بحث مى شود كه آيا در اقلّ و اكثر ارتباطى، اصالة البرائة جارى مى شود يا أصالة الاشتغال؟
پس در باب اجزاء و شرايط، اين مسأله روشن است كه درصورت شكّ در جزئيت و شرطيت، مرجع اوّلى ما اطلاق دليل مأموربه است.
حال در باب قصد قربت اگر قائل شديم كه قصد قربت، مانند ساير اجزاء و شرايط در مأموربه دخالت دارد و از نظر تعلّق امر، هيچ خصوصيتى براى قصد قربت مطرح نيست، در اين صورت، اگر در مورد واجبى شك داشته باشيم كه آيا قصد قربت اعتبار دارد يا نه؟ اگر اطلاق لفظى داشته باشيم به همان اطلاق لفظى تمسك كرده و حكم به عدم اعتبار قصد قربت مى كنيم.
ولى اگر همانند شيخ انصارى (رحمه الله) و شاگردان ايشان قائل شديم «قصد قربت مانند ساير اجزاء و شرايط نيست و نمى تواند در مأموربه اخذ شود» در اين صورت اگر در اعتبار قصد قربت در يك واجب شك كرديم، نمى توانيم به أصالة الإطلاق تمسك كنيم، زيرا أصالة الإطلاق در جايى قابل تمسك است كه مأموربه، امكان تقييد داشته باشد، در حالى كه اينان مى گويند: «محال است قصد قربت بتواند در مأموربه اخذ شود»، در اين صورت، ديگر نمى توانيم به اطلاق كلام مولا تمسك كنيم. مولا اگرچه در مقام بيان بوده ولى نمى توانسته مأموربه را مقيد به قصد قربت كند، زيرا چنين چيزى ـ به نظر اينان ـ استحاله دارد. لذا نمى توانيم به أصالة الإطلاق تمسك كنيم.
بنابراين نزاع مذكور داراى ثمره عملى مهمّى است. حال با توجه به اين كه ـ به حسب ظاهر  ـ اولين كسى كه استحاله را مطرح كرده مرحوم شيخ انصارى است، ما ابتدا به بررسى كلام ايشان مى پردازيم:
(صفحه294)

نظريه شيخ انصارى (رحمه الله)

شيخ انصارى (رحمه الله) مى فرمايد: قيود و اوصافى كه در مأموربه دخالت دارد بر دو قسم است:
قسم اوّل: قيودى كه قبل از تعلّق امر و با قطع نظر از تعلّق امر باشند و امكان دارد كه مأموربه، متصف به آن قيد نباشد. به عبارت ديگر: ما وقتى قبل از تعلّق امر، قيد را در ارتباط با مأموربه ملاحظه مى كنيم مى بينيم مأموربه دو حالت مى تواند پيدا كند: همراه بودن با آن قيد و خالى بودن از آن قيد.
در باب صلاة، اين مسأله هم در مورد اجزاء مطرح است و هم در مورد شرايط. نماز  ـ با قطع نظر از تعلّق امر ـ هم مى تواند با سوره واقع شود و هم بدون سوره، هم مى تواند قبل از دخول وقت واقع شود و هم بعد از دخول وقت، هم مى تواند با طهارت لباس باشد و هم بدون طهارت لباس، هم مى تواند با طهارت از حدث همراه باشد و هم بدون طهارت از حدث. بنابراين، قيود مذكور قيودى هستند كه با قطع نظر از تعلق امر به مأموربه، مأموربه نسبت به آنها دو حالت دارد.
اين سنخ قيود مى توانند در مقام تعلّق امر مطرح شوند، مثل اين كه مولا بگويد: صلّ مع الركوع، صلّ مع الطهارة، صلّ بعد دخول الوقت و...  .
قسم دوم: قيودى هستند كه با قطع نظر از تعلق امر، مأموربه نسبت به آن ها دو حالت ندارد. قبل از ذكر مثال، لازم است تشبيهى ذكر كنيم: عنوان «مأموربه» بودن عنوانى است كه با قطع نظر از امر مطرح نيست. اگر مركّبى را به عنوان «صلاة» تشكيل داديم، تا وقتى كه امر به آن تعلّق نگرفته نمى توان آن را «مأموربه» ناميد، نمى توان عنوان «واجب» يا «مستحب» را بر آن تطبيق كرد. اين مسأله، با ركوع و سجود فرق دارد بايد امر مولا بيايد تا بتوانيم به اين مركب، عنوان «مأموربه» را اطلاق كنيم و آن را «واجب» يا «مستحب» بناميم.
مرحوم شيخ انصارى مى فرمايد: «قصدقربت» از اين قبيل است. البته ما به زودى احتمالاتى در ارتباط با معناى «قصد قربت» مطرح خواهيم كرد ولى «قصدقربت» در
(صفحه295)
كلام مرحوم شيخ انصارى و شاگردان ايشان به معناى «قصدالأمر» ـ كه معناى شايع قصد قربت است ـ مى باشد. يعنى انسان نماز را به داعى اين كه امر به آن تعلّق گرفته است انجام دهد. و به اصطلاح ديگر اصولى، نماز را به «قصد امتثال امر» انجام دهد.
شيخ انصارى (رحمه الله) مى فرمايد: چگونه مى توانيم تا وقتى امرى نيامده و تكليفى به صلاة تعلّق نگرفته، بگوييم: «صلاة مقيد به داعى امر»؟ امرى نيست كه «صلاة مقيّد به داعى امر» را درست كنيم. ابتدا بايد امر بيايد تا بعد از آن بتوان صلاة را مقيّد به داعى امر كرد. همان طور كه تا وقتى امر نباشد، عنوان مأموربه و عنوان واجب و مستحب تحقق ندارد.
مرحوم شيخ انصارى مى فرمايد: قيود قسم اوّل، داخل در دايره مأموربه است ولى قيود قسم دوم نمى تواند داخل در دايره مأموربه باشد.(1) ايشان به همين اندازه اكتفا كرده است ولى شاگردان ايشان ـ از جمله مرحوم آخوند ـ در مقام اقامه برهان و استدلال وارد شده و ادلّه متعدّدى را ذكر كرده اند.

معانى قصد قربت

معانى متعددى براى قصد قربت ذكر شده است:
1 ـ داعى امر: معناى معروف قصد قربت عبارت از اين است كه انسان مأموربه را به داعى امر انجام دهد. يعنى اگر از او سؤال كنند: چرا اين مأموربه را انجام مى دهى؟ بگويد: به خاطر اين كه امر به آن تعلّق گرفته است.
قصد قربت در كلمات فقهاء معمولا به اين معنا مى آيد.
2 ـ داعى محبوبيت: يعنى انسان مأموربه را به داعى اين كه اين عمل نزد مولا محبوبيت دارد، انجام دهد.
3 ـ داعى مصلحت ملزمه: يعنى انسان مأموربه را به داعى مصلحت ملزمه اى
  • 1 ـ مطارح الأنظار، ص60.
(صفحه296)
كه  ـ  طبعاً  ـ در آن واجبْ وجود دارد، انجام دهد.
4 ـ داعى حُسن: يعنى انسان مأموربه را به داعى حسن آن عمل، انجام دهد بدون اين كه كارى به محبوبيت و مصلحت ملزمه داشته باشد. مثل اين كه انسان زكات را به فقير مى دهد و انگيزه او كمك كردن به فقير است و اين كارى است كه از نظر عقلاء داراى حسن است.
5 ـ داعى قرب به مولا: يعنى انسان عمل را به داعى قرب به مولا و نزديك شدن به او انجام دهد.
ولى همان طورى كه قبلا اشاره كرديم، قصد قربتى كه در كلام شيخ انصارى (رحمه الله) و بزرگان شاگردان ايشان ـ با واسطه يا بدون واسطه ـ مورد نفى و اثبات قرار گرفته «كه آيا مى شود در متعلّق امر اخذ شود يانه؟» قصد قربت به معناى اوّل است.
بحث در اين است كه آيا اتيان به داعى تعلق امر، مى تواند در رديف ساير اجزاء و شرايط قرار گيرد يا نه؟ شيخ انصارى (رحمه الله) و شاگردان ايشان قائل به استحاله شده اند. البته در كلمات اينان، اختلافى وجود دارد كه آيا مقصود از اين استحاله، استحاله ذاتى است يا استحاله بالغير؟

آيا استحاله اخذ قصد قربت در متعلّق امر، استحاله ذاتى است يا استحاله بالغير است؟

همان طور كه واجب بر دو قسم است: واجب بالذات و واجب بالغير، ممتنع نيز بر دو قسم است: ممتنع بالذات و ممتنع بالغير.
واجب بالذات: عبارت از واجبى است كه وجوب و لزوم تحقق آن به حسب ذات باشد، مثل بارى تعالى كه از وجوب وجودش، به وجوب وجود بالذات تعبير مى شود.
واجب بالغير:(1) عبارت از چيزى است كه به حسب ذاتش، ضرورتِ وجود ندارد
  • 1 ـ قسمى ديگر از واجب الوجود داريم كه از آن به «واجب الوجود بالقياس إلى الغير» تعبير مى كنيم. ولى فعلا با آن كارى نداريم.
(صفحه297)
ولى بهواسطه غير و به واسطه امر ديگرى، ضرورتِ وجود پيدا كرده است، يعنى ضرورت وجود، در رابطه با ذاتش نيست بلكه مستند به غير است، مثل وجوب وجودى كه براى معلول تحقق پيدا مى كند. معلول ـ به حسب ذات ـ ضرورتِ وجود ندارد ولى به واسطه وجود علت، ضرورتِ وجود پيدا مى كند. علّت تامّه هرچيزى كه تحقق پيدا كرد، آن چيز، واجب الوجود مى شود ولى نه واجب الوجود بالذات، بلكه واجب الوجود بالغير است، يعنى واجب الوجود به سبب علتى كه غير از معلول و مغاير با معلول است.
استحاله بالذات: مثل اجتماع نقيضين كه در رأس تمامى استحاله ها قرار دارد. تمام محالات بايد رجوع به اجتماع نقيضين كند تا استحاله، تحقق داشته باشد. حتى در مورد اجتماع ضدّين نيز محققين مى گويند: استحاله اجتماع ضدّين، به خاطر اين است كه منتهى به اجتماع نقيضين مى شود نه اين كه اجتماع ضدين، در رديف اجتماع نقيضين باشد. هرچند در اين جهتى كه ما بحث مى كنيم فرقى ندارد. اجتماع نقيضين، استحاله ذاتى دارد، اجتماع ضدّين هم استحاله ذاتى دارد، حال ريشه آن همان اجتماع نقيضين باشد يا نباشد.
استحاله بالغير: مثال استحاله بالغير، همان مثال واجب بالغير است. اگر معلول بخواهد با قيد معلوليّت خود، بدون علّت، تحقق پيدا كند، محال است. امّا استحاله آن، استحاله ذاتى نيست. تحقق حرارت، استحاله ذاتى ندارد ولى با توجه به اين كه معلول است، نمى تواند بدون علّت تحقق يابد. چنين چيزى استحاله دارد و از آن به «استحاله بالغير» تعبير مى كنيم.(1)
حال بحث در اين است كه كسانى كه مى گويند: «اخذ قصدقربت در متعلّق امر، استحاله دارد» كلماتشان متفاوت است. از كلمات بعضى ازآنان«استحاله ذاتى» و از كلمات بعضى ديگر «استحاله بالغير» استفاده مى شود.
مثلا مرحوم آخوند وقتى مى خواهد مسأله را عنوان كند، ظاهرش اين است كه
  • 1 ـ نهاية الحكمة، ج1، ص109 ـ 115